Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 193 (10 milliseconds)
English
Persian
representation
تمثال نماینده
representations
تمثال نماینده
Other Matches
commision agent
نماینده حق العمل کار نماینده یا عاملی که بصورت درصد به او پرداخت میشود
surrogates
نماینده نماینده اسقف در هر ناحیه که مسئول صدور اسنادازدواج است
surrogate
نماینده نماینده اسقف در هر ناحیه که مسئول صدور اسنادازدواج است
images
تمثال
effigy
تمثال
effigies
تمثال
statues
تمثال
image
تمثال
simulacrum
تمثال
icon
تمثال
icons
تمثال
ikons
تمثال
statue
تمثال
effigies
تمثال تهیه کردن
effigy
تمثال تهیه کردن
visiting correspondent
نماینده بازدید کننده مجاز نماینده مجاز رسانههای گروهی برای بازدید از صحنه عملیات یا قسمتهای ارتشی
pax
لوحه تمثال عیسی ومریم
jack o' lent
تمثال یهودای اسخر یوطی اماج
delegate
نماینده
proctor
نماینده
delegating
نماینده
delegates
نماینده
delegated
نماینده
agent
نماینده
indicatory
نماینده
nominees
نماینده
proxy
نماینده
attorney
نماینده
attorneys
نماینده
deligate
نماینده
commissioners
نماینده
mercantile agent
نماینده
indicant
نماینده
agents
نماینده
nominee
نماینده
deputy
نماینده
dept
نماینده
commissioner
نماینده
indicator
نماینده
doer
نماینده
depts
نماینده
factor
نماینده
agency
نماینده
agencies
نماینده
representatives
نماینده ها
factors
نماینده
delegates
نماینده ها
doers
نماینده
deputies
نماینده
representatives
نماینده
representative
نماینده
manufacturers' agent
نماینده سازنده
parliamentarians
نماینده مبرز
assignee
نماینده مامور
expessive
حاکی نماینده
customs agent
نماینده گمرکی
consular agent
نماینده کنسولی
check indicator
نماینده مقابله
by depty
بوسیله نماینده
envoi
مامور نماینده
insurance agent
نماینده بیمه
opostolic delegate
نماینده پاپ
overseas agent
نماینده خارجی
pathognomic
نماینده ناخوشی
stack indicator
نماینده پشته
pathognomomical
نماینده ناخوشی
permanent deligate
نماینده دایمی
priority indicator
نماینده اولویت
sales agent
نماینده فروش
sales representative
نماینده فروش
sole agent
نماینده انحصاری
marker ship
کشتی نماینده
internunico
نماینده پاپ
jack and gill
دونامه نماینده ........
law agent
نماینده قضایی
law agent
نماینده حقوقی
manufacturer's agent
نماینده تولیدکننده
manufacturer's agent
نماینده سازنده
manufacturers' agent
نماینده تولیدکننده
representative elements
عناصر نماینده
parliamentarian
نماینده مبرز
deputy
وکیل نماینده
deputation
نماینده نمایندگی
legates
نماینده پاپ
legate
نماینده پاپ
envoys
مامور نماینده
envoy
مامور نماینده
Members of Parliament
نماینده مجلس
Member of Parliament
نماینده مجلس
deputies
وکیل نماینده
represents
نماینده بودن
deputations
نماینده نمایندگی
election
انتخاب نماینده
walking delegate
نماینده سیار
represented
نماینده بودن
represent
نماینده بودن
exponent
شرح دهنده نماینده
polyphonous
نماینده چندین صدا
to act for somebody
نماینده کسی بودن
polyphonic
نماینده چندین صدا
phraseogram
خط یا خطوط نماینده عبارات
officially represented
دارای نماینده رسمی
overseas agent
نماینده درکشور بیگانه
shipping agent
نماینده شرکت کشتیرانی
exponents
شرح دهنده نماینده
senator
نماینده مجلس سنا
senators
نماینده مجلس سنا
factor
حق العمل کار نماینده
factors
حق العمل کار نماینده
legate
نماینده پاپ حاکم
special agent
وکیل یا نماینده مقیدالوکاله
sole representative
نماینده منحصر بفرد
sole agent
نماینده منحصر بفرد
legates
نماینده پاپ حاکم
lord lieutenant
نماینده پادشاه در ایالات
home service agent
نماینده فروش داخلی
regent
نماینده پادشاه رئیس
regents
نماینده پادشاه رئیس
guidon
پرچم نماینده واحد
delegacy
نماینده هیئت نمایندگان
ho stands for water
نماینده اب است O2H
envoy extraordiinary
نماینده فوق العاده
forwarding agent
نماینده حمل و نقل
debt collecting agency
نماینده وصول مطالبات
full length
نماینده تمام قدانسان
unseated
محروم کردن نماینده از کرسی
impersonify
ادم ساختن نماینده بودن از
ship's husband
مباشر و مالک نماینده کشتی
symptomatic
مطابق نشانه بیماری نماینده
typified
نماینده نوعی ازگیاه یاجانوربودن
legates
ایلچی نماینده تام الاختیار
unseat
محروم کردن نماینده از کرسی
typify
نماینده نوعی ازگیاه یاجانوربودن
typifying
نماینده نوعی ازگیاه یاجانوربودن
unseats
محروم کردن نماینده از کرسی
legate
ایلچی نماینده تام الاختیار
genotype
نوع معرف و نماینده یک جنس
marker ship
ناو نماینده یاجلودار ستون
syndic
نماینده یا وکیل یک شرکت یادانشگاه
unseating
محروم کردن نماینده از کرسی
g man
نماینده مخصوص دایره بازرسی
delegation
اعزام نماینده هیات نمایندگی
delegations
اعزام نماینده هیات نمایندگی
agents
نماینده عامل شیمیایی خرج
agent
نماینده عامل شیمیایی خرج
typifies
نماینده نوعی ازگیاه یاجانوربودن
subagent
عامل دست دوم نماینده فرعی
he voted by proxy
بوسیله وکیل یا نماینده رای داد
High Commissioner
نماینده عالیرتبه کشوری درکشور دیگر
residents
نماینده سیاسی دولت استعمارگر در کشورمستعمره
lexigraphy
یکجور خط که هر حرف ان نماینده واژه ایست
laboriously
ساعیانه چنانکه نماینده زحمت باشد
resident
نماینده سیاسی دولت استعمارگر در کشورمستعمره
High Commissioners
نماینده عالیرتبه کشوری درکشور دیگر
to act
[as somebody]
عمل کردن
[به عنوان نماینده کسی]
residency
محل اقامت نماینده دولت استعمارگر در کشورمستعمره
coloury
دارای رنگی که نماینده خوبی کالایی است
lagate a latere
نماینده پاپ که دارای اختیارات کامل باشد
program music
موزیکی که نماینده یک رشته رویدادهاو منظره ها باشد
to speak on behalf of
[as representative]
از طرف
[کسی]
صحبت کردن
[به عنوان نماینده]
persona grata
نماینده سیاسی مورد قبول کشور دیگر
state's attorney
نماینده دولت در دادگاه مدعی العموم استان یاکشور
state attorney
نماینده دولت در دادگاه مدعی العموم استان یاکشور
phonotypy
چاپ با حروفی که هرکدام نماینده یک صدای معینی است
proxy
نماینده صاحب سهم در مجمع عمومی صاحبان سهام وکیل
jeap &gill
دو نام نماینده برای پسران ودختران که درحکایات یامثل هابگویند
phonetic system of spelling
اصول املایی بموجب ان هرحرف نماینده همیشگی یک صدای معین میباشد
embassies
سفارت کبری نماینده ویژهای که نزد دولت خارجی فرستاده شود
embassy
سفارت کبری نماینده ویژهای که نزد دولت خارجی فرستاده شود
note
نامهای که به وسیله نماینده سیاسی به حکومت خارجی تسلیم میشودaide-memoire
notes
نامهای که به وسیله نماینده سیاسی به حکومت خارجی تسلیم میشودaide-memoire
liberal gift
بخششی که نماینده رادی ونظری بلندی دهنده باشد بخشش کافی
noting
نامهای که به وسیله نماینده سیاسی به حکومت خارجی تسلیم میشودaide-memoire
roundhead
نماینده پارلمان انگلیس دردوره شارل اول و عضو فرقه مسیحیان کویکر
minister plenipotentiary
نماینده سیاسی که زیر دست سفیرکبیر است ولی قدرت تمام دارد
sheriffs
نماینده رسمی دولت در یک ناحیه که ماموراجرای قوانین و انجام امورقضایی و نظارت بر انتخابات است
sheriff
نماینده رسمی دولت در یک ناحیه که ماموراجرای قوانین و انجام امورقضایی و نظارت بر انتخابات است
full power
اختیاری است که دولتی به نماینده خود به طور موقتی میدهد تا درمورد بخصوصی مذاکره و اخذتصمیم کند
ABC
سه حرف اول الفبای انگلیسی که نماینده حروف الفبا است الفبا
spelling group
حرف رمزی که نماینده یک گروه رمز یا کلمات رمز است
parlementaire
نماینده یا ایلچی قوای شورشی ایلچی رسمی دشمن
supercargo
نماینده مالک محمولات کشتی که با کشتی به سفر می رود
internunico
فرستاده پاپ قائم مقام نماینده پاپ
High Commissioners
نماینده عالیرتبه عضو عالیرتبه
High Commissioner
نماینده عالیرتبه عضو عالیرتبه
proxy variables
متغیرهای نماینده متغیرهای تقریبی
real will
مشرب سیاسی که هر نوع زور وقدرت در هر جنبه را از طرف دولت با این احتجاج که اراده دولت نماینده اراده واقعی افراد جامعه است مشروع می داند
resident engineer
مهندس مقیم در کارگاه ساختمانی یا نماینده مهندس مشاور در کارگاه
sole a for iran
تنهانماینده برای ایران نماینده انحصاری برای ایران
politic
سیاسی نماینده سیاسی
guiden
پرچم یکان پرچم نماینده یکان
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com