Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 234 (24 milliseconds)
English
Persian
concentrate
تمرکز دادن تمرکز اتش تمرکز قوا
concentrates
تمرکز دادن تمرکز اتش تمرکز قوا
concentrating
تمرکز دادن تمرکز اتش تمرکز قوا
Search result with all words
concentrate
تمرکز دادن تغلیظ
concentrate
تمرکز دادن
concentrates
تمرکز دادن تغلیظ
concentrates
تمرکز دادن
concentrating
تمرکز دادن تغلیظ
concentrating
تمرکز دادن
retain
تمرکز دادن
retained
تمرکز دادن
retaining
تمرکز دادن
retains
تمرکز دادن
decentralised
عدم تمرکز دادن
decentralises
عدم تمرکز دادن
decentralising
عدم تمرکز دادن
decentralize
عدم تمرکز دادن
decentralizes
عدم تمرکز دادن
decentralizing
عدم تمرکز دادن
centralised
تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralised
تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralises
تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralises
تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralising
تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralising
تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralize
تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralize
تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralizes
تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralizes
تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralizing
تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralizing
تمرکز دادن تمرکزی کردن
concenter
تمرکز دادن تغلیظ کردن
condenser
الت جمع کردن و تمرکز دادن برق
massing of fire
تمرکز دادن اتشها
Other Matches
concentrations
تمرکز اتش تمرکز غلظت مواد شیمیایی موجود در هوا بازداشتگاه اسرا
concentration
تمرکز اتش تمرکز غلظت مواد شیمیایی موجود در هوا بازداشتگاه اسرا
concentrations
تمرکز
concentration
تمرکز
centering
تمرکز
focusing
تمرکز
centralization
تمرکز
yeep joung
تمرکز
centralisation
تمرکز
totalitarianism
تمرکز گرایی
focusing magnet
مغناطیس تمرکز ده
gas focusing
تمرکز با گاز
data concentration
تمرکز داده
crossover
تمرکز نخستین
concentration of fire
تمرکز اتش
cost center
تمرکز هزینه
electrostatic focusing
تمرکز الکتروستاتیکی
concentration ratio
نسبت تمرکز
concentration ratio
نرخ تمرکز
concentration
تمرکز عده ها
concentrations
تمرکز عده ها
degree of centralization
درجه تمرکز
post deflection focusing
تمرکز پس از انحراف
stress concentration
تمرکز تنش
electromagnetic focusing
تمرکز الکترومغناطیسی
focalization
تمرکز در کانون
magnetic focusing
تمرکز الکترومغناطیسی
focusing coil
پیچک تمرکز
focusing control
تنظیم تمرکز
electron focusing
تمرکز الکترون
visual focusing
تمرکز دیداری
period of concentration
زمان تمرکز
center
تمرکز یافتن
cathexis
تمرکز روانی
concentative
تمرکز دهنده
concentrates
تمرکز کردن
concentrate
تمرکز کردن
automatic focusing
تمرکز خودکار
line concentrator
تمرکز کننده خط
centered
تمرکز یافتن
centers
تمرکز یافتن
centre
تمرکز یافتن
centred
تمرکز یافتن
decentralization
عدم تمرکز
centralists
طرفدار تمرکز
centralist
طرفدار تمرکز
centering tool
ابزار تمرکز
center spuare
زاویه تمرکز
ionic focusing
تمرکز با گاز
horizontal integration
تمرکز افقی
concentrating
تمرکز کردن
concentration area
منطقه تمرکز اتش
critical concentration
میزان تمرکز بحرانی
masses
تمرکز قوای جنگی
bourrelet
ورم تمرکز گلوله
mass
تمرکز قوای جنگی
self focus
تنظیم تمرکز خودکار
massing
تمرکز قوای جنگی
centralized design
طراحی تمرکز یافته
electron beam focusing
تمرکز دهی اشعه الکترونی
centralism
سیستم تمرکز در اداره مملکت
authoritarianism
فلسفهء تمرکز قدرت یا استبداد
Zionism
نهضت تمرکز بنی اسرائیل درفلسطین
hit the high spots
<idiom>
روی نکته اصلی تمرکز کردن
I am not in the right frame of mind. I cannot concerntrate.
فکرم حاضرنیست ( تمرکز فکر ندارم )
statism
تمرکز قدرت اقتصادی در دولت مرکزی
cathectic
وابسته به تمرکز روانی شهوانی شده
gather writer
تمرکز اطلاعات در داخل یک رکورد فیزیکی
pools
قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز
decentralism
سیستم عدم تمرکز در اداره مملکت
pooled
قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز
pool
قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز
center
کانونی کردن تمرکز یافتن مرکز
permanent magnet centering
تمرکز اشعه بوسیله مغناطیسهای پایدار
localization
تمرکز درنقطه بخصوصی محلی کردن
permanent magnet focusing
تمرکز اشعه بوسیله مغناطیسهای پایدار
Zionist
طرفدار نهضت تمرکز یهود در فلسطین صهیونیست
grommet
حلقه ثبات لوله ورم تمرکز گلوله
authoritarians
طرفدار تمرکز قدرت در دست یکنفر یا یک هیئت
authoritarian
طرفدار تمرکز قدرت در دست یکنفر یا یک هیئت
tabbing
ترتیب حرکت تمرکز از یک دگمه یا میدان به دیگر با انتخاب کلید tab
neoclassical economics
در این اقتصاد تمرکز بیشتر بروی تقاضای مصرف کننده وروشهای ریاضی است
silicon valley
محلی در دره سانتاکلارای کالیفرنیا باگسترده ترین تمرکز تجارت وکار تکنولوژی عالی در جهان
departmentalism
اعنقاد به روش تمرکز دراداره کشور و تفویض اختیارات وسیع به مسئولین اداره امور تقسیمات کوچک مملکتی
sabot
کمربند گلوله حلفه تمرکز یا وسیله ثبات گلوله در مسیر بوش استقرار لوله جوفی
provincialism
اعتقاد به لزوم عدم تمرکز دراداره کشور و تقسیم اختیارات و مسئولیتها بین ایالات ونواحی کشور
concentration area
منطقه تمرکز عده ها منطقه تجمع
ogive
ورم تمرکز گلوله رومی گلوله
air station
ایستگاه عکس برداری هوایی نقطه تمرکز عکسبرداری هوایی ایستگاه هواشناسی
centralized data processing
پردازش تمرکز یافته داده پردازش داده متمرکز
guild socialism
سوسیالیسم صنفی عقیده کسانی که درعین اعتقاد به سوسیالیسم معتقد به ایجاد سیستم عدم تمرکز در مورد اصناف ودادن ازادی بیشتر به انهابودند و کنترل دولتی صاحبان حرف را جایز نمیشمردند واز این نظر گرایش ایشان به سندیکالیسم قابل توجه است
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
developments
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudges
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudging
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
development
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
adjudged
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
shifting
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
advances
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
organization
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organisations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
promulge
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
allowances
جیره دادن فوق العاده دادن
allowance
جیره دادن فوق العاده دادن
organization of the ground
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
indemnify
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
organizations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
drag
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouses
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamically
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouse
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
loans
قرض دادن عاریه دادن
individualized
تمیز دادن تشخیص دادن
individualizes
تمیز دادن تشخیص دادن
compensate
پاداش دادن عوض دادن
inform
اطلاع دادن گزارش دادن
expand
توسعه دادن بسط دادن
pronounce
حکم دادن فتوی دادن
circulate
انتشار دادن رواج دادن
informing
اطلاع دادن گزارش دادن
loaning
قرض دادن عاریه دادن
individualize
تمیز دادن تشخیص دادن
promote
ترفیع دادن درجه دادن
give security for
تامین دادن ضامن دادن
compensates
پاداش دادن عوض دادن
individualised
تمیز دادن تشخیص دادن
loan
قرض دادن عاریه دادن
promote
ترفیع دادن ترویج دادن
individualises
تمیز دادن تشخیص دادن
individualising
تمیز دادن تشخیص دادن
compensated
پاداش دادن عوض دادن
incise
چاک دادن شکاف دادن
incised
چاک دادن شکاف دادن
individualizing
تمیز دادن تشخیص دادن
incises
چاک دادن شکاف دادن
houses
منزل دادن پناه دادن
to set forth
شرح دادن بیرون دادن
organising
سازمان دادن ارایش دادن
irritates
خراش دادن سوزش دادن
promoted
ترفیع دادن ترویج دادن
organizing
سازمان دادن ارایش دادن
irritated
خراش دادن سوزش دادن
irritate
خراش دادن سوزش دادن
garnishing
زینت دادن لعاب دادن
promotes
ترفیع دادن ترویج دادن
organize
سازمان دادن ارایش دادن
develop
بسط دادن پرورش دادن
develops
بسط دادن پرورش دادن
promoting
ترفیع دادن درجه دادن
pronounces
حکم دادن فتوی دادن
promoting
ترفیع دادن ترویج دادن
relate
گزارش دادن شرح دادن
organizes
سازمان دادن ارایش دادن
slash
چاک دادن شکاف دادن
slashed
چاک دادن شکاف دادن
slashes
چاک دادن شکاف دادن
informs
اطلاع دادن گزارش دادن
housed
منزل دادن پناه دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com