Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (6 milliseconds)
English
Persian
balkanization
تقسیم بقطعات ریز
Search result with all words
lot
کالا بقطعات تقسیم کردن
balkanize
ناحیهای را بقطعات ریز تقسیم کردن
traingulation
تقسیم بقطعات سه گوش برای پیمایش یا نقشه برداری
Other Matches
divisor
عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous
تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
vernier
درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
baseband
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
base band
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding
روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
subdivide
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdividing
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
sectors
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sector
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
allotments
تقسیم
admeasurement
تقسیم
branches
تقسیم
branch
تقسیم
division
تقسیم
divisions
تقسیم
cleavage
تقسیم
graduator
خط تقسیم کن
dispensations
تقسیم
dispensation
تقسیم
distributions
تقسیم
allotment
تقسیم
allocate
تقسیم
allocates
تقسیم
cleavages
تقسیم
allocating
تقسیم
repartition
تقسیم
admensuration
تقسیم
sharing
تقسیم
apportionment
تقسیم
dealing
تقسیم
distribution
تقسیم
division
عمل تقسیم
aminister
تقسیم کردن
autotomy
تقسیم خودبخود
battery bus
جعبه تقسیم
divisions
عمل تقسیم
dividing
تقسیم بندی
subdivisions
تقسیم مجدد
subdivision
تقسیم مجدد
compartments
تقسیم کردن
compartment
تقسیم کردن
intersects
تقسیم کردن
intersected
تقسیم کردن
intersect
تقسیم کردن
regionalism
تقسیم کشوربنواحی
fifty fifty
تقسیم بالمناصفه
fifty-fifty
تقسیم بالمناصفه
divider
پرگار تقسیم
divider
تقسیم کننده
divisive
تقسیم کننده
administers
تقسیم کردن
administering
تقسیم کردن
administered
تقسیم کردن
administer
تقسیم کردن
dichotomy
تقسیم به دو بخش
dichotomies
تقسیم به دو بخش
divided
تقسیم شده
zeradivide
تقسیم بر صفر
water point
نقطه تقسیم اب
to share out
تقسیم کردن
sortition
تقسیم با قرعه
short division
تقسیم باختصار
sharing the market
تقسیم بازار
severability
قابلیت تقسیم
scissor
قطع تقسیم
quartile
تقسیم شده به 4/3و 4/1
partition function
تابع تقسیم
o o line
خط تقسیم دیدبانی
meiosis
تقسیم سلولی
meiosis
تقسیم کاهشی
division sign
نماد تقسیم
give-and-take
<idiom>
تقسیم کردن
division
تقسیم
[ریاضی]
go halves
<idiom>
تقسیم مساوی
market segmentation
تقسیم بازار
load distribution
تقسیم بار
divide exception
استثناء تقسیم
dividable
قابل تقسیم
distribution pannel
تابلوی تقسیم
distribution of the estate
تقسیم ترکه
distribution of forces
تقسیم نیروها
distribution coefficient
ضریب تقسیم
distribution box
جعبه تقسیم
splice box
جعبه تقسیم
distributing box
جعبه تقسیم
demultiplexer
تقسیم کننده
delay allowance
زمان تقسیم
compart
تقسیم کردن
clastic
تقسیم شونده
divide exception
خطای تقسیم
divisibility
قابلیت تقسیم
line graduation
تقسیم بندی خط
indistributable
تقسیم نشدنی
hyphenation
تقسیم کلمه
frequency distribution
تقسیم فرکانس
frequency domulipliction
تقسیم فرکانس
frequency division
تقسیم فرکانس
frequency alloment
تقسیم فرکانس
fire distribution
تقسیم اتش
divisional
مربوط به تقسیم
division of labor
تقسیم کار
division line
خط تقسیم شده
division check
ازمایش تقسیم
busbar
جعبه تقسیم
allotments
پخش تقسیم
divides
تقسیم کردن
graduating
بدرجات تقسیم
divisions of labour
تقسیم کار
shares
تقسیم کردن
shared
تقسیم کردن
separates
تقسیم کردن
separated
تقسیم کردن
division of labour
تقسیم کار
share
تقسیم کردن
separate
تقسیم کردن
allotment
پخش تقسیم
divisible
قابل تقسیم
graduates
بدرجات تقسیم
graduate
بدرجات تقسیم
partings
تقسیم تجزیه
junction box
جعبه تقسیم
junction boxes
جعبه تقسیم
divide
تقسیم کردن
parting
تقسیم تجزیه
denominator
تقسیم کننده
distributing
تقسیم کردن
denominators
تقسیم کننده
distributes
تقسیم کردن
distribute
تقسیم کردن
retained profit
سود تقسیم نشده
residuary legatee
باقیمانده ماترک پس از تقسیم
bifurcation
تقسیم بدو شاخه
redistribution of force
تقسیم مجدد نیروها
amitosis
تقسیم مستقیم یاخته
break down
تقسیم بندی کردن
proration
سرشکنی تقسیم به نسبت
distributions
تقسیم ترکه متوفی
prorate
به نسبت تقسیم کردن
distribution
تقسیم ترکه متوفی
partition
تقسیم افراز کردن
time slicing
تقسیم بندی زمانی
undivided profit
سود تقسیم نشده
amitosis
تقسیم ساده یاختهای
amitosis
یک نوع تقسیم سلولی
classis
تقسیم برحسب طبقه
switch board
صفحه تقسیم برق
table of distribution
جدول تقسیم اماد
autotomize
تقسیم خودبخود کردن
splitting a window
تقسیم بندی پنجره
partitions
تقسیم افراز کردن
tierce
به سه قسمت تقسیم کردن
self divison
تقسیم خود بخود
undistributed profits
سود تقسیم نشده
compartmentation
تقسیم بندی کردن
divisibly
بطور قابل تقسیم
panel
صفحه تقسیم برق
shires
به استان تقسیم کردن
shire
به استان تقسیم کردن
lobulation
تقسیم به مقاطع کوچک
karyokinesis
مرحله تقسیم سلولی
jack box
جعبه تقسیم تلفن
fractionalize
تقسیم بجزء کردن
fractionize
تقسیم بجزء کردن
amorphous
بدون تقسیم بندی
cantons
به بخش تقسیم کردن
canton
به بخش تقسیم کردن
frequency dividing network
شبکه تقسیم فرکانس
sector
جزء تقسیم کردن
distribution point
نقطه تقسیم اماد
cross loading
تقسیم بارهای هواپیما
maxwell velocity distribution
تقسیم سرعت ماکسول
degree gradution
تقسیم بندی درجهای
thirds
به سه بخش تقسیم کردن
third
به سه بخش تقسیم کردن
denominationalism
اعتقاد به تفکیک و تقسیم
dial graduation
تقسیم بندی درجهای
diffract
باجزاء تقسیم شدن
distribute among the creditors in propor
به غرماء تقسیم کردن
distributed fire
اتش تقسیم شده
distributed profit
سود تقسیم شده
distributing mains
شبکه تقسیم اصلی
sectors
جزء تقسیم کردن
indivisibly
بطور غیرقابل تقسیم
pull one's weight
<idiom>
کارها را تقسیم کردن
graduating
تقسیم بندی کردن
graduates
تقسیم بندی کردن
unit distribution
روش تقسیم به یکان
undistributed earnings
منافع تقسیم نشده
graduate
تقسیم بندی کردن
trisect
تقسیم بسه قسمت
trichotomy
تقسیم بسه بخش
unmodulated
که تقسیم نشده است
versicular division
تقسیم به بیتهای کوچک
lot
تقسیم بندی کردن
work unit
یک واحد تقسیم کار
whack up
تقسیم به سهام کردن
panels
صفحه تقسیم برق
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com