Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 182 (8 milliseconds)
English
Persian
handsomeness
تناسب اندام مطبوعیت
Other Matches
amenities
مطبوعیت
amenity
مطبوعیت
commensuteness
تناسب
concinnity
تناسب
vantage
تناسب
disproportional
بی تناسب
disproportioned
بی تناسب
proportionless
بی تناسب
proportionment
تناسب
fool begged
بی تناسب
interpolation
تناسب
incommensurate
بی تناسب
inconcinnate
بی تناسب
appropriateness
تناسب
commensurately
به تناسب
interpolations
تناسب
proportion
تناسب
symmetry
تناسب
asymmetric
بی تناسب
propriety
تناسب
asummetric
بی تناسب
commensurability
تناسب
proportionateness
تناسب
disproportionate
بی تناسب
analogy
تناسب
proportions
تناسب
disproportion
بی تناسب
analogies
تناسب
proportionality
تناسب
out of proportion
بی تناسب
pro rata
به تناسب
proportionally
به تناسب
cooridnation
تناسب
limit of proportionality
حد تناسب
proportionately
به تناسب
asymmetrical
بی تناسب
proration
بخش به تناسب
grotesqueness
عدم تناسب
grotesquely
بطور بی تناسب
commensurable
تناسب پذیر
antic
بی تناسب مسخره
congruence
موافقت تناسب
congruency
موافقت تناسب
grotesquerie
چیز بی تناسب
maladaptation
سوء تناسب
grotesque
بی تناسب مضحک
proprotionable
تناسب پذیر
maladaptation
عدم تناسب
eurythmics
تناسب حرکات
incommensurateness
عدم تناسب
eurhythmics
تناسب حرکت
continued propotion
تناسب مسلسل
proportionality constant
ثابت تناسب
symmetry
قرینه تناسب
incongrvent
بی تناسب نابرابر
income effect
تناسب خرید با درامد
acid test ratio
تناسب درجه نقدینگی
commensurateness
متناسب کردن تناسب
well proportioned
با تناسب متناسب موزون
inapplicability
عدم تناسب یا تطبیق
grotesquery
کلام یا حرکت بی تناسب و غریب
skews
میزان عدم تناسب چیزی
baroque
ارایش عجیب وغریب بی تناسب
strain limit
حد تناسب میان تنش و انبساط
skewing
میزان عدم تناسب چیزی
skew
میزان عدم تناسب چیزی
mayhen
اندام
memberless
بی اندام
member
اندام
the unruly
اندام سر کش
members
اندام
organs
اندام
organ
اندام
dismemberment
اندام
hemialgia
دردنیمه اندام
svelte
باریک اندام
golgy tendon organ
اندام گلژی
flabelliform
اندام بادبزنی
flabellate
اندام بادبزنی
f. of uterus
اندام رحم
handsome
<adj.>
خوش اندام
lithe
لاغر اندام
extirpation
اندام برداری
plasticity
اندام پذیری
phantom limb
اندام خیالی
plastisity
اندام پذیری
shape
ریخت اندام
organology
اندام شناسی
organography
اندام شناسی
organ of corty
اندام کورتی
olfactory organ
اندام بویایی
shapes
ریخت اندام
organic
موثردرساختمان اندام
largeof limb
درشت اندام
extirpation
قطع اندام
sense organ
اندام حسی
mutilate
بی اندام کردن
mutilates
بی اندام کردن
mutilating
بی اندام کردن
slim
باریک اندام
slimmed
باریک اندام
anthropometry
اندام سنجی
slimmest
باریک اندام
petite
ریزه اندام
prosthesis
اندام مصنوعی
puny
ریزه اندام
slimming
باریک اندام
slims
باریک اندام
body-building
پرورش اندام
sense modality
اندام حسی
body building
پرورش اندام
slimpsy
باریک اندام
well set up
خوش اندام
effector
اندام مجری
terminal organ
اندام پایانی
electric organ
اندام برقزن
swimming bell
اندام شنا
end organ
اندام انتهایی
limbs
اندام زیرین
svelt
باریک اندام
limb
اندام زیرین
Lilliputian
ریزه اندام
Ditterling
[تزئینات خارق العاده شمال اروپا به سبک گروتسکو بی تناسب]
wolf hound
تازی درشت اندام
slimsy
باریک اندام نحیف
tegument
جلد پوشش اندام
hobbies
اسب کوچک اندام
slighted
باریک اندام پست
slightest
باریک اندام پست
slighting
باریک اندام پست
slights
باریک اندام پست
slighter
باریک اندام پست
amputate
قطع اندام کردن
amputated
قطع اندام کردن
amputates
قطع اندام کردن
slight
باریک اندام پست
statuettes
پیکره کوچک اندام
hobby
اسب کوچک اندام
midget
ریز اندام ریزه
midgets
ریز اندام ریزه
organic
اندام دار اساسی
figurine
پیکره کوچک اندام
statuette
تندیس ریزه اندام
statuette
پیکره کوچک اندام
statuettes
تندیس ریزه اندام
amputating
قطع اندام کردن
mutilated
اندام بریده مغلوط
figurines
پیکره کوچک اندام
exairesis
برش اندام زیادی
lachrymals
اندام های اشک
lachrymals
اندام های اشکی
membered
دارای .....اندام یا عضو
body-building
ورزش زیبایی اندام
body building
ورزش زیبایی اندام
paidle
اندام شنا پرک
tortricidae
پروانه بید درشت اندام
dismembered
اندام های کسی رابریدن
sylphid
زن جوان وزیبا وباریک اندام
dismembering
اندام های کسی رابریدن
dismembers
اندام های کسی رابریدن
launce
سگ ماهی باریک اندام خاردار
tortricid
پروانه بید درشت اندام
slim jim
شبیه ادم لاغر اندام
sculpture in miniature
پیکر تراشی کوچک اندام
to cut a figure
عرض اندام یاجلوه کردن
tortrix
پروانه بید درشت اندام
dismember
اندام های کسی رابریدن
rachis
اندام ساقهای یا محوری مهرههای پشت
tiger moth
پروانه درشت اندام ودراز بال
slenderize
لاغر اندام شدن باریک کردن
malfunction
[ اندام یا ماشین و غیره ]
درست کار نکردن
Give ( get , have ) somebody the shivers .
ترس ولرز بر اندام کسی انداختن
limbs
قطع کردن عضو اندام زبرین
limb
قطع کردن عضو اندام زبرین
scal away
ادم بی معنی جانور کوچک اندام یا لاغر
mammila
اندام یا چیز دیگرکه مانند پستان باشد
willet
مرغ ساحلی درشت اندام شبیه لک لک یا ماهیخوار
saury
ماهی باریک اندام ودراز منقار اقیانوس اطلس
mar
ناقص کردن بی اندام کردن
marred
ناقص کردن بی اندام کردن
marring
ناقص کردن بی اندام کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com