English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (23 milliseconds)
English Persian
debunk توخالی بودن چیزی را نشان دادن
Other Matches
to keep one's temper متین بودن نشان دادن
to lose one's temper متین بودن خونسردی نشان دادن
representation عمل نشان دادن چیزی
representations عمل نشان دادن چیزی
to jump at something [colloquial] به چیزی واکنش نشان دادن
do a job on <idiom> بیفایده وزشت نشان دادن چیزی
demonstrated نشان دادن نحوه کار چیزی
demonstrates نشان دادن نحوه کار چیزی
demonstrating نشان دادن نحوه کار چیزی
demonstrate نشان دادن نحوه کار چیزی
grid ticks علایم مخصوص نشان دادن چندشبکهای بودن نقشه
demonstrations عمل نشان دادن نحوه کار چیزی
demonstration عمل نشان دادن نحوه کار چیزی
demo عمل نشان دادن نحوه کار چیزی
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
show one's (true) colors <idiom> نشان دادن چیزی که شخص واقعا دوست دارد
reach out with an olive branch [انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
reach out with an olive branch <idiom> [انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
underlies در زیر چیزی لایه قرار دادن زمینه جیزی بودن
underlie در زیر چیزی لایه قرار دادن زمینه جیزی بودن
underlain در زیر چیزی لایه قرار دادن زمینه جیزی بودن
to respond to something واکنش نشان دادن به چیزی [مهندسی برق] [مهندسی ماشین آلات]
to react to something واکنش نشان دادن به چیزی [مهندسی برق] [مهندسی ماشین آلات]
ground resolution قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
to impress a mark on something نشان روی چیزی گذاردن چیزیرا نشان گذاردن
flag یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flags یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
to esteem somebody or something [for something] قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
to feel on top of the world تو آسمون ها بودن [نشان دهنده خوشحالی]
to be on top of the world تو آسمون ها بودن [نشان دهنده خوشحالی]
indication علامت یا چیزی که نشان دهد
direction دستوراتی که نحوه استفاده از چیزی را نشان می دهند
illustrates شرح دادن نشان دادن
illustrating شرح دادن نشان دادن
illustrate شرح دادن نشان دادن
monitor رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitors رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
flags 1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
flag 1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
marks علامت روی صفحه که نشان دهنده چیزی است
mark علامت روی صفحه که نشان دهنده چیزی است
modelled کپی کوچک از چیزی که وضعیت آن پس از خاتنمه را نشان میدهد
model کپی کوچک از چیزی که وضعیت آن پس از خاتنمه را نشان میدهد
modeled کپی کوچک از چیزی که وضعیت آن پس از خاتنمه را نشان میدهد
quantifier علامت یا نشانهای که حجم یا محدوده چیزی را نشان دهد
models کپی کوچک از چیزی که وضعیت آن پس از خاتنمه را نشان میدهد
graphical مربوط به چیزی که گرافیکی نشان داده شده است
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
indicator چیزی که وضعیت فرآیند را نشان دهد. معمولا با صورت یا نور
indicated نشان دادن
point نشان دادن
imbody نشان دادن
actuate نشان دادن
indicate نشان دادن
visions یا نشان دادن
demonstrating نشان دادن
demonstrates نشان دادن
register نشان دادن
demonstrate نشان دادن
adumbrate نشان دادن
show نشان دادن
demonstrated نشان دادن
shows نشان دادن
registers نشان دادن
registering نشان دادن
showed نشان دادن
showŠetc نشان دادن
vision یا نشان دادن
evince نشان دادن
introduced نشان دادن
exert نشان دادن
run نشان دادن
evincing نشان دادن
introduces نشان دادن
ante نشان دادن
runs نشان دادن
evinces نشان دادن
evinced نشان دادن
introduce نشان دادن
exerted نشان دادن
exerts نشان دادن
to show up نشان دادن
to put forth نشان دادن
introducing نشان دادن
indicates نشان دادن
exerting نشان دادن
to lean something against something چیزی را به چیزی تکیه دادن
inserts قرار دادن چیزی در چیزی
insert قرار دادن چیزی در چیزی
inserting قرار دادن چیزی در چیزی
playoffs نشان دادن فیلم
reacting واکنش نشان دادن
graphs با نمودار نشان دادن
marshalled به ترتیب نشان دادن
to hang back بیمیلی نشان دادن
reacted واکنش نشان دادن
decorates نشان یامدال دادن به
react واکنش نشان دادن
responded واکنش نشان دادن
displayed نشان دادن اطلاعات
displays نشان دادن اطلاعات
display نشان دادن اطلاعات
displaying نشان دادن اطلاعات
marshaled به ترتیب نشان دادن
marshal به ترتیب نشان دادن
marshaling به ترتیب نشان دادن
marshals به ترتیب نشان دادن
playoff نشان دادن فیلم
decorate نشان یامدال دادن به
keep at something پشتکار نشان دادن
reacts واکنش نشان دادن
decorating نشان یامدال دادن به
showdowns نمونه نشان دادن
respond واکنش نشان دادن
showdown نمونه نشان دادن
graph با نمودار نشان دادن
to play fast and loose بی ثباتی نشان دادن
emblems با علایم نشان دادن
prefigured از پیش نشان دادن
prefigures از پیش نشان دادن
prefiguring از پیش نشان دادن
televise با تلویزیون نشان دادن
hang back بی میلی نشان دادن
televised با تلویزیون نشان دادن
televises با تلویزیون نشان دادن
televising با تلویزیون نشان دادن
by show of hands با نشان دادن دست
exemplified بانمونه نشان دادن
exemplifies بانمونه نشان دادن
exemplify بانمونه نشان دادن
foreshown از پیش نشان دادن
for crying out loud <idiom> نشان دادن عصبانیت
force خشونت نشان دادن
forces خشونت نشان دادن
to be illustrative of با عکس نشان دادن
forcing خشونت نشان دادن
emblem با علایم نشان دادن
blaze باتصویر نشان دادن
blazed باتصویر نشان دادن
blazes باتصویر نشان دادن
cough up <idiom> بی تمایلی نشان دادن
prefigure از پیش نشان دادن
measure اندازه نشان دادن
image نشان دادن تصویر
exemplifying بانمونه نشان دادن
emote هیجان نشان دادن
rubricate قرمز نشان دادن
responds واکنش نشان دادن
rubricize قرمز نشان دادن
impassibly بی نشان دادن عاطفه
pretypify قبلا نشان دادن
louts نفهمی نشان دادن
adumbration نشان دادن خلاصه
lout نفهمی نشان دادن
pragmatize واقعی نشان دادن
squirm ناراحتی نشان دادن
To assert oneself . To display ones merit . خودی را نشان دادن
squirmed ناراحتی نشان دادن
squirming ناراحتی نشان دادن
squirms ناراحتی نشان دادن
sensitivities حساس بودن به چیزی
sensitivity حساس بودن به چیزی
to be cross about something دلخور بودن از چیزی
tripling سه برابر چیزی بودن
to be behind it پشت چیزی بودن
stand for علامت چیزی بودن
down on (someone) <idiom> از چیزی عصبانی بودن
take on <idiom> بدنبال چیزی بودن
attends درپی چیزی بودن
owns صاحب چیزی بودن
owning صاحب چیزی بودن
attending درپی چیزی بودن
owned صاحب چیزی بودن
hankered ارزومند چیزی بودن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com