English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (36 milliseconds)
English Persian
factorize تقسیم یک عدد به دو عدد کامل که در اثر ضرب کردن همان عدد اصلی نتیجه شود
Other Matches
synchronous فناوری حافظه سریع جدید که قط عات حافظه آن با همان سیگنال ساعتی کار می کنند که پردازنده اصلی , بنابراین همان هستند
loop jump پرش و چرخش کامل و فرودروی همان لبه اسکیت
production missile موشک یکپارچه یا کامل که ازکارخانه به همان صورت تحویل میشود
quotient نتیجه تقسیم یک عدد بر دیگر
quotients نتیجه تقسیم یک عدد بر دیگر
walley پرش ازلبه داخلی یک پا وچرخش کامل در هوا وبرگشت روی لبه خارجی همان پا
same یکنواخت همان چیز همان کار همان شخص
toe walley پرش از لبه عقبی یک پا وچرخش کامل در هوا وبرگشت روی همان پا بکمک فشار نوک اسکیت
rational number عددی که به عنوان تقسیم دو عدد کامل نوشته میشود
point که تقسیم بین واحد کامل و بخش کسری آنها
synchronous سیستمی که در آن تمام وسایل با سیگنال ساعت اصلی همان هستند
distributing mains شبکه تقسیم اصلی
subdivided بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdividing بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivide بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
natural english گردش فرفرهای گوی بیلیارددر همان سمت اصلی پس ازبرخورد با گوی دیگر
tap loop jump پرش از لبه عقبی یک اسکیت بکمک نوک انگشت پای دیگر وچرخش کامل در هوا وبازگشت روی همان لبه عقبی
toe loop jump پرش از لبه عقبی یک اسکیت بکمک نوک انگشت پای دیگر وچرخش کامل در هوا وبازگشت روی همان لبه عقبی
point نقط های که تقسیم بین بیتهای عدد کامل و بخش کسری آنرا از عدد دودویی نشان میدهد
No sooner was he gone than he was kI'lled . رفتن همان ( همانا ) وکشته شدن همان
demodulation ترسیم سیگنال اصلی از موج تقسیم شده دریافت شده
cycles 1-مدت زمانی که چیزی موقعیت اصلی خود را ترک میکند تا وقتی به آن برگردد 2-عمل کامل شده در یک فرآیند مکرر
cycled 1-مدت زمانی که چیزی موقعیت اصلی خود را ترک میکند تا وقتی به آن برگردد 2-عمل کامل شده در یک فرآیند مکرر
cycle 1-مدت زمانی که چیزی موقعیت اصلی خود را ترک میکند تا وقتی به آن برگردد 2-عمل کامل شده در یک فرآیند مکرر
It is the same pottage and the same bowl. <proverb> همان آش است و همان کاسه .
synchronising قطعه حافظه پیشرفته که جایگزین DRAM قدیمی شده است . سیکل دستیابی به حافظه با ساعت پردازنده اصلی همان شده است و زمانهای بین عملیات حافظه را حذف میکند
synchronize قطعه حافظه پیشرفته که جایگزین DRAM قدیمی شده است . سیکل دستیابی به حافظه با ساعت پردازنده اصلی همان شده است و زمانهای بین عملیات حافظه را حذف میکند
synchronises قطعه حافظه پیشرفته که جایگزین DRAM قدیمی شده است . سیکل دستیابی به حافظه با ساعت پردازنده اصلی همان شده است و زمانهای بین عملیات حافظه را حذف میکند
synchronised قطعه حافظه پیشرفته که جایگزین DRAM قدیمی شده است . سیکل دستیابی به حافظه با ساعت پردازنده اصلی همان شده است و زمانهای بین عملیات حافظه را حذف میکند
synchronizes قطعه حافظه پیشرفته که جایگزین DRAM قدیمی شده است . سیکل دستیابی به حافظه با ساعت پردازنده اصلی همان شده است و زمانهای بین عملیات حافظه را حذف میکند
divisor عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
vernier درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
family محدوده ماشین ها از یک تولید کننده که با سایر محصولات در همان خط از همان تولید کننده سازگارند
families محدوده ماشین ها از یک تولید کننده که با سایر محصولات در همان خط از همان تولید کننده سازگارند
same همان چیز همان
source 1-لیست کردن متن به صورت اصلی . 2-لیست کردن برنامه اصلی
It wI'll eventually pay off. با لاخره نتیجه خواهد رسید (نتیجه می دهد )
DIMM سیستم مرتب کردن قط عات حافظه RAM در دوطرف کارت کوچک که قابل درج روی تخته اصلی کامپیوتر است تا حافظه اصلی بروز شود
to be a foregone conclusion <idiom> نتیجه حتمی [نتیجه مسلم] بودن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
elegant یک برنامه با کمترین مقدارحافظه اصلی طراحی یک برنامه کارا که با کم کردن تعداد دستورالعملهای بکاربرده شده برای انجام کارهای گوناگون از حداقل ممکن حافظه اصلی استفاده کند
full mobilization تحرک کامل بحرکت دراوردن کامل
baseband 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
base band 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
VL bus مین کنترل مستقیم از طریق باس اصلی روی پردازنده اصلی و برقراری ارسال داده خیلی سریع بین حافظه اصلی و کارت جانبی بدون استفاده از پردازنده
VL local bus مین کنترل مستقیم از طریق باس اصلی روی پردازنده اصلی و برقراری ارسال داده خیلی سریع بین حافظه اصلی و کارت جانبی بدون استفاده از پردازنده
trellis coding روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
fraction بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
fractions بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
administer تقسیم کردن
administering تقسیم کردن
compart تقسیم کردن
administered تقسیم کردن
compartment تقسیم کردن
aminister تقسیم کردن
compartments تقسیم کردن
separates تقسیم کردن
separated تقسیم کردن
separate تقسیم کردن
intersects تقسیم کردن
intersected تقسیم کردن
intersect تقسیم کردن
administers تقسیم کردن
divides تقسیم کردن
to share out تقسیم کردن
divide تقسیم کردن
shares تقسیم کردن
give-and-take <idiom> تقسیم کردن
share تقسیم کردن
distribute تقسیم کردن
distributes تقسیم کردن
distributing تقسیم کردن
shared تقسیم کردن
autos توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
auto توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
foregone conclusion نتیجه حتمی نتیجه مسلم
graduating تقسیم بندی کردن
graduates تقسیم بندی کردن
thirds به سه بخش تقسیم کردن
canton به بخش تقسیم کردن
compartmentation تقسیم بندی کردن
partitions تقسیم افراز کردن
autotomize تقسیم خودبخود کردن
third به سه بخش تقسیم کردن
pull one's weight <idiom> کارها را تقسیم کردن
fractionize تقسیم بجزء کردن
graduate تقسیم بندی کردن
lot تقسیم بندی کردن
sectors جزء تقسیم کردن
fractionalize تقسیم بجزء کردن
sector جزء تقسیم کردن
distribute among the creditors in propor به غرماء تقسیم کردن
prorate به نسبت تقسیم کردن
shire به استان تقسیم کردن
shires به استان تقسیم کردن
whack up تقسیم به سهام کردن
cantons به بخش تقسیم کردن
break down تقسیم بندی کردن
partition تقسیم افراز کردن
tierce به سه قسمت تقسیم کردن
full annealing بازپخت کامل تاباندن کامل
completed case جعبه کامل خشاب کامل
full scale باندازه کامل بمقیاس کامل
sector کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sectors کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
compartmentalising به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalize به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalised به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
gerrymander بطورغیر عادلانه تقسیم کردن
admeasure سهم دادن تقسیم کردن
distribute تقسیم کردن تعمیم دادن
division بخش رسته تقسیم کردن
distributing تقسیم کردن تعمیم دادن
compartmentalises به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalizes به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
pottion تقسیم کردن سهم دادن از
dichotomize بدو بخش تقسیم کردن
compartmentalized به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalizing به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
aliquot بدوقسمت مساوی تقسیم کردن
to d. with others بادیگران تقسیم یاسهم کردن
apportions تقسیم کردن تخصیص دادن
syllabify تقسیم به هجای مقطع کردن
distributes تقسیم کردن تعمیم دادن
split ترک برداشتن تقسیم کردن
quadrat به قطعات مستطیل تقسیم کردن
lot کالا بقطعات تقسیم کردن
allocate تقسیم کردن اختصاص دادن
divisions بخش رسته تقسیم کردن
allocates تقسیم کردن اختصاص دادن
apportioning تقسیم کردن تخصیص دادن
comparmentalize به اپارتمانهای جداجدا تقسیم کردن
apportioned تقسیم کردن تخصیص دادن
allocating تقسیم کردن اختصاص دادن
apportion تقسیم کردن تخصیص دادن
parcels به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
parcel به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
matures کامل کردن
complement کامل کردن
finish کامل کردن
finishes کامل کردن
mature کامل کردن
totalize کامل کردن
complemented کامل کردن
roundest کامل کردن
complementing کامل کردن
round کامل کردن
complements کامل کردن
arrests جلب کردن توقیف کردن جلوی ادامه جریان دادرسی و علی الخصوص صدور حکم دادگاه را با حکم یا قرار همان دادگاه گرفتن
arrest جلب کردن توقیف کردن جلوی ادامه جریان دادرسی و علی الخصوص صدور حکم دادگاه را با حکم یا قرار همان دادگاه گرفتن
arrested جلب کردن توقیف کردن جلوی ادامه جریان دادرسی و علی الخصوص صدور حکم دادگاه را با حکم یا قرار همان دادگاه گرفتن
go to rack and ruin <idiom> نتیجه بد حاصل کردن
to be kept at bay بی نتیجه حمله کردن
waste one's breath <idiom> بی نتیجه صحبت کردن
balkanize ناحیهای را بقطعات ریز تقسیم کردن
trisect بسه بخش مساوی تقسیم کردن
partition اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
dispart تقسیم شدن هدف گیری کردن
partitions اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
piecemeal به اجزاء ریز تقسیم کردن خردخرد
quarter به چهار قسمت مساوی تقسیم کردن
to pay home تلافی کامل کردن
overhauls اوراق کردن کامل
use up <idiom> استفاده کامل کردن
rest up استراحت کامل کردن
overhauled اوراق کردن کامل
overhaul اوراق کردن کامل
overhauling اوراق کردن کامل
to rest up استراحت کامل کردن
gather نتیجه گرفتن استباط کردن
follow out اخذ نتیجه دنبال کردن
do wonders <idiom> نتیجه عالی حاصل کردن
gathered نتیجه گرفتن استباط کردن
conclude نتیجه گرفتن استنتاج کردن
concludes نتیجه گرفتن استنتاج کردن
to snuff out در نتیجه گل گیری خاموش کردن
check up رسیدگی کامل کردن ازمایش کردن
batch با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
batches با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
completes کامل کردن انجام دادن
completed کامل کردن انجام دادن
to post up مطلع کردن کامل دادن به
bleached سفید کردن شستن کامل
bleaches سفید کردن شستن کامل
bleach سفید کردن شستن کامل
complete کامل کردن انجام دادن
completing کامل کردن انجام دادن
overmaster مهارت کامل پیدا کردن در
salvage پیاده کردن کامل قطعات
salvages پیاده کردن کامل قطعات
salvaged پیاده کردن کامل قطعات
salvaging پیاده کردن کامل قطعات
to affect something [cultivate for effect] کوشش کردن برای به نتیجه ای رسیدن
hitched کامل کردن پاس به دریافت کننده
to be all eyes موافبت کامل کردن سرتاپاچشم شدن
souse بطور کامل پوشاندن حمله کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com