English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (18 milliseconds)
English Persian
To get to the root of something. ته وتوی چیزی را درآوردن
Other Matches
To reduce something to the absurd . To make a travesty of something . چیزی را بصورت مسخره درآوردن
the exercised thier veto انها حق وتوی خود را اعمال کردند
to walk the plank چشم بسته روی الواری که دربغل کشتی نصب سده راه رفتن وتوی دریا افتادن
to unravel woven [knitted] fabric از گیر درآوردن
to grow wings بال درآوردن
To fool ( mess) around . کلک درآوردن
toilet-training از قنداق درآوردن
To play fast and loose . To go up and down like a yoyo. To shI'lly –shally . سفت کن شل کن درآوردن
to dig out کندن و درآوردن
to unionize [American E] بشکل اتحادیه درآوردن
To make money. To make ones pile. پول درآوردن ( ساختن )
to unionise [British E] بشکل اتحادیه درآوردن
to strip something off درآوردن [ملافه از لحاف]
rake someone over the coals <idiom> پول زیاد درآوردن
high-handed <idiom> رئیس بازی درآوردن
get someone's blood up <idiom> کفر کسی را درآوردن
skimp خسیس بازی درآوردن
To give someone hell. پدر کسی را درآوردن
make a killing <idiom> پول زیادی درآوردن
make a bundle <idiom> پول زیادی درآوردن
to redeem از گرو [رهن] درآوردن
To behave ( act ) like a ruffian. To beard the lion in his den . لوطی بازی درآوردن
To fool arounk . مسخره بازی درآوردن
mutton dressed as lamb ادای جوانترها را درآوردن
shake down <idiom> باحیله پول درآوردن
to curb somebody کسی را تحت کنترل درآوردن
to beat the living daylights out of someone <idiom> دمار از روزگار کسی درآوردن
pooped out <idiom> خسته کننده،از پای درآوردن
bite the dust <idiom> از پا درآوردن -کشتن ،شکست دادن
To rub shoulders with people of high society. Tobecome prominent. سری توی سرها درآوردن
To swindle money out of somebody. با تقلب پول از کسی گرفتن ( درآوردن )
to mandate a territory to a country منطقه ای را تحت قیمومت کشوری درآوردن
To stint . To be cheese - paring . گدا بازی درآوردن ( صر فه جویی زیادی )
To go too far . شور کاری را درآوردن ( زیاده روی )
fast buck <idiom> پول درآوردن ساده وآسان است
lord it over <idiom> رئیس بازی درآوردن ،به صورت رئیسبودن ، رفتارکردن
fraud پور درآوردن با کلک زدن به مردم یا دروغ گفتن به آنها
frauds پور درآوردن با کلک زدن به مردم یا دروغ گفتن به آنها
Don't let making a living prevent you from making a life. اجازه ندهید تلاش برای پول درآوردن مانع زندگی شما شود.
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
Never spend money before you have earned it. هرگز قبل از پول درآوردن، پول خرج نکنید.
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
via حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
replace برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
query پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replacing برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaced برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaces برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
querying پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queried پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
to esteem somebody or something [for something] قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
establishes 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
to hang over anything سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
establish 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishing 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
control مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
controls مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
controlling مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
to pass by any thing از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
appreciating بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
appreciates بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciated بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciate بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
rates ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
rate ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
to regard somebody [something] as something کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
see about (something) <idiom> دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
screw up <idiom> زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
changing استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
fence [around / between something] نرده [دور چیزی] [بین چیزی]
changes استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to give up [to waste] something ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
change استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
fence [around / between something] حصار [دور چیزی] [بین چیزی]
to wish for something ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
changed استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] . درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] .
recognition 1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای ..
to blame somebody for something کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی [اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن] [جرم یا گناه]
inserting قرار دادن چیزی در چیزی
requiring نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
requires نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
to paint something [with something] چیزی را [با چیزی] رنگ زدن
inserts قرار دادن چیزی در چیزی
resisted مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resisting مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resists مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
to lean something against something چیزی را به چیزی تکیه دادن
require نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
insert قرار دادن چیزی در چیزی
required نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
resist مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
to get ahold of somebody [something] [American English] <idiom> کسی [چیزی ] را گرفتن [دستش به کسی یا چیزی رسیدن] [اصطلاح روزمره]
(a) case in point <idiom> مثالی که چیزی راثابت کند یا به روشن شدن چیزی کمک کند
to see something as something [ to construe something to be something] چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to regard something as something چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
assignment [of something] [to something] گمارش [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] ارجاع [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] ارجاع [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] گمارش [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] تعیین [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] واگذاری [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] تعیین [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] برگماشت [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] انتساب [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] برگماشت [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] انتساب [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] واگذاری [به چیزی] [از چیزی]
rectify درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectified درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
phase معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
rectifies درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
phased معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
phases معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
sleep on it <idiom> به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
to have something in reserve چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
something like 00 rials سد ریال چیزی کم چیزی بالا در حدود سد ریال
long for اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
stuck on <idiom> دیوانه چیزی شدن ،عاشق چیزی شدن
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
to mind somebody [something] اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
fix می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
something یک چیزی
aught چیزی
indigence بی چیزی
destitution بی چیزی
something چیزی
light purse بی چیزی
to poke a hole in any thing چیزی را
anything چیزی
to escape [with something] گریختن [با چیزی]
spiel از چیزی دم زدن
To discover (realize, assess) something. به چیزی پی بردن
lion's share همهی چیزی
to have something at one's disposal چیزی داشتن
coding کد گذاری چیزی
To go after something. پی چیزی رفتن
to have something چیزی داشتن
to bring something گرفتن چیزی
position محل چیزی
to bring something آوردن چیزی
positioned محل چیزی
to get [hold of] something آوردن چیزی
unstring نخ چیزی را کشیدن
inlaying در چیزی کارگذاشتن
inlay در چیزی کارگذاشتن
use [of something] استفاده [از چیزی]
waterish هر چیزی شبیه اب
inlays در چیزی کارگذاشتن
bonks خوردن سر به چیزی
bonking خوردن سر به چیزی
change [in something] [from something] تغییر [در یا از چیزی]
bonked خوردن سر به چیزی
deducts کم کردن چیزی از کل
bonk خوردن سر به چیزی
to get [hold of] something گرفتن چیزی
wriggler چیزی که می لولد
deducting کم کردن چیزی از کل
deducted کم کردن چیزی از کل
deduct کم کردن چیزی از کل
lay hands on something چیزی را یافتن
to smell at something چیزی را بو کردن
to have a sniff of something بو کشیدن چیزی
to sniff something بو کشیدن چیزی
i said nothing to him چیزی به او نگفتم
hunger for اشتیاق به چیزی
hunger for ارزوی چیزی
hold by به چیزی چسبیدن
to net soemthing به تورانداختن چیزی
it is immaterial چیزی نیست
involution عود چیزی
inside of بطن هر چیزی
dehumidify نم چیزی را گرفتن
to net soemthing با تورگرفتن چیزی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com