Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
condescension
تمکین موافقت
Other Matches
obedience
تمکین
submission
تمکین
cognovit
تمکین بدعوا
submit to
تمکین کردن
deigning
تمکین کردن
deigned
تمکین کردن
deign
تمکین کردن
condescends
تمکین کردن
restitution of conjugal rights
دعوی تمکین
condescend
تمکین کردن
condescended
تمکین کردن
deigns
تمکین کردن
deference
تمکین احترام
stooping
تمکین خشوع کردن
stoops
تمکین خشوع کردن
stoop
تمکین خشوع کردن
stooped
تمکین خشوع کردن
uncompromising
تسلیم نشو تمکین ندادنی
uncompromisingly
تسلیم نشو تمکین ندادنی
maximalist
کسیکه اصرارداردکه حداکثرتقاضاهایش براورده شودوحاضربه تمکین نیست
assentation
موافقت
consents
موافقت
understandings
موافقت
settle for
<idiom>
موافقت با
adhesion
موافقت
accommodating
موافقت
agreement
موافقت
agreements
موافقت
agreeability
موافقت
congeniality
موافقت
congruity
موافقت
consentaneity
موافقت
accompt
موافقت
sympathies
موافقت
sympathy
موافقت
acquiescence
موافقت
agreeableness
موافقت
unions
موافقت
understanding
موافقت
approbation
موافقت
consenting
موافقت
consented
موافقت
accord
موافقت
accordance
موافقت
keeping
موافقت
approval
موافقت
ententes cordiales
موافقت
ententes
موافقت
entente
موافقت
accorded
موافقت
concurrence
موافقت
accords
موافقت
consent
موافقت
union
موافقت
approbate
موافقت کردن
disagreements
عدم موافقت
accomodate
موافقت کردن
disagreement
عدم موافقت
treaty
موافقت نامه
acquiesce
موافقت کردن
endorsement
موافقت تایید
nonconformity
عدم موافقت
accommodation
تطبیق موافقت
accommodations
تطبیق موافقت
treaties
موافقت نامه
endorsements
موافقت تایید
agreements
موافقت نامه
assentient
موافقت دهنده
non concurrence
عدم موافقت
non placer
موافقت نمیشود
propitiousness
موافقت مساعدت
quota agreement
موافقت سهمیه
to come in to line
موافقت کردن
to look after
موافقت کردن
verbal agreement
موافقت شفاهی
come to terms
<idiom>
به موافقت رسیدن
go along
<idiom>
موافقت کردن
in league with
<idiom>
موافقت مخفیانه
no go
<idiom>
موافقت نکردن
non compliance
عدم موافقت
non cincurrence
عدم موافقت
compliable
قابل موافقت
concordat
موافقت نامه
congruence
موافقت تناسب
to come to an agreement
موافقت پیداکردن
gentlemen's agreement
موافقت شرافتمندانه
homologate
موافقت کردن
implicit agreement
موافقت ضمنی
incompliance
عدم موافقت
incongrvity
عدم موافقت
agreement
موافقت نامه
grants
موافقت کردن
consenting
موافقت کردن
concurs
موافقت کردن
consent
موافقت کردن
complying
موافقت کردن
admit
موافقت کردن
consented
موافقت کردن
assent
موافقت کردن
assented
موافقت کردن
concurring
موافقت کردن
granted
موافقت کردن
grant
موافقت کردن
accords
موافقت کردن
accorded
موافقت کردن
accord
موافقت کردن
complied
موافقت کردن
concur
موافقت کردن
consents
موافقت کردن
concurred
موافقت کردن
assenting
موافقت کردن
acceding
موافقت کردن
accede
موافقت کردن
approves
موافقت کردن
complies
موافقت کردن
assents
موافقت کردن
congruency
موافقت تناسب
approving
موافقت کردن
comply
موافقت کردن
acceded
موافقت کردن
jibing
موافقت کردن
jibes
موافقت کردن
jibed
موافقت کردن
jibe
موافقت کردن
gibes
موافقت کردن
approve
موافقت کردن
accedes
موافقت کردن
consents
موافقت رضایت دادن
to a to a proposal or opinion
باپیشنهادیاعقیدهای موافقت کردن
incongruousness
عدم موافقت یا تطابق
to agree on something
موافقت کردن با چیزی
unity
شراکت موافقت واحد
bond
تعهد موافقت نامه
to fall in
فروکشیدن موافقت کردن
wage agreement
موافقت نامه دستمزد
trade agreement
موافقت نامه تجاری
to strike a bargain
درمعامله موافقت پیداکردن
to come to terms
سازش یا موافقت پیداکردن
in keeping with
<idiom>
مشابه ،موافقت کردن
overwrite
باپرداخت موافقت کردن
consenting
موافقت رضایت دادن
approbate
پسندیدن موافقت کردن
assents
رضایت دادن موافقت
assent
رضایت دادن موافقت
assented
رضایت دادن موافقت
come to an agreement
موافقت پیدا کردن
collogue
موافقت دروغی کردن
arbitration agreement
موافقت نامه داوری
disgreement
عدم موافقت اختلاف
to be in disagreement
[with somebody]
موافقت نکردن
[با کسی]
assenting
رضایت دادن موافقت
approval to the majority
با اکثریت موافقت کردن
consented
موافقت رضایت دادن
mutilateral agreement
موافقت چند جانبه
in agreement with somebody
با کسی موافقت داشتن
consent
موافقت رضایت دادن
as previously agreed upon
<adv.>
همینطور که قبلا موافقت شد
geneva convention
موافقت نامه ژنو
to be split
[over something]
[with somebody]
موافقت نکردن
[با کسی]
[سر چیزی]
to be at strife
[with somebody]
[over something]
موافقت نکردن
[با کسی]
[سر چیزی]
to be at odds
[with somebody]
[on / over something]
)
موافقت نکردن
[با کسی]
[سر چیزی]
agree
موافقت کردن موافق بودن
acquiesces
رضایت دادن موافقت کردن
to go in with
ملحق شدن با موافقت کردن با
acquiesced
رضایت دادن موافقت کردن
to givein one's a.
موافقت خودرا اعلام کردن
it depends on his approval
منوط به موافقت و تصویب اوست
agreeing
موافقت کردن موافق بودن
to assent
مورد موافقت قرار دادن
agrees
موافقت کردن موافق بودن
acquiescing
رضایت دادن موافقت کردن
protocol
مقاوله نامه موافقت مقدماتی
bretton woods agreement
موافقت نامه برتن وودز
lip service
<idiom>
تنها زبونی موافقت کردن
protocols
مقاوله نامه موافقت مقدماتی
consented
موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
consenting
موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
consent
موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
consents
موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
general agreement on tariff & trade (gat
موافقت نامه عمومی تعرفه وتجارت
to come to an explanation
درتوضیح چیزی باهم موافقت کردن
He nodded.
سرش راتکان داد ( بعلامت موافقت )
win a lady's hand
موافقت زنی را برای ازدواج جلب کردن
right on
<idiom>
نشان دادن موافقت (درست است بله)
talk into
<idiom>
موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
overt collusion
تبانی چند شرکت برای کنترل بازار با موافقت صریح یکدیگر
escrow
موافقت نامه بین دونفرکه بامانت نزدشخص ثالثی سپرده شودوتاحصول شرایط بخصوص بدون اعتبارباشد
pourparler
جلسه غیررسمی برای مذاکره در اطراف عهد نامه یا موافقت نامه تبادل نظر کردن
pourparley
جلسه غیررسمی برای مذاکره در اطراف عهد نامه یا موافقت نامه تبادل نظر کردن
She's agreed to fill in for me on Friday, but I'd be pushing my luck if I asked her to do it on Saturday, too.
او
[زن]
موافقت کرد روز جمعه جاینشین من باشد اما من شورش را در می آوردم اگر از او
[زن]
درخواست بکنم که شنبه هم جاینشین من بشود.
obeying
حرف شنوی کردن موافقت کردن
obeys
حرف شنوی کردن موافقت کردن
obeyed
حرف شنوی کردن موافقت کردن
obey
حرف شنوی کردن موافقت کردن
written agreement
موافقت نامه پیمان نامه
ok
تصویب کردن موافقت کردن
admits
موافقت کردن تصدیق کردن
inconformity
عدم مطابقت عدم موافقت
okay
تصویب کردن موافقت کردن
admitting
موافقت کردن تصدیق کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com