English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (33 milliseconds)
English Persian
fractionalize تقسیم بجزء کردن
fractionize تقسیم بجزء کردن
Other Matches
subdivides بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdividing بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivide بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
letter perfect جزء بجزء
particularly جزء بجزء
fragmentary order دستور جزء بجزء
itemization جزء بجزء نویسی
serial ترتیبی جزء بجزء
serials ترتیبی جزء بجزء
divisor عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
vernier درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
baseband 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
base band 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
fractions بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
fraction بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
compart تقسیم کردن
administering تقسیم کردن
administer تقسیم کردن
give-and-take <idiom> تقسیم کردن
compartments تقسیم کردن
compartment تقسیم کردن
administers تقسیم کردن
distribute تقسیم کردن
separates تقسیم کردن
separated تقسیم کردن
separate تقسیم کردن
aminister تقسیم کردن
distributes تقسیم کردن
divide تقسیم کردن
divides تقسیم کردن
distributing تقسیم کردن
share تقسیم کردن
shared تقسیم کردن
shares تقسیم کردن
administered تقسیم کردن
to share out تقسیم کردن
intersect تقسیم کردن
intersected تقسیم کردن
intersects تقسیم کردن
break down تقسیم بندی کردن
partition تقسیم افراز کردن
sector جزء تقسیم کردن
compartmentation تقسیم بندی کردن
partitions تقسیم افراز کردن
lot تقسیم بندی کردن
graduates تقسیم بندی کردن
canton به بخش تقسیم کردن
distribute among the creditors in propor به غرماء تقسیم کردن
autotomize تقسیم خودبخود کردن
shire به استان تقسیم کردن
graduating تقسیم بندی کردن
graduate تقسیم بندی کردن
sectors جزء تقسیم کردن
pull one's weight <idiom> کارها را تقسیم کردن
cantons به بخش تقسیم کردن
prorate به نسبت تقسیم کردن
tierce به سه قسمت تقسیم کردن
thirds به سه بخش تقسیم کردن
third به سه بخش تقسیم کردن
whack up تقسیم به سهام کردن
shires به استان تقسیم کردن
sector کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sectors کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
distributing تقسیم کردن تعمیم دادن
aliquot بدوقسمت مساوی تقسیم کردن
comparmentalize به اپارتمانهای جداجدا تقسیم کردن
compartmentalised به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
distributes تقسیم کردن تعمیم دادن
apportioning تقسیم کردن تخصیص دادن
apportioned تقسیم کردن تخصیص دادن
distribute تقسیم کردن تعمیم دادن
dichotomize بدو بخش تقسیم کردن
apportion تقسیم کردن تخصیص دادن
allocates تقسیم کردن اختصاص دادن
allocating تقسیم کردن اختصاص دادن
lot کالا بقطعات تقسیم کردن
allocate تقسیم کردن اختصاص دادن
compartmentalising به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalizing به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
to d. with others بادیگران تقسیم یاسهم کردن
compartmentalizes به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
split ترک برداشتن تقسیم کردن
pottion تقسیم کردن سهم دادن از
division بخش رسته تقسیم کردن
compartmentalized به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
quadrat به قطعات مستطیل تقسیم کردن
syllabify تقسیم به هجای مقطع کردن
compartmentalises به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalize به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
admeasure سهم دادن تقسیم کردن
gerrymander بطورغیر عادلانه تقسیم کردن
divisions بخش رسته تقسیم کردن
apportions تقسیم کردن تخصیص دادن
parcel به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
parcels به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
quarter به چهار قسمت مساوی تقسیم کردن
trisect بسه بخش مساوی تقسیم کردن
partition اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
partitions اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
piecemeal به اجزاء ریز تقسیم کردن خردخرد
balkanize ناحیهای را بقطعات ریز تقسیم کردن
dispart تقسیم شدن هدف گیری کردن
batch با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
batches با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
impute تقسیم کردن متهم کردن
imputes تقسیم کردن متهم کردن
imputed تقسیم کردن متهم کردن
imputing تقسیم کردن متهم کردن
hyphen علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
hyphens علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
terrtorialize محدود بیک ناحیه کردن بصورت خطه در اوردن بنواحی متعدد تقسیم کردن بصورت قلمرو در اوردن
segment قطعه قطعه کردن به بخشهای مختلف تقسیم کردن
segments قطعه قطعه کردن به بخشهای مختلف تقسیم کردن
factorize تقسیم یک عدد به دو عدد کامل که در اثر ضرب کردن همان عدد اصلی نتیجه شود
hyphen فضای خالی که پس از تقسیم کردن کلمه در آخر خط درج میشود در متن کلمه پرداز. ولی هنگام نوشتن طبیعی کلمه دیده نمیشود
hyphens فضای خالی که پس از تقسیم کردن کلمه در آخر خط درج میشود در متن کلمه پرداز. ولی هنگام نوشتن طبیعی کلمه دیده نمیشود
B register 1-ثبات آدرس که به آدرس مرجع اضافه شده که محل مورد نظر را مشخص میکند 2-ثباتی که برای گسترده تر کردن اکومولاتور برای ضرب و تقسیم به کار می رود
allotment تقسیم
divisions تقسیم
graduator خط تقسیم کن
branches تقسیم
branch تقسیم
admensuration تقسیم
dispensations تقسیم
repartition تقسیم
distributions تقسیم
allotments تقسیم
apportionment تقسیم
admeasurement تقسیم
dispensation تقسیم
allocates تقسیم
distribution تقسیم
allocating تقسیم
dealing تقسیم
sharing تقسیم
division تقسیم
cleavage تقسیم
cleavages تقسیم
allocate تقسیم
parting تقسیم تجزیه
market segmentation تقسیم بازار
partings تقسیم تجزیه
meiosis تقسیم سلولی
partition function تابع تقسیم
junction box جعبه تقسیم
divisive تقسیم کننده
junction boxes جعبه تقسیم
load distribution تقسیم بار
line graduation تقسیم بندی خط
divided تقسیم شده
divider پرگار تقسیم
divider تقسیم کننده
meiosis تقسیم کاهشی
dichotomy تقسیم به دو بخش
divisions of labour تقسیم کار
division sign نماد تقسیم
graduating بدرجات تقسیم
graduates بدرجات تقسیم
division of labour تقسیم کار
graduate بدرجات تقسیم
zeradivide تقسیم بر صفر
water point نقطه تقسیم اب
denominators تقسیم کننده
subdivision تقسیم مجدد
subdivisions تقسیم مجدد
short division تقسیم باختصار
quartile تقسیم شده به 4/3و 4/1
scissor قطع تقسیم
severability قابلیت تقسیم
sharing the market تقسیم بازار
dichotomies تقسیم به دو بخش
sortition تقسیم با قرعه
go halves <idiom> تقسیم مساوی
fifty-fifty تقسیم بالمناصفه
fifty fifty تقسیم بالمناصفه
regionalism تقسیم کشوربنواحی
dividing تقسیم بندی
denominator تقسیم کننده
divisible قابل تقسیم
distribution of forces تقسیم نیروها
distribution of the estate تقسیم ترکه
distribution pannel تابلوی تقسیم
dividable قابل تقسیم
divide exception استثناء تقسیم
divide exception خطای تقسیم
divisibility قابلیت تقسیم
division check ازمایش تقسیم
division line خط تقسیم شده
division of labor تقسیم کار
divisional مربوط به تقسیم
distribution coefficient ضریب تقسیم
distribution box جعبه تقسیم
division تقسیم [ریاضی]
busbar جعبه تقسیم
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com