Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (32 milliseconds)
English
Persian
look in on
<idiom>
تماس حاصل کردن
Search result with all words
brush
تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
brushes
تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
skim
سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skimmed
سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skims
سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
osculate
تماس نزدیک حاصل کردن
Other Matches
de bounce
جلوگیری از تماس با یک کلید که باعث چندین تماس میشود
touch
دست زدن به خوردن به تماس یافتن با تماس
touches
دست زدن به خوردن به تماس یافتن با تماس
submarginal land
زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
Thanks for calling back.
با تشکر برای تماس.
[به کسی گفته میشود که فرد تلفن خود را جواب نداده و بعدا دوباره تماس می گیرد.]
contact point
وسیله تماس نقطه اخذ تماس
ring
سیستم کامپیوتر راه دور که کاربر به تلفن آن یک بار تماس می گیرد و امکان شماره گیری , قط ع تماس ,انتظار و سپس بماس مجدد دارد.
amplifying report
گزارش تماس با دشمن گزارش تکمیلی اخذ تماس بادشمن
getting
حاصل کردن
afford
حاصل کردن
gets
حاصل کردن
affording
حاصل کردن
affords
حاصل کردن
get
حاصل کردن
acquire
حاصل کردن
afforded
حاصل کردن
sterilizing
بی بار یا بی حاصل کردن
sterilised
بی بار یا بی حاصل کردن
come to an agreement
توافق حاصل کردن
sterilising
بی بار یا بی حاصل کردن
go to rack and ruin
<idiom>
نتیجه بد حاصل کردن
sterilises
بی بار یا بی حاصل کردن
sterilizes
بی بار یا بی حاصل کردن
sterilize
بی بار یا بی حاصل کردن
acquiring
حاصل کردن اندوختن
sheer
انحراف حاصل کردن
sterilized
بی بار یا بی حاصل کردن
acquires
حاصل کردن اندوختن
To establish( make) contact.
تماس دایر ( برقرار ) کردن
do wonders
<idiom>
نتیجه عالی حاصل کردن
harvested
حاصل درو کردن وبرداشتن
harvests
حاصل درو کردن وبرداشتن
harvest
حاصل درو کردن وبرداشتن
hold out
<idiom>
حاصل شدن ،تقدیر کردن
originate
با مودم دیگر که منتظر تماس است تماس برقرار می گیرد. مودم اصلی به پاسخ مودم راه دور پاسخ می فرستد
originated
با مودم دیگر که منتظر تماس است تماس برقرار می گیرد. مودم اصلی به پاسخ مودم راه دور پاسخ می فرستد
originates
با مودم دیگر که منتظر تماس است تماس برقرار می گیرد. مودم اصلی به پاسخ مودم راه دور پاسخ می فرستد
originating
با مودم دیگر که منتظر تماس است تماس برقرار می گیرد. مودم اصلی به پاسخ مودم راه دور پاسخ می فرستد
touches
تماس برقرار کردن با چیزی با انگشتان
touch
تماس برقرار کردن با چیزی با انگشتان
communicates
مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
generate
حاصل کردن تولید نیرو کردن
communicate
مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
generating
حاصل کردن تولید نیرو کردن
generated
حاصل کردن تولید نیرو کردن
communicated
مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
generates
حاصل کردن تولید نیرو کردن
to come to an agreement
یکدل شدن توافق حاصل کردن
getting
حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
get
حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
gets
حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
lime light
روشنایی سفیدی که از داغ کردن اهک حاصل میشود
getting
حاصل کردن تحصیل کردن
get
حاصل کردن تحصیل کردن
gets
حاصل کردن تحصیل کردن
skate off
حرکت بطرف حریف و تماس بدنی با او برای دور کردن اواز گوی
block the plate
موضع گرفتن در خط پایگاه برای بیرون کردن و سوزاندن دونده با تماس توپ
follow up
تعقیب کردن دنباله داستان را شرح دادن تماس با بیمارپس ازتشخیص یا درمان
audio
ال می پرسد. شخص تماس گرفته با انتخاب کردن شمارهای در تلفن به او جواب میدهد
hovercraft
رسانگری که با فشرده کردن هوا در زیر بالای سطح وبدون تماس با ان حرکت میکند
hovercrafts
رسانگری که با فشرده کردن هوا در زیر بالای سطح وبدون تماس با ان حرکت میکند
bituminous paint
رنگی ضخیم و سنگین که جزء اصلی ان قیر بوده و بعنوان رنگ ضد اسید برای کم کردن خوردگی حاصل از بخارات والکترولیت موجود در باطری استفاده میشود
contingence
تماس
tangent
تماس
line of contact
خط تماس
impinging
تماس
tangents
تماس
contacting
تماس
ding
تماس
contacted
تماس
impact
تماس
contact line
خط تماس
contacts
تماس
tangency
تماس
contact
تماس
taction
تماس
impacts
تماس
croquet
بازی غیررسمی روی چمن با چوبی شبیه چوب چوگان و گویهای چوبی و 9 دروازه فلزی و 2 میله بصورت دور کردن گوی حریف با ضربه بوسیله تماس با گوی خود
resuming
حاصل
outgrwth
حاصل
payoff
حاصل
payoffs
حاصل
infertile
بی حاصل
unutilized
بی حاصل
outgrowth
حاصل
products
حاصل
resume
حاصل
perquisites
حاصل
perquisite
حاصل
product
حاصل
unfruitful
بی حاصل
resumed
حاصل
resumes
حاصل
barren
<adj.>
بی حاصل
resulted
حاصل
yields
حاصل
outcomes
حاصل
desolate
<adj.>
بی حاصل
yielded
حاصل
resulting
حاصل
deserted
<adj.>
بی حاصل
yield
حاصل
outcome
حاصل
result
حاصل
fruitage
حاصل
blasted
[uninhabitable]
<adj.>
بی حاصل
adnate
حاصل
bleak
<adj.>
بی حاصل
upshot
حاصل
nonproductive
بی حاصل
movement to contact
حرکت به تماس
contiguity
برخورد تماس
contact area
منطقه تماس
contact area
سطح تماس
communicator
شخص در تماس
Keep in touch!
<idiom>
در تماس باش!
contact diameter
قطر تماس
contact angle
زاویه تماس
to bring into contact
تماس دادن
shock hazard
خطر تماس
contact surface
سطح تماس
interactional points
نقاط تماس
area contact
سطح تماس
corps a corps
تماس بدنی
contact point
قطب تماس
to be in rapport
تماس داشتن
to be in contact
تماس داشتن
finish
تماس انتهایی
finishes
تماس انتهایی
contact pressure
فشار تماس
line to line fault
تماس خطوط
contact ratio
نسبت تماس
zone of contact
ناحیه تماس
tuch
تماس دادن با
contact patrol
گشتی تماس
point contact
تماس نقطهای
going on
نزدیکی تماس
contact flange
فلانژ تماس
contact lost
تماس قطع شد
point of contact
نقطه تماس
angle of contact
زاویه تماس
skims
تماس اندک
skimmed
تماس اندک
skim
تماس اندک
contact party
گروه تماس
amount
کل
[حاصل جمع]
cabonic
حاصل از کربن
paper blockade
محاصره بی حاصل
productions
حاصل دادن
earning yield
حاصل عواید
steam fog
مه حاصل از بخار اب
heir
ارث بر حاصل
negotiation outcome
حاصل مذاکرات
sum
کل
[حاصل جمع]
total
کل
[حاصل جمع]
result of the negotiations
حاصل مذاکرات
negotiation result
حاصل مذاکرات
emblements
حاصل زمین
amount
حاصل جمع
partial products
حاصل ضربهای جز
production
حاصل دادن
sums
حاصل جمع
sum
حاصل جمع
to be derived
حاصل شدن
fattens
حاصل خیزکردن
foodful
حاصل خیز
yield
محصول حاصل
yielded
محصول حاصل
yields
محصول حاصل
growth
اثر حاصل
growths
اثر حاصل
fattened
حاصل خیزکردن
gleby
حاصل خیز
totals
حاصل جمع
proceeds
حاصل فروش
fatten
حاصل خیزکردن
yielder
حاصل دهنده
totaling
حاصل جمع
totalled
حاصل جمع
feracity
حاصل خیزی
totalling
حاصل جمع
feracious
حاصل خیز
pinguid
حاصل خیز
nonproductive labor
کار بی حاصل
product
حاصل ضرب
karma
حاصل کردارانسان
totaled
حاصل جمع
barren
بی ثمر بی حاصل
redemption yield
حاصل بازخرید
product
حاصل حاصلضرب
total
حاصل جمع
productive
مولد پر حاصل
products
حاصل حاصلضرب
products
حاصل ضرب
throughput
حاصل کار
to keep in touch with any one
باکسی تماس داشتن
phoning
پاسخ به تماس در تلفن
phones
پاسخ به تماس در تلفن
contacts
تماس یافتن تماسی
contacted
تماس یافتن تماسی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com