English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English Persian
leave (someone) holding the bag <idiom> تقصیر راگردن کسی دیگری انداختن
Other Matches
to pass the buck <idiom> مسئولیت ناخوشایند [تقصیر یا زحمت] را به دیگری دادن
To put the blame some one . تقصیر را بگردن کسی انداختن
make somebody take the fall تقصیر را به بگردن کسی انداختن
to play off از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
shunts ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
shunted ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
shunt ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
drop گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
subrogate بجای دیگری تعهداتی بعهده گرفتن جانشین دیگری کردن
letters نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
recode کد کردن برنامهای که برای سیستم دیگری کد شده باشد , به طوری که دیگری هم کار کند
letter نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
to pass one's word for another از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
piracy چاپ کردن تالیف دیگری بدون اجازه تقلید غیر قانونی اثر دیگری privateer
faulted تقصیر
faults تقصیر
guiltless بی تقصیر
raps تقصیر
error تقصیر
innocent بی تقصیر
sinless بی تقصیر
delinquency تقصیر
guilt تقصیر
rap تقصیر
cleanhanded بی تقصیر
wite تقصیر
faultless بی تقصیر
fault تقصیر
misdemeanors تقصیر
offenceless بی تقصیر
tortious تقصیر
reproachless بی تقصیر
pure of guilt بی تقصیر
niet culpable بی تقصیر
misdemeanour تقصیر
blameless بی تقصیر
irreprehensible بی تقصیر
misdemeanours تقصیر
errors تقصیر
offenses تقصیر حمله
Don't put [lay] the blame on me! تقصیر را نیانداز سر من!
offence تقصیر حمله
the fault lies with him تقصیر با اوست
It's her fault. [She is to blame for it.] [The blame lies with her.] تقصیر [سر] او [زن] است.
clupable bankruptcy ورشکستگی به تقصیر
culpable bankruptcy ورشکستگی به تقصیر
theory of fault تئوری تقصیر
commit a fault تقصیر کردن
fraudvlent bank ورشکسته به تقصیر
faults تقصیر اشتباه
faulted تقصیر اشتباه
offense تقصیر حمله
fault تقصیر اشتباه
it is his fault تقصیر اوست
bring down به زمین انداختن حریف انداختن شکار
to point the finger at somebody تقصیر را سر کسی گذاشتن
strict liability مسئوولیت بدون تقصیر
crime تقصیر تبه کاری
to bear the blame تقصیر را به گردن گرفتن
condonation عفو تقصیر بخشایش
he put orlaid the blame me تقصیر را به گردن من گذاشت
wronging تقصیر و جرم غلط
It's your own fault. تقصیر خودت است.
To take the blame . تقصیر را بگردن گرفتن
animadvert تعیین تقصیر ومجازات
i may thank myself تقصیر ازخودم بود
He is not to blame for this. تقصیر او [مرد ] نیست.
wrongs تقصیر و جرم غلط
wrong تقصیر و جرم غلط
condenser الت تقصیر عدسی محدب
to put the blame on somebody تقصیر را سر کسی گذاشتن [اصطلاح مجازی]
Why should I take the blame? چرا من باید تقصیر را به گردن بگیرم؟
gross negligence تقصیر در نگهداری مال تعدی و تفریط
You asked for it. You had it coming. حقت بود ( خودت تقصیر داشتی )
jeopard بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrifying بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies بهراس انداختن به بیم انداختن
horrified بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify بهراس انداختن به بیم انداختن
to lay the blame on someone تقصیر رابگردن کسی گذاشتن کسیرامسئول دانستن
to pass the buck to somebody مسئولیت ناخوشایند [تقصیر یا زحمت] را به کسی دادن
countersignature امضای پس ازامضای دیگری تصدیق امضای دیگری
steer roping کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
He is seriously claiming [trying to tell us] that the problems are all the fault of the media. او [مرد] به طور جدی ادعا می کند که همه مشکلات تقصیر رسانه ها است.
let down پایین انداختن انداختن
If so, you've only yourself to blame. اگر چنین است، پس فقط تقصیر خودت است.
billiard point در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
another دیگری
third به دیگری
thirds به دیگری
tother دیگری
t' other دیگری
consecutively یکی پس از دیگری
follow suit <idiom> از دیگری تقلیدکردن
in turn <idiom> یکی پس از دیگری
heteronomous پیروقانون دیگری
We have no other way (alternative). را ه دیگری نداریم
other متفاوت دیگری
common of pasturage حق چرادرزمین دیگری
others متفاوت دیگری
at another time در زمان دیگری
onother's money پول دیگری
at second hand از قول دیگری
through the grapevine <idiom> از اشخاص دیگری پرسیدن
take the words out of someone's mouth <idiom> حرف دیگری راقاپیدن
one country or another این یا یک کشور دیگری
eye baby دیگری که به او نگاه میکند
sequentially یکی پس از دیگری به ترتیب
i had no a چاره دیگری نداشتم
another کسی [چیز] دیگری
i had no a شق دیگری نبودکه اختیارکنم
transports انتقال از یک مسیر به دیگری
breach of a close تجاوز به ملک دیگری
releases اعراض از حق به نفع دیگری
released اعراض از حق به نفع دیگری
release اعراض از حق به نفع دیگری
breach of close تجاوز به ملک دیگری
assumpsit تقبل دیون دیگری
transport انتقال از یک مسیر به دیگری
personifying رل دیگری بازی کردن
ratio نسبت یک عدد به دیگری
ratios نسبت یک عدد به دیگری
to feel for another برای دیگری متاثرشدن
transported انتقال از یک مسیر به دیگری
transporting انتقال از یک مسیر به دیگری
predecease مرگ قبل از دیگری
predecease قبل از دیگری مردن
let a praise thee بگذارد دیگری تورابستاید
detinue ضبط مال دیگری
impersonates خودرابجای دیگری جا زدن
transplanted درجای دیگری نشاندن
alternately تغییر از یکی به دیگری
impersonating خودرابجای دیگری جا زدن
transplant درجای دیگری نشاندن
follow in one's footsteps (tracks) <idiom> دنبال روی دیگری
it is of a different kind قسم دیگری است
personify رل دیگری بازی کردن
personifies رل دیگری بازی کردن
personified رل دیگری بازی کردن
converted تغییر چیزی به دیگری
heteronomy پیروی از قانون دیگری
converting تغییر چیزی به دیگری
converts تغییر چیزی به دیگری
impersonated خودرابجای دیگری جا زدن
shuffle off بدوش دیگری گذاردن
impersonate خودرابجای دیگری جا زدن
transplants درجای دیگری نشاندن
transplanting درجای دیگری نشاندن
highbinder جاسوس یا مراقب دیگری
copycat <idiom> تقلید از شخص دیگری
another kettle of fish <idiom> کاملا متفاوت از دیگری
subtraction کم کردن یک عدد از دیگری
one after a یکی درپی دیگری
convert تغییر چیزی به دیگری
pestiferous فاسدکننده اخلاق دیگری
serially یکی پس از دیگری یا در سری
metonymy ذکرکلمهای بمنظور دیگری
are these a more apples هیچ سیب دیگری هست
drag in <idiom> پا فشاری روی موضوع دیگری
hold at disposal در اختیار دیگری نگهداری کردن
rights of way حق عبور از روی ملک دیگری
to shift a burden کاری رابدوش دیگری گذاشتن
outdistances خیلی جلوتر از دیگری افتادن
augmenter مقداری که به دیگری اضافه میشود
outdistanced خیلی جلوتر از دیگری افتادن
right of way حق عبور از روی ملک دیگری
outdistance خیلی جلوتر از دیگری افتادن
to t. بحقوق دیگری تجاوز کردن
i have no other place to go جای دیگری ندارم که بروم
personifier مجسم کننده شخصیت دیگری
rephrase به طرز دیگری بیان کردن
transfusable قابل تزریق در جسم دیگری
transfusible قابل تزریق در جسم دیگری
multiplicand عددی که در دیگری ضرب شود
girlfriend زنی که دوست زن دیگری است
transubstantiate بجسم دیگری تبدیل کردن
rehousing به جای دیگری اسکان دادن
interrupts حرف دیگری را قطع کردن
interrupting حرف دیگری را قطع کردن
interrupt حرف دیگری را قطع کردن
vicariousness خود را به جای دیگری گذاشتن
rephrased به طرز دیگری بیان کردن
rephrases به طرز دیگری بیان کردن
personator کسیکه خودرابنام دیگری قلمدادمیکند
inherit وارث شدن از دیگری گرفتن
passing off به اسم دیگری معامله کردن
inheriting وارث شدن از دیگری گرفتن
messages اطلاع تارسالی از شخصی به دیگری
inherits وارث شدن از دیگری گرفتن
message اطلاع تارسالی از شخصی به دیگری
girlfriends زنی که دوست زن دیگری است
rephrasing به طرز دیگری بیان کردن
objects ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
objecting ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
objected ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
object ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
indirect objects ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com