English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 149 (8 milliseconds)
English Persian
batter توپزنی که نوبت اوست
batters توپزنی که نوبت اوست
Other Matches
every dog has his d. هرکسی چندروزه نوبت اوست
strikers بیلیارد بازی که نوبت اوست
strikers کروکه بازی که نوبت اوست
striker کروکه بازی که نوبت اوست
striker بیلیارد بازی که نوبت اوست
every dog has his day <idiom> <none> هرکسی پنج روزه نوبت اوست
first come, first served <idiom> هرکی زودتر بیاد اول نوبت اوست
wickets میلههای چوبی کریکت نوبت توپزنی در کریکت
wicket میلههای چوبی کریکت نوبت توپزنی در کریکت
intermit نوبت داشتن نوبت شدن
batting average میانگین توپزنی
base runner توپزنی که در پایگاه است یابسوی ان می رود
not out توپزنی که هنوز اخراج نشده اعلام خطا
non striker توپزنی که با وجود ایستادن جلو میله ضربه نمیزند
it is up to him to با اوست که
he is if the right حق با اوست
it is he that اوست که
to rank the soldiers اوست
he is f. her مایل اوست
it is mortal to him کشنده اوست
it is his fault تقصیر اوست
it is usual with him معمول اوست
In that case he is right. د رآنصورت حق با اوست
is that her ایا اوست
that right inheres in him این حق اوست
the fault lies with him تقصیر با اوست
imeant his brother مقصودم برادر اوست
it is under his nose پیش روی اوست
it is under his nose درست جلوچشم اوست
It belongs to him personally. متعلق بشخص اوست
the goods are orlie in pledge کالا در گرو اوست
he loves herher to d. دیوانه عشق اوست
it is his very own مال خود اوست
There is some talk of his resigning. صحبت از استعفای اوست
it is a libel on him مایه ابروئی اوست
it is personal to himself مال شخص اوست
demonist کسیکه معتقدبهستی دیووتوانایی اوست
it depends on his approval منوط به موافقت و تصویب اوست
it is his p to forgive بخشیدن ازامتیازات وحقوق ویژه اوست
the observed of all observers کسیکه توجه همه سوی اوست
that is his look این کار وابسته بخود اوست
he has the p of forgiving بخشیدن ازامتیازات وحقوق ویژه اوست
noah ark کشتی بچگانه که اسباب بازی اوست
it is u.for him to tell a lie دروغ گفتن برخلاف عادت اوست یا از او بعید است
She is handicapped by her age . Her age stands in her way . سنش مانع کار او است ( مانعی درراه اوست )
gallio ماموریاشخصی که ازدخالت درکاری که بیرون ازصلاحیت اوست خود داری
blue flag پرچم ابی برای علامت دادن بکسی که اتومبیل دیگری بدنبال و نزدیک اوست تا راه بدهد
served نوبت
inning نوبت
tours نوبت
touring نوبت
tricked نوبت
toured نوبت
trick نوبت
tour نوبت
serves نوبت
tricking نوبت
intermittence نوبت
tertian fever نوبت غب
tertian fever نوبت سه به یک
reprise نوبت
periodicity نوبت
out of turn بی نوبت
alternation نوبت
turn نوبت
turns نوبت
serve نوبت
heat نوبت
heats نوبت
whose turn is it? نوبت کیست
out of turn خارج از نوبت
every dog has his day <idiom> آسیاب به نوبت
it is my lead نوبت من است
round robin نوبت گردشی
round robin با گردش نوبت
prime shift نوبت اول
movement credit نوبت حرکت
periodic نوبت دار
shifts نوبت کاری
shift نوبت کار
shift نوبت تعویض
penalty از کف دادن نوبت
penalties از کف دادن نوبت
shifts نوبت کار
shifts نوبت تعویض
shifted نوبت تعویض
shifted نوبت کار
shift نوبت کاری
shifted نوبت کاری
periods نوبت مرحله
periods روزگار نوبت
periods نوبت ایست
handouts نوبت بازی
handout نوبت بازی
tricking نوبت نگهبانی
tricked نوبت نگهبانی
trick نوبت نگهبانی
round نوبت گردکردن
period روزگار نوبت
roundest نوبت گردکردن
intermittent نوبت دار
period نوبت مرحله
period نوبت ایست
The ball is in your court. <idiom> حالا نوبت تو است.
My turn! حالا نوبت منه!
round نوبت گرد کردن
roundest نوبت گرد کردن
every other <idiom> به نوبت عرض شدن
shift schedule برنامه نوبت کاری
to be one's turn [go] نوبت [کسی] شدن
first dogwatch نوبت نگهبانی عصر
collocation نظم نوبت وترتیب
says نوبت حرف زدن
say نوبت حرف زدن
outed نوبت سرویس اسکواش
out- نوبت سرویس اسکواش
out نوبت سرویس اسکواش
rotas جدول نوبت خدمت
rota جدول نوبت خدمت
air register تنظیم نوبت پرواز
on deck دونده منتظر نوبت
it is your move نوبت شما است
on deck در انتظار نوبت شنا
He jumped the queue. پرید توی صف ( خارج از نوبت )
bat around توپ زدن به نوبت در یک ردیف
queuing theory نظریه خط انتظار نوبت درتحقیق عملیات
all things come to him who waits <proverb> بر اثر صبر نوبت ظفر آید
platoon بازیگرانی را به نوبت در نقطه معین گذاشتن
antiperiodic جلوگیری کننده از نوبت و دورهء امراض
platoons بازیگرانی را به نوبت در نقطه معین گذاشتن
To jump the queue. خود را داخل صف جا زدن ( خارج از نوبت )
move نوبت حرکت یابازی بحرکت انداختن
moves نوبت حرکت یابازی بحرکت انداختن
moved نوبت حرکت یابازی بحرکت انداختن
call book دفتر بیدار کردن و تنظیم نوبت نگهبانی
innings نوبت هر توپزن تا اخراج او مدتی که یک تیم توپ می زند
ball is in your court <idiom> [نوبت تو هست که قدم بعدی را برداری یا تصمیم بگیری]
one and nine balls billiard بیلیارد کیسهای بین 4 بازیگرکه گویها به نوبت زده می شوند
threesomes مسابقه گلف بین یک نفر و دونفر دیگر که به نوبت ضربه می زنند
to catch out a batsman گوی رادرهواگرفتن وبدین وسیله نوبت را ازدست چوگان زن بیرون کرد
threesome مسابقه گلف بین یک نفر و دونفر دیگر که به نوبت ضربه می زنند
concurrent اجرای چنیدین برنامه همزمان با اجرا کردن هر بخش کوچک از برنامه به نوبت
due از دست رفته کهنه شده از نوبت خارج شده
collocation ترتیب نوبت و ترتیب پرداخت بدهی به طلبکاران
inning گیمی که بازیگر سرویس زده و ان را باخته فرصت برای نوبت هر بازی بیلیارد یاکروکه یک بخش از بازی بولینگ
every one fired two rounds هر کسی دو تیر خالی کرد هر کسی دو نوبت شلیک کرد
duty roster دفتر وقایع نگهبانی یا دفتر نوبت نگهبانی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com