Dictiornary-Farsi | تکلیف سطح پایین | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
low level task	تکلیف سطح پایین


Other Matches

declaration of trust	افهارنامه تکلیف به قبض افهارنامهای که ناقل به منتقل الیه یا مصالح به متصالح میدهد و در ان به او تکلیف میکند که اداره مورد انتقال یا مال الصلح رابه عهده بگیرد و ان را قبض کند
depresses	پایین دادن لوله پایین اوردن
depress	پایین دادن لوله پایین اوردن
downhaul	پایین کشیدن رشته پایین کشنده
down	سوی پایین بطرف پایین
tasks	تکلیف
offhanded	بی تکلیف
offhandedly	بی تکلیف
abeyant	بی تکلیف
abeyant abeyance	بی تکلیف
at a loss what to do	لا تکلیف
at fault	بی تکلیف
responsibilities	تکلیف
assignment	تکلیف
responsibility	تکلیف
full age	سن تکلیف
assignments	تکلیف
imposition	تکلیف
task	تکلیف
duty	تکلیف
unfinished task	تکلیف ناتمام
at a loss what to do	بلا تکلیف
task oriented	تکلیف گرا
task	کار تکلیف
Where do you stand ?What am I Supposed to do ?	تکلیف من چیست ؟
qualification	قید تکلیف
interrupted task	تکلیف ناتمام
impone	تکلیف کردن
unaffected	بی تکلیف صمیمی
task analysis	تحلیل تکلیف
homework	تکلیف خانه
referenda	کسب تکلیف
tasks	کار تکلیف
subadult	نزدیک سن تکلیف
referendum	کسب تکلیف
referendums	کسب تکلیف
he is at a loose end	بی تکلیف است
how shall we proceed	تکلیف چیست
exercize	تمرین تکلیف
fall into abeyance	بی تکلیف ماندن
pendant	بی تکلیف ضمیمه شده
To ask for instructions (directives).	کسب تکلیف کردن
processes	تکلیف به حضور کردن
schoolwork	تکلیف شبانه دانشجو
process	تکلیف به حضور کردن
It was required of me . They imposed it on me .	آنرا به من تکلیف کردند
pendants	بی تکلیف ضمیمه شده
vertically	از بالا به پایین یا حرکت بالا و پایین در زاویه راست افق
assignment	تکلیف درسی و مشق شاگرد
To do (perform) ones duty.	تکلیف خود را انجام دادن
assignments	تکلیف درسی و مشق شاگرد
to put one's affairs in order [to settle one's business]	تکلیف کار خود را روشن کردن
they overtax our strength	بما تکلیف میکنند که زیادنیروی خودرابکاراندازیم
To settle the issue one way or the other.	تکلیف کاری راروشن ( یکسره ) کردن
to keep somebody on tenterhooks <idiom>	کسی را بلا تکلیف [معلق] نگه داشتن [اصطلاح روزمره]
to have somebody on the hook <idiom>	کسی را بلا تکلیف [معلق] نگه داشتن [اصطلاح روزمره]
to keep somebody in suspense <idiom>	کسی را بلا تکلیف [معلق] نگه داشتن [اصطلاح روزمره]
to let somebody dangle <idiom>	کسی را بلا تکلیف [معلق] نگه داشتن [اصطلاح روزمره]
To do something prefunctorily.	برای رفع تکلیف ( از سر باز کردن ) کاری راانجام دادن
estate in remainder	ملک معلق عبارت از ان است که شناسایی قانونی یک ملک منوط و موکول به تعیین تکلیف ملک دیگر باشد
pend	معوق بودن بی تکلیف بودن
lower	پایین تر
lowered	پایین تر
subatmospheric	پایین تر از جو
dowm	پایین
lowers	پایین تر
lowering	پایین تر
sub-	یا پایین تر
down stairs	پایین
low	پایین
lower	پایین
shitu	پایین
tailwater	پایین اب
subteen	پایین تر از سن 31
underneath	پایین
submiss	پایین
flattest	پایین
bal	از مچ پا به پایین
flat	پایین
bottoms	پایین
de-	پایین
bottom	پایین
vide infara	پایین
below	پایین
beneath	پایین تر
neath or neath	پایین
hereafter <adv.>	در پایین
below <adv.>	در پایین
down	پایین
further down	پایین تر
hereinafter [formal] <adv.>	در پایین
lower limit	حد پایین
hypogenous	پایین رو
lower most	پایین تر
infara	پایین
infara	پایین تر
neath or neath	پایین تر
thereinafter [archaic or formal] <adv.>	در پایین
shorter	پایین تر
low level	پایین
beneath	پایین
short	پایین تر
shortest	پایین تر
to beat down	پایین اوردن
to get down	پایین رفتن
low altitude	ارتفاع پایین
lower mast	دکل پایین
low activity	فعالیت پایین
low	پایین اهسته
lowermost	پایین ترین
alow	روبه پایین
low pass	پایین گذر
let down	پایین کردن
lower threshold	استانه پایین
lower most	پایین ترین
to come down	پایین امدن
to bring down	پایین اوردن
to let down	پایین کردن
the valley lies below	ده در پایین است
lower limit	کران پایین
feet	پایین دامنه
to reach down	پایین اوردن
low resolution	تفکیک پایین
foot	پایین بادبان
low energy	انرژی پایین
to set down	پایین اوردن
to sink in the scale	پایین رفتن
low order	مرتبه پایین
minor	پایین رتبه
low wing	بال پایین
lower bound	کران پایین
downmost	پایین ترین
low	پایین ضعیف
low frequency	فرکانس پایین
low level	در سطح پایین
to go down	پایین رفتن
to look down	پایین امدن
low resolution	وضوح پایین
downfield	میدان پایین
downward compatible	سازگار رو به پایین
downward movement	حرکت رو به پایین
downward swing	نوسان رو به پایین
desceht	پایین امدن
push down stack	پایین فشردنی
decurrent	پایین افتاده
downward travel	ضربه رو به پایین
res	noitaloseR پایین
prolapse	پایین افتادن
dim light	نور پایین
disrate	پایین اوردن
prolapsus	پایین افتادگی
downfeed	تغذیه رو به پایین
downward stroke	ضربه رو به پایین
down stroke	ضربه رو به پایین
pushdown	پایین فشردنی
down draft	جریان رو به پایین
downtrend	سیربطرف پایین
download	بارگیری پایین
downward compatibility	سازگارمتمایل به پایین
down current	جریان رو به پایین
prolapse	پایین افتادگی
face down feed	خورد رو به پایین
nether world	جهان پایین
neath or neath	پایین زیرین
look down	پایین امدن
hereinbelow	در پایین این
bate	پایین اوردن
the lower world	جهان پایین
the masses	دستههای پایین تر
infrahuman	پایین تر از انسان
mean low water	اب پایین میانگین
nutant	پایین افتاده
nutate	پایین افتادن
hereinbelow	ازاین پایین تر
catabatic	پایین اینده
overhand	از پایین ببالا
go dan barai	رد کردن از پایین
go down	پایین رفتن
on the down grade	پایین رونده
bottommost	پایین ترین
oars down	پارو پایین
submaxilla	ارواره پایین
bottom up	از پایین به بالا
lowpass	پایین گذار
drive	ضربه از پایین
lowest	پایین ترین
beneath	از زیر پایین تر از
downward	روبه پایین
lee	پایین باد
comedown	پایین رفتن
breast	نورد پایین
At lower levels.	در سطوح پایین تر
degrade	پایین دادن
degrades	پایین دادن
descend	پایین امدن
From top to bottom.	ازبالاتا پایین
shut	پایین اوردن
shuts	پایین اوردن
shutting	پایین اوردن
depressions	پایین دادن