Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (34 milliseconds)
English
Persian
call someone's bluff
<idiom>
ثابت کردن ادعا
Other Matches
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
fixes
ثابت کردن تصحیح کردن تثبیت کردن ثابت
fix
ثابت کردن تصحیح کردن تثبیت کردن ثابت
to put in for
ادعا کردن
acclaimed
ادعا کردن
acclaim
ادعا کردن
asserted
ادعا کردن
asserts
ادعا کردن
contends
ادعا کردن
contend
ادعا کردن
lay claim to
ادعا کردن
acclaims
ادعا کردن
contended
ادعا کردن
profess
ادعا کردن
asserting
ادعا کردن
acclaiming
ادعا کردن
professes
ادعا کردن
professing
ادعا کردن
assert
ادعا کردن
have it
<idiom>
گفتن ،ادعا کردن
pretend to
دعوی یا ادعا کردن
re claim
مجددا ادعا کردن
profess
ادعا یا افهار کردن
professes
ادعا یا افهار کردن
professing
ادعا یا افهار کردن
pleads
در دادگاه اقامه یا ادعا کردن درخواست کردن
pleaded
در دادگاه اقامه یا ادعا کردن درخواست کردن
plead
در دادگاه اقامه یا ادعا کردن درخواست کردن
claims
دادخواست ادعانامه ادعا کردن
claimed
مدعی به مطالبات ادعا کردن
claim
مدعی به مطالبات ادعا کردن
bluser out
با لاف گزاف ادعا کردن
claimed
دادخواست ادعانامه ادعا کردن
claims
مدعی به مطالبات ادعا کردن
claim
دادخواست ادعانامه ادعا کردن
waiver
صرف نظر کردن از ادعا
claiming
مدعی به مطالبات ادعا کردن
claiming
دادخواست ادعانامه ادعا کردن
static employment
کاربرد توپخانه پدافند هوایی در سکوی ثابت یا در پدافندهوایی ثابت
fixed capital
سپرده ثابت اموال ثابت یکان
static test
ازمایش در وضعیت ثابت یا به حالت ثابت
establishes
برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
establish
برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
mounts
ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
fixes
کار گذاشتن نصب کردن ثابت کردن
mount
ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
fix
کار گذاشتن نصب کردن ثابت کردن
establishing
برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
standing orders
دستورالعملهای ثابت دستورات ثابت
standing order
دستورالعملهای ثابت دستورات ثابت
clinching
ثابت کردن
prove
ثابت کردن
stabilizes
ثابت کردن
fixation
ثابت کردن
clinches
ثابت کردن
demonstrate
ثابت کردن
proved
ثابت کردن
proves
ثابت کردن
fixes
ثابت کردن
to let the saw dust out of
را ثابت کردن
fix
ثابت کردن
clinch
ثابت کردن
clinched
ثابت کردن
to bring home
ثابت کردن
truest
ثابت کردن
prover
ثابت کردن
fixations
ثابت کردن
truer
ثابت کردن
true
ثابت کردن
demonstrates
ثابت کردن
to make out
ثابت کردن
demonstrating
ثابت کردن
stabilized
ثابت کردن
stabilize
ثابت کردن
pin
ثابت کردن
stabilising
ثابت کردن
pinned
ثابت کردن
stabilises
ثابت کردن
demonstrated
ثابت کردن
pinning
ثابت کردن
evidence
ثابت کردن
stabilised
ثابت کردن
stables
ثابت کردن استوارشدن
to prove with reasons
با دلیل ثابت کردن
destabilize
غیر ثابت کردن
reasons
با دلیل ثابت کردن
stable
ثابت کردن استوارشدن
to put one in the wrong
کسیرا ثابت کردن
reason
با دلیل ثابت کردن
to make a point
نکتهای را ثابت کردن
evidence
ثابت کردن سند
stabilising
استوار کردن ثابت شدن
stabilizes
استوار کردن ثابت شدن
stabilises
استوار کردن ثابت شدن
stabilized
استوار کردن ثابت شدن
stabilised
استوار کردن ثابت شدن
evidence
شاهد باگواهی ثابت کردن
nial a line to the counter
کذب موضوعی را ثابت کردن
stabilize
استوار کردن ثابت شدن
freezes
ثابت کردن غیرقابل حرکت ساختن
sheet down
ثابت کردن بادبان در مقابل باد
freeze
ثابت کردن غیرقابل حرکت ساختن
immobilizing
ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
cages
قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
immobilising
ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
slush down
روغن کاری کردن بکسلهای ثابت ناو
immobilize
ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilises
ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilizes
ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
cage
قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
immobilised
ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
hovering
پرواز کردن نزدیک زمین به طور ثابت
immobilized
ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
sampled
مداری که سیگنال ورودی آنالوگ را برای مدت طولانی برای مبدل آنالوگ به دیجیتال ثابت نگه می دارد تا خروجی ثابت تولید شود
sample
مداری که سیگنال ورودی آنالوگ را برای مدت طولانی برای مبدل آنالوگ به دیجیتال ثابت نگه می دارد تا خروجی ثابت تولید شود
unassuming
بی ادعا
claims
ادعا
cl
ادعا
claim
ادعا
claimed
ادعا
claiming
ادعا
assertion
ادعا
plea
ادعا
pleas
ادعا
protestations
ادعا
asseveration
ادعا
postulating
ادعا
postulates
ادعا
postulated
ادعا
postulate
ادعا
allegations
ادعا
averment
ادعا
pretensions
ادعا
protestation
ادعا
allegation
ادعا
pretension
ادعا
posit
ادعا
ascertaining
ثابت کردن معین کردن
ascertain
ثابت کردن معین کردن
posit
ثابت کردن فرض کردن
ascertained
ثابت کردن معین کردن
attaches
مونتاژ کردن ثابت کردن
ascertains
ثابت کردن معین کردن
attaching
مونتاژ کردن ثابت کردن
attach
مونتاژ کردن ثابت کردن
to prove oneself
نشان دادن
[ثابت کردن]
توانایی انجام کاری
pretence
بهانه ادعا
bill of indicment
ادعا نامه
assertive
ادعا کننده
pretense
بهانه ادعا
assertor
ادعا کننده
purporst
مفاد ادعا
claimable
قابل ادعا
pretenses
بهانه ادعا
professed
ادعا شده
reclaimable
ادعا پذیر
estopel
مانع ادعا
pretences
بهانه ادعا
lattices
خطوط شبکه بندی ثابت مخصوص بزرگ کردن نقشه
lattice
خطوط شبکه بندی ثابت مخصوص بزرگ کردن نقشه
burden of proof
مسئوولیت اثبات ادعا
professed love
محبت ادعا شده
assertion
تایید ادعا افهارنامه
cut down to size
<idiom>
ثابت کردن اینکه کسی اونقدرکه فکر میکند خوب نیست
standing
ثابت دستورالعمل ثابت
disclaimers
رفع کننده ادعا یا مسئولیت
disclaimer
رفع کننده ادعا یا مسئولیت
i do not pretend to sing well
من ادعا نمیکنم که خوب میخوانم
right of begin
حق مدعی در اغازبیان ادعا در محکمه
the burden of proof rests with
اثبات ادعا بر عهده مدعی است
prescribe to
استناد به مرور زمان دراثبات ادعا
ager
نوعی ماشین بخار جهت ثابت کردن رنگ ها و افزایش ظاهری قدمت فرش
to walk the chalk
بوسیله درست راه رفتن ازمیان خطهای گچ کشیده هوشیاری خود را ثابت کردن
steady
مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
steadying
مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
steadied
مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
steadies
مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
steadiest
مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
Did I say anything different?
مگر من چیز دیگری گفتم
[ادعا کردم]
؟
He is seriously claiming
[trying to tell us]
that the problems are all the fault of the media.
او
[مرد]
به طور جدی ادعا می کند که همه مشکلات تقصیر رسانه ها است.
exigible
قابل تقاضا قابل ادعا
hard and fast
ثابت
incommutable
ثابت
constants
ثابت
inalterable
ثابت
settled
ثابت
indelible
ثابت
unshaken
ثابت
rugged
ثابت
fixes
ثابت
permanent
ثابت
steadier
ثابت تر
immovable
ثابت
constant
ثابت
loyal
ثابت
stationary
ثابت
equable
ثابت
standstill
ثابت
specific
ثابت
invariable
ثابت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com