Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 148 (7 milliseconds)
English
Persian
nerve impulse
تکانه عصبی
Other Matches
neuritis
التهاب یا اماس وزخم عصبی که دردناک است وسبب ناراحتی عصبی وگاهی فلج میگردد
neuralgia
درد عصبی مرض عصبی
nervation
ساختمان عصبی شبکه عصبی
momentum
تکانه
impulses
تکانه
impulse
تکانه
angular momentum
تکانه زاویهای
cardiac impulse
تکانه قلبی
law of conservation of momentum
قانون پایستگی تکانه
[فیزیک]
v , series
سری عوامل شیمیایی بی بو وبی رنگ عصبی سری عوامل شیمیایی عصبی
nervelessness
بی عصبی
abnerval
عصبی
overwrought
عصبی
neurogram
رد عصبی
neural
عصبی
keyed up
<idiom>
عصبی
twitchy
عصبی
engram
رد عصبی
on pins and needles
<idiom>
عصبی
uptight
عصبی
neurotic
عصبی
nervous
عصبی
neuroplexus
شبکه عصبی
nervelessly
از روی بی عصبی
nerve plexus
شبکه عصبی
nerve path
گذرگاه عصبی
nerve block
وقفه عصبی
nerve tissue
بافت عصبی
neurofibril
تار عصبی
nerve fibre
تار عصبی
nerve cell
یاخته عصبی
nerve deafness
کری عصبی
nerve current
جریان عصبی
nerve center
مرکز عصبی
nerve cell
سلول عصبی
nerve ending
پایانه عصبی
neural arc
قوس عصبی
lose temper
<idiom>
عصبی شدن
sweat bullets/blood
<idiom>
عصبی بودن
psychochemical agent
عامل عصبی
plexus
شبکه عصبی
neurocyte
یاخته عصبی
neuritis
التهاب عصبی
psychochemical agent
گاز عصبی
neural satiation
اشباع عصبی
neural reverbration
ارتعاش عصبی
neural network
شبکه عصبی
neural lesion
ضایعه عصبی
neural induction
القای عصبی
neural discharge
تخلیه عصبی
neural conduction
رسانش عصبی
neural circuit
مدار عصبی
neural bond
پیوند عصبی
Relax!
عصبی نشو!
interneuron
داخل عصبی
causalgia
سوزش عصبی
nervous system
دستگاه عصبی
anorexia nervosa
بی اشتهایی عصبی
shocked
حمله عصبی
shock
حمله عصبی
shocks
حمله عصبی
nerves
رشته عصبی
nerve
رشته عصبی
nervous systems
دستگاه عصبی
neuron
یاخته عصبی
neuralgia
درد عصبی
willies
حمله عصبی
interneural
داخل عصبی
neurons
یاخته عصبی
ganglion
غده عصبی
visceral nervous system
دستگاه عصبی احشایی
neurogenic
دارای ریشه عصبی
reciprocal innervation
تحریک عصبی تقابلی
jittery
وحشت زده و عصبی
neuroblast
یاخته رویانی عصبی
hysteria
هیستری حمله عصبی
vegetative nervous system
دستگاه عصبی نباتی
preganglionic
قبل از عقده عصبی
unipolar
سلولهای عصبی یک قطبی
parabiosis
وقفه رسانش عصبی
parasympathetic nervous system
دستگاه عصبی پاراسمپاتیک
neurotransmitter
انتقال دهنده عصبی
neuroptera
حشرات عصبی الجناح
neuropsychiatric
مرض روانی و عصبی
sympathetic nervous system
دستگاه عصبی سمپاتیک
neuropath
دچار اختلالات عصبی
neuromuscular coordination
هماهنگی عصبی- عضلانی
neuropsychiatric
درمان روانی عصبی
anorexic
مبتلا به بی اشتهایی عصبی
bradyarthria
کندگویی عصبی- ماهیچه یی
tenses
عصبی وهیجان زده
cns
دستگاه عصبی مرکزی
commissural fibres
رشتههای عصبی رابط
commissure
بافت عصبی رابط
discharge
شلیک عصبی تخلیه
conceptual nervous system
دستگاه عصبی فرضی
neurotic
دچار اختلال عصبی
discharges
شلیک عصبی تخلیه
autonomic nervous system
دستگاه عصبی نباتی
tract
دسته تار عصبی
tense
عصبی وهیجان زده
tensed
عصبی وهیجان زده
on edge
<idiom>
خیلی عصبی وخشمگین
tensest
عصبی وهیجان زده
tensing
عصبی وهیجان زده
tracts
دسته تار عصبی
tenser
عصبی وهیجان زده
nerve agent
عامل شیمیایی عصبی
psychoneural parallelism
توازی نگری روانی- عصبی
sympathetic nervous system
دستگاه عصبی خود کار
tie up in knots
<idiom>
کسی را عصبی ونگران کردن
preganglionic
وابسته به جلو عقده عصبی
autonomic nervous system
دستگاه عصبی خود مختار
ans
دستگاه عصبی خود مختار
nervous
عصبی مربوط به اعصاب عصبانی
commissurotomy
برداشتن بافت عصبی رابط
dendrite
شاخههای متعدد سلولهای عصبی
neurocirculatory asthenia
ضعف عصبی- گردش خونی
autonomic
منسوب به دستگاه عصبی خودکار
oxime
ماده ضد اثرعامل عصبی شیمیایی
neurogenic
ایجاد کننده بافت عصبی
liminal
وابسته به مختصرترین تحریک عصبی
psychoneurosis
ناراحتی روانی در اثر حالت عصبی
psychoneurotic
مریض مبتلا به ناراحتی عصبی وروانی
parasympathetic
عمل کننده ماننددستگاه عصبی نباتی
solar plexus
شبکه عصبی ناحیه زیر معده
neuromuscular
وابسته باعصاب و عضلات عصبی و عضلانی
parasympathetic
وابسته به دستگاه عصبی نباتی پاراسمپاتی
gray matter
ماده خاکستری بافت عصبی مغز
nerve bundle
دسته ای از رشته عصبی
[ساختمان استخوان بندی ]
If you say that to her, you will be stirring up a hornet's nest.
اگر این حرف را به او بزنی، عصبی اش می کنی.
nerve fascicle
دسته ای از رشته عصبی
[ساختمان استخوان بندی ]
neurons
رشته مغزی و ستون فقراتی یاخته عصبی
neuron
رشته مغزی و ستون فقراتی یاخته عصبی
aeroneurosis
اختلالات عصبی فضانوردان در اثر تحریک وهیجان
cingulum
دسته ای از رشته عصبی در مغز
[ساختمان استخوان بندی ]
subliminal
غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
subliminally
غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
to work oneself up
به کسی
[چیزی]
خو گرفتن
[و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
to get worked up
به کسی
[چیزی]
خو گرفتن
[و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
cingulum bundle
دسته ای از رشته عصبی در مغز
[ساختمان استخوان بندی ]
limen
کمترین تحریک عصبی که برای ایجاداحساس لازم است
neural net
مدل ریاضی بعضی پدیده هاکه رفتار عصبی دارند
cassion discase
تغییرات عصبی ناشی ازکاهش فشار محیط در ارتفاع بالاتر از یک یا دو اتمسفر
parkinsonism
اختلال مزمن عصبی که با سختی عضلات بدن ولرزش مشخص میشود
cybernetics
مطالعه ومقایسه بین دستگاه عصبی خودکارکه مرکب ازمغز واعصاب میباشدبادستگاه الکتریکی ومکانیکی فرمانشناسی
antineuritic
برضد اماس عصب مخاف اماس عصبی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com