Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (20 milliseconds)
English
Persian
interrupt
توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
interrupting
توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
interrupts
توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
Other Matches
prevents
توقف رخ دادن چیزی
prevent
توقف رخ دادن چیزی
prevented
توقف رخ دادن چیزی
measure
توقف رخ دادن چیزی
preventing
توقف رخ دادن چیزی
way the wind blows
<idiom>
چیزی که اتفاق میافتد
cry over spilt milk
<idiom>
شکایت وناله از چیزی که بتازگی اتفاق افتاده
blocks
توقف رویدادن چیزی
block
توقف رویدادن چیزی
blocked
توقف رویدادن چیزی
protects
توقف آسیب دیدن چیزی
protecting
توقف آسیب دیدن چیزی
protect
توقف آسیب دیدن چیزی
occurs
رخ دادن یا اتفاق افتادن
occurred
رخ دادن یا اتفاق افتادن
happens
رخ دادن اتفاق افتادن
occur
رخ دادن یا اتفاق افتادن
happened
رخ دادن اتفاق افتادن
occurring
رخ دادن یا اتفاق افتادن
happen
رخ دادن اتفاق افتادن
stayer
کسی یا چیزی که توقف میکند نگاهدار
ending
عمل توقف چیزی یا به انتها رسیدن آن
endings
عمل توقف چیزی یا به انتها رسیدن آن
preventative
آنچه سعی در توقف رویدادن چیزی شود
interfere
توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
interfered
توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
interferes
توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
whoa
امر به توقف دادن
termination
خاتمه دادن یا توقف
jams
توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
jammed
توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
jam
توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
Can count on the fingers of one hand
<idiom>
رخ دادن اتفاقی به تعداد انگشتان دست
[اتفاق نادر و به دفعات محدود]
run on
ادامه دادن متن بدون توقف
continue
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
enclosing
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
pushed
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
to esteem somebody or something
[for something]
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
inhibits
توقف رخ دادن یک فرآیند یا جلوگیری از انجام عملیات در مدار مجتمع یا دروازه .
inhibit
توقف رخ دادن یک فرآیند یا جلوگیری از انجام عملیات در مدار مجتمع یا دروازه .
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
to lean something against something
چیزی را به چیزی تکیه دادن
inserts
قرار دادن چیزی در چیزی
insert
قرار دادن چیزی در چیزی
inserting
قرار دادن چیزی در چیزی
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
swops
توقف استفاده از یک برنامه قرار دادن موقت آن در محل ذخیره سازی , اجرای برنامه ریگر و پس از خاتمه بازگشت به برنامه اولی
swopped
توقف استفاده از یک برنامه قرار دادن موقت آن در محل ذخیره سازی , اجرای برنامه ریگر و پس از خاتمه بازگشت به برنامه اولی
swaps
توقف استفاده از یک برنامه قرار دادن موقت آن در محل ذخیره سازی , اجرای برنامه ریگر و پس از خاتمه بازگشت به برنامه اولی
swap
توقف استفاده از یک برنامه قرار دادن موقت آن در محل ذخیره سازی , اجرای برنامه ریگر و پس از خاتمه بازگشت به برنامه اولی
swapped
توقف استفاده از یک برنامه قرار دادن موقت آن در محل ذخیره سازی , اجرای برنامه ریگر و پس از خاتمه بازگشت به برنامه اولی
swopping
توقف استفاده از یک برنامه قرار دادن موقت آن در محل ذخیره سازی , اجرای برنامه ریگر و پس از خاتمه بازگشت به برنامه اولی
interlook dormant period
زمان توقف دستگاه رادار مدت زمان توقف کار تجسس رادار
To let something slip thru ones fingers .
چیزی را از کف دادن
string out
<idiom>
کش دادن چیزی
integrating
درشکم چیزی جا دادن
hand in
<idiom>
به کسی چیزی دادن
give away
<idiom>
دادن چیزی به کسی
integrates
درشکم چیزی جا دادن
integrate
درشکم چیزی جا دادن
to let something
[British E]
[Real Estate]
کرایه دادن چیزی
to let something on a lease
اجاره دادن چیزی
to let something
[British E]
[Real Estate]
اجاره دادن چیزی
to hire out something
کرایه دادن چیزی
to rent out something
کرایه دادن چیزی
to let something on a lease
کرایه دادن چیزی
locus in quo
جای رخ دادن چیزی
push
چیزی را زور دادن
reimbursing
خرج چیزی را دادن
put in
قرار دادن چیزی در
to book something
چیزی را سفارش دادن
reimburses
خرج چیزی را دادن
reimbursed
خرج چیزی را دادن
to smell
[of]
بوی
[چیزی]
دادن
to buoy something
[up]
به کسی
[چیزی]
دل دادن
to rent out something
اجاره دادن چیزی
to hire out something
اجاره دادن چیزی
boost
افزایش دادن چیزی
reimburse
خرج چیزی را دادن
to put in
گماشتن در
[در چیزی جا دادن]
to lean against something
پشت دادن به چیزی
to cut down
[on]
something
چیزی را کاهش دادن
to cut back
[on]
something
چیزی را کاهش دادن
to cut something
چیزی را کاهش دادن
to hand somebody something
به کسی چیزی دادن
pushes
چیزی را زور دادن
to pass somebody something
به کسی چیزی دادن
to plug in
گماشتن در
[در چیزی جا دادن]
boosting
افزایش دادن چیزی
boosted
افزایش دادن چیزی
pushed
چیزی را زور دادن
boosts
افزایش دادن چیزی
contained
قرار دادن چیزی در درون
contains
قرار دادن چیزی در درون
advances
حرکت دادن چیزی به جلو
advance
حرکت دادن چیزی به جلو
to put something to the vote
درباره چیزی رای دادن
advancing
حرکت دادن چیزی به جلو
finishes
انجام دادن چیزی تا انتها
movement
تغییر دادن محل چیزی
contain
قرار دادن چیزی در درون
to atone for something
کفاره دادن برای چیزی
to make amends for something
کفاره دادن برای چیزی
to give somebody
[something]
a helping hand
به کسی
[چیزی ]
یک دست دادن
to p athing to a person
کسی را از چیزی بهره دادن
transfuse
چیزی را نقل وانتقال دادن
finish
انجام دادن چیزی تا انتها
prevention
مانع رخ دادن چیزی شدن
to bring down somebody
[something]
کسی
[چیزی]
را شکست دادن
to get something to somebody
تحویل دادن چیزی به کسی
to permit somebody something
به کسی اجازه چیزی را دادن
embowel
در شکم چیزی قرار دادن
to discern someone
[something]
تشخیص دادن کسی
[چیزی]
to make out someone
[something]
تشخیص دادن کسی
[چیزی]
settle a score with someone
<idiom>
عین چیزی را به کسی پس دادن
setover
روی چیزی قرار دادن
representations
عمل نشان دادن چیزی
representation
عمل نشان دادن چیزی
to weigh in
[on something]
تذکر دادن
[در مورد چیزی]
to cause the downfall of somebody
[something]
کسی
[چیزی]
را شکست دادن
to jump at something
[colloquial]
به چیزی واکنش نشان دادن
redoing
انجام دادن مجدد چیزی
redoes
انجام دادن مجدد چیزی
redo
انجام دادن مجدد چیزی
redid
انجام دادن مجدد چیزی
overglaze
روی چیزی را لعاب دادن
to drop something off
[at someone's]
چیزی را
[به کسی ]
تحویل دادن
pitch in
<idiom>
به چیزی پول یا کمک دادن
to fire up something
با تحریک چیزی را افزایش دادن
hard on (someone/something)
<idiom>
آزار دادن کسی یا چیزی
move
تغییر دادن محل چیزی
catch up with (someone or something)
<idiom>
وقف دادن به کسی یا چیزی
to equip something
چیزی را ساز و برگ دادن
moved
تغییر دادن محل چیزی
moves
تغییر دادن محل چیزی
redone
انجام دادن مجدد چیزی
epitomizing
صورت خارجی به چیزی دادن
epitomizes
صورت خارجی به چیزی دادن
epitomised
صورت خارجی به چیزی دادن
epitomises
صورت خارجی به چیزی دادن
epitomising
صورت خارجی به چیزی دادن
epitomize
صورت خارجی به چیزی دادن
epitomized
صورت خارجی به چیزی دادن
to give a long recital of something
دادن یک شرح مفصل و طولانی از چیزی
to lose something
چیزی را بعنوان جریمه از دست دادن
to forfeit something
چیزی را بعنوان جریمه از دست دادن
ascription
عمل نسبت دادن به چیزی اتصاف
to work it
<idiom>
چیزی را انجام دادن و به پایان رساندن
impact
اثر گذاشتن یا اهمیت دادن به چیزی
impacts
اثر گذاشتن یا اهمیت دادن به چیزی
photosensitize
بوسیله نور به چیزی حساسیت دادن
engrain
درجسم چیزی فروکردن خورد دادن
superposition
قرار دادن چیزی روی چیزدیگر
positioned
قرار دادن چیزی در محل خاص
position
قرار دادن چیزی در محل خاص
to tease a person for a thing
کسیرابرای دادن چیزی بستوه اوردن
implementing
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
ended
خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
ends
خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
implemented
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
do a job on
<idiom>
بیفایده وزشت نشان دادن چیزی
exchanged
دادن چیزی به جای چیز دیگر
exchange
دادن چیزی به جای چیز دیگر
To pin something on someone .
چیزی را به کسی بستن (نسبت دادن )
exchanges
دادن چیزی به جای چیز دیگر
demonstrate
نشان دادن نحوه کار چیزی
implements
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implement
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
demonstrated
نشان دادن نحوه کار چیزی
debunk
توخالی بودن چیزی را نشان دادن
demonstrates
نشان دادن نحوه کار چیزی
demonstrating
نشان دادن نحوه کار چیزی
exchanging
دادن چیزی به جای چیز دیگر
end
خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
to proffer
[somebody something ]
[something to somebody]
[formal]
اظهار نظر دادن در باره چیزی
intruders
قرار دادن چیزی در چیز دیگر
have eyes only for
<idiom>
همه حواس وتوجه را به چیزی دادن
intruder
قرار دادن چیزی در چیز دیگر
I have nothing to declare.
چیزی برای گمرک دادن ندارم.
to detail something
چیزی را مفصل
[با همه جزییات]
شرح دادن
demonstration
عمل نشان دادن نحوه کار چیزی
demonstrations
عمل نشان دادن نحوه کار چیزی
substituted
قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر.
to pick and choose
درسوا کردن چیزی سلیقه زیادبخرج دادن
carries
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carry
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
To explain something in detail .
چیزی را بطور مفصل ومشروح توضیح دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com