Dictiornary-Farsi | تلافی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 93 (5 milliseconds)

English	Persian
compensation	تلافی
compensations	تلافی
reprisal	تلافی
reprisals	تلافی
retribution	تلافی
incidence	تلافی
greet	تلافی
greeted	تلافی
greets	تلافی
retaliation	تلافی
tit	تلافی
tits	تلافی
vindictive	تلافی
amends	تلافی
marque	تلافی
wanion	تلافی


Other Matches

compensator	تلافی کننده
recompensing	جبران تلافی
recompenses	جبران تلافی
recompensed	جبران تلافی
recompense	جبران تلافی
vindictive	تلافی کننده
rewards	مزد تلافی
rewarded	مزد تلافی
reward	مزد تلافی
retaliative	تلافی کننده
retaliator	متضمن تلافی
by way of reciprocation	در تلافی [کاری]
wrathful	تلافی دراوردن
wrathful	تلافی کردن
in return	در تلافی [کاری]
to make reprisal	تلافی در اوردن
to make reprisal	تلافی کردن
to make r.	تلافی کردن
rewardable	مزد تلافی
retortion	تلافی بعین
retortion	تلافی عینی
retaliates	تلافی کردن
reprisal	تلافی کردن
pay	تلافی کردن
paying	تلافی کردن
avenged	تلافی کردن
avenge	تلافی کردن
recoups	تلافی کردن
recouping	تلافی کردن
recouped	تلافی کردن
recoup	تلافی کردن
pays	تلافی کردن
reprisals	تلافی کردن
reciprocates	تلافی کردن
reciprocated	تلافی کردن
reciprocate	تلافی کردن
avenges	تلافی کردن
retaliating	تلافی کردن
repay	تلافی پس دادن به
retaliated	تلافی کردن
retaliate	تلافی کردن
avenging	تلافی کردن
repaying	تلافی پس دادن به
repays	تلافی پس دادن به
restitution	جبران تلافی
rewards	سزا تلافی کردن
to pay home	تلافی کامل کردن
rewarded	سزا تلافی کردن
rewardable	سزا تلافی کردن
to take vengeance on a person	تلافی برکسی دراوردن
retorts	جواب متقابل تلافی
retort	جواب متقابل تلافی
reprise	خرج تلافی کردن
reward	سزا تلافی کردن
unrequited	بدون تلافی یا عمل متقابل
Touché!	خوب تلافی کردی! [در بحثی]
to pay out	تنبیه کردن تلافی دراوردن
i paid him out well	خوب تلافی بسرش دراوردم
i repaid his kindress in kind	مهربانی او را عینا` تلافی کردم
i will return his kindness	مهربانی او را تلافی خواهم کرد
serve one out	تلافی بسر کسی دراوردن
to serve one out	تلافی بسر کسی دراوردن
to take vengeance on any one	تلافی بر سر کس در اوردن از کسی انتقام گرفتن
to give one his revenge	فرصت جبران یا تلافی بحریف دادن
congruous	درخور درست تلافی کننده یاجفت شونده
to get one's own back	تلافی برسر کسی دراوردن باکسی برابر شدن
She's done so much for us, we need to repay her somehow.	او [زن] این همه به ما کمک کرد. یکجوری باید تلافی بکنیم.
reciprocated	تلافی کردن عمل متقابل کردن
reciprocate	تلافی کردن عمل متقابل کردن
reciprocates	تلافی کردن عمل متقابل کردن
retaliation	تلافی کردن مقابله کردن به مثل
countering	مقابله کردن تلافی کردن
countered	مقابله کردن تلافی کردن
counter	مقابله کردن تلافی کردن
compensates	جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
compensate	جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
compensated	جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن