Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 210 (35 milliseconds)
English
Persian
graduate
تقسیم بندی کردن
graduates
تقسیم بندی کردن
graduating
تقسیم بندی کردن
lot
تقسیم بندی کردن
break down
تقسیم بندی کردن
compartmentation
تقسیم بندی کردن
Search result with all words
subdivide
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdividing
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
Other Matches
vernier
درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
dividing
تقسیم بندی
line graduation
تقسیم بندی خط
dial graduation
تقسیم بندی درجهای
splitting a window
تقسیم بندی پنجره
time slicing
تقسیم بندی زمانی
degree gradution
تقسیم بندی درجهای
amorphous
بدون تقسیم بندی
spacing
در فواصل مساوی تقسیم بندی
split-screen
صفحه تقسیم بندی شده
split screen
صفحه تقسیم بندی شده
split window
پنجره تقسیم بندی شده
nosology
مبحث شناسایی و تقسیم بندی امراض
eutherian
مربوط به تقسیم بندی بزرگ پستانداران
unified soil classification system (uscs
نوعی طبقه بندی خاک که به 51 قسمت تقسیم شده است
unitized load
بار بسته بندی شده یا باردست چین شده بار تقسیم بندی شده
compartment marking
سیستم شماره گذاری اطاق بار هواپیما تقسیم بندی اطاق بار
divisor
عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous
تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
rating
طبقه بندی کردن درجه بندی
ratings
طبقه بندی کردن درجه بندی
grades
درجه بندی کردن رتبه بندی کردن
groups
دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
grade
دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
grades
دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
grade
درجه بندی کردن رتبه بندی کردن
group
دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
laggin
اب بندی کردن اب بندی ناوها
downgrading
کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
downgrades
کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
downgraded
کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
downgrade
کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
baseband
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
base band
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
gift wrap
بسته بندی کردن در کاغذ بسته بندی روبان دارپیچیدن
trellis coding
روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
fraction
بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
fractions
بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
administered
تقسیم کردن
intersected
تقسیم کردن
administering
تقسیم کردن
administers
تقسیم کردن
compartments
تقسیم کردن
compartment
تقسیم کردن
compart
تقسیم کردن
shared
تقسیم کردن
distributes
تقسیم کردن
share
تقسیم کردن
distributing
تقسیم کردن
divide
تقسیم کردن
distribute
تقسیم کردن
administer
تقسیم کردن
shares
تقسیم کردن
give-and-take
<idiom>
تقسیم کردن
intersects
تقسیم کردن
separate
تقسیم کردن
divides
تقسیم کردن
aminister
تقسیم کردن
to share out
تقسیم کردن
separated
تقسیم کردن
separates
تقسیم کردن
intersect
تقسیم کردن
declassification
از طبقه بندی خارج کردن حذف طبقه بندی
prorate
به نسبت تقسیم کردن
shires
به استان تقسیم کردن
shire
به استان تقسیم کردن
partitions
تقسیم افراز کردن
thirds
به سه بخش تقسیم کردن
distribute among the creditors in propor
به غرماء تقسیم کردن
pull one's weight
<idiom>
کارها را تقسیم کردن
whack up
تقسیم به سهام کردن
third
به سه بخش تقسیم کردن
fractionalize
تقسیم بجزء کردن
sectors
جزء تقسیم کردن
sector
جزء تقسیم کردن
cantons
به بخش تقسیم کردن
canton
به بخش تقسیم کردن
autotomize
تقسیم خودبخود کردن
fractionize
تقسیم بجزء کردن
tierce
به سه قسمت تقسیم کردن
partition
تقسیم افراز کردن
sectors
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sector
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
compartmentalising
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
divisions
بخش رسته تقسیم کردن
compartmentalizing
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
to d. with others
بادیگران تقسیم یاسهم کردن
division
بخش رسته تقسیم کردن
compartmentalized
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalised
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
split
ترک برداشتن تقسیم کردن
compartmentalize
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalizes
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
quadrat
به قطعات مستطیل تقسیم کردن
compartmentalises
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
pottion
تقسیم کردن سهم دادن از
apportion
تقسیم کردن تخصیص دادن
comparmentalize
به اپارتمانهای جداجدا تقسیم کردن
dichotomize
بدو بخش تقسیم کردن
aliquot
بدوقسمت مساوی تقسیم کردن
syllabify
تقسیم به هجای مقطع کردن
allocates
تقسیم کردن اختصاص دادن
distributing
تقسیم کردن تعمیم دادن
distributes
تقسیم کردن تعمیم دادن
admeasure
سهم دادن تقسیم کردن
distribute
تقسیم کردن تعمیم دادن
allocate
تقسیم کردن اختصاص دادن
gerrymander
بطورغیر عادلانه تقسیم کردن
allocating
تقسیم کردن اختصاص دادن
apportions
تقسیم کردن تخصیص دادن
apportioning
تقسیم کردن تخصیص دادن
lot
کالا بقطعات تقسیم کردن
apportioned
تقسیم کردن تخصیص دادن
parcel
به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
parcels
به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
quarter
به چهار قسمت مساوی تقسیم کردن
piecemeal
به اجزاء ریز تقسیم کردن خردخرد
partition
اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
trisect
بسه بخش مساوی تقسیم کردن
dispart
تقسیم شدن هدف گیری کردن
balkanize
ناحیهای را بقطعات ریز تقسیم کردن
partitions
اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
batches
با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
batch
با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
impute
تقسیم کردن متهم کردن
imputed
تقسیم کردن متهم کردن
imputing
تقسیم کردن متهم کردن
imputes
تقسیم کردن متهم کردن
hyphens
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
hyphen
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
evaluation rating
درجه بندی اطلاعات یا طبقه بندی ان از نظر اعتبار وصحت و دقت
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
revamping
دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
revamps
دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
rigged
نصب قطعات باربندی کردن بسته بندی کردن
revamped
دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
rig
نصب قطعات باربندی کردن بسته بندی کردن
revamp
دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
rigs
نصب قطعات باربندی کردن بسته بندی کردن
terrtorialize
محدود بیک ناحیه کردن بصورت خطه در اوردن بنواحی متعدد تقسیم کردن بصورت قلمرو در اوردن
bollix
سرهم بندی کردن قاطی پاتی کردن
overpacking
دوباره لفاف کردن یا بسته بندی کردن
To do something slapdash.
کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
bumbled
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumble
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbles
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
segments
قطعه قطعه کردن به بخشهای مختلف تقسیم کردن
segment
قطعه قطعه کردن به بخشهای مختلف تقسیم کردن
classification
طبقه بندی کردن طبقه بندی
classifications
طبقه بندی کردن طبقه بندی
word warp
فرمت بندی مجدد پس از حذف ها و اصلاحات ویژگی که درصورت جانگرفتن یک کلمه درخط اصلی ان را به ابتدای خط بعدی می برد سطر بندی
carpet classification
طبقه بندی
[درجه بندی]
فرش
lacevi
بندی کردن
caulk
اب بندی کردن
underpinned
پی بندی کردن
underpin
پی بندی کردن
underpins
پی بندی کردن
to mull a mull of
سر هم بندی کردن
to nails up
سر هم بندی کردن
sealing
اب بندی کردن
seal
اب بندی کردن
to take a snack
ته بندی کردن
seals
اب بندی کردن
to make a muddle of
سر هم بندی کردن
batten down
اب بندی کردن
to pin up
بی بندی کردن
to make a mess of
سر هم بندی کردن
sorted
دسته کردن طبقه بندی کردن
resort
جدا کردن طبقه بندی کردن
partition
جدا کردن جزء بندی کردن
sort
دسته کردن طبقه بندی کردن
to put on
شرط بندی کردن تحمیل کردن
grades
طبقه بندی کردن کلاسه کردن
grade
طبقه بندی کردن کلاسه کردن
partitions
جدا کردن جزء بندی کردن
gradate
درجه بندی کردن مخلوط کردن
portion
تسهیم کردن سهم بندی کردن
gaduate
درجه بندی کردن تغلیظ کردن
types
ماشین کردن طبقه بندی کردن
portions
تسهیم کردن سهم بندی کردن
type
ماشین کردن طبقه بندی کردن
typed
ماشین کردن طبقه بندی کردن
segregation
جدا کردن درجه بندی کردن
resorted
جدا کردن طبقه بندی کردن
break down
تجزیه کردن طبقه بندی کردن
sorts
دسته کردن طبقه بندی کردن
vamp
وصله کردن سرهم بندی کردن
resorts
جدا کردن طبقه بندی کردن
regimentalation
دسته بندی کردن
packet
بسته بندی کردن
rally
دسته بندی کردن
prioritises
اولویت بندی کردن
subsuming
رده بندی کردن
paginate
صفحه بندی کردن
partitioning
قسمت بندی کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com