English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 135 (7 milliseconds)
English Persian
He was kI'lled on the spot. جابجا کشته شد
Other Matches
he was killed او کشته شد
killed in action کشته
killed کشته
fallen کشته
massicot کشته سرب
to go west کشته شدن
to kiss the dust کشته شدن
to die in ones shoes کشته شدن
he will be killed کشته خواهدشد
slain کشته شده
food for powder کشته شدنی
killed steel فولاد کشته
killed in action کشته جنگی
immolate کشته شده
the fallen کشته شدگان
slack lime اهک کشته
gruel کشته شدن
plastring trowel ماله کشته کشی
It ilanded him in trouble . آدم کار کشته ای است
to have ones gruel شکست خوردن کشته شدن
The kI'lled and the wounded. کشته وزخمی ( در جنگ وغیره )
Strange to say he was not kI'lled. عجب آنکه کشته نشد
To be crazy about agirl . کشته مرده دختری بودن
Memorial Day روز یادبود کشته شدگان جنگی
I was literally ( nearly , almost ) kI'lled . I was within an ace of being kI'lled. چیزی نمانده بود کشته بشوم
They were all either kI'lled ou taken prisoners . همگی آنها کشته یا گرفتا رشدند
hydra مار 9 سری که بدست هرکول کشته شده
to spray a tree داروی ویژه بردرختی افشاندن تا انکه میکربهای ان کشته شود
He was killed when his parachute malfunctioned. بخاطر اینکه چترش کار نکرد [عیب فنی داشت] او [مرد] کشته شد.
heaved جابجا کردن
heave جابجا کردن
floating جابجا شده
out of place جابجا شده
displacing جابجا کردن
displaces جابجا کردن
displaced جابجا کردن
removal جابجا کردن
metastatic جابجا شونده
lomomote جابجا شدن
metastatic جابجا شده
migratory جابجا شونده
revulsive جابجا شونده
translocate جابجا کردن
translocation جابجا شدگی
transposable جابجا شدنی
unhorse جابجا کردن
autochthonous جابجا نشده
displaceable جابجا شونده
migrating جابجا شدن
suppresses جابجا کردن
displacement جابجا شدن
displacement جابجا کردن
suppress جابجا کردن
supplants جابجا شدن
disposition جابجا شدن
supplanting جابجا شدن
supplanted جابجا شدن
supplant جابجا شدن
relocating جابجا کردن
relocates جابجا کردن
relocate جابجا کردن
transposing جابجا کردن
migrate جابجا شدن
migrated جابجا شدن
transposes جابجا کردن
transpose جابجا کردن
suppressing جابجا کردن
dislocate جابجا کردن
migrates جابجا شدن
dislocates جابجا کردن
relocated جابجا کردن
dislocating جابجا کردن
dislocating جابجا شدن
displace جابجا کردن
dislocates جابجا شدن
dislocate جابجا شدن
relocation جابجا سازی
turnover جابجا شدن
transposable قابل جابجا شدن
soil transport جابجا کردن خاک
metastasis جابجا شدن ناخوشی
serpiginous دونده جابجا شونده
moving power نیروی جابجا کننده
erratic block بلوک جابجا شونده
malposition جابجا شدگی جنین
shifted انتقال جابجا کردن
shift انتقال جابجا کردن
shifts انتقال جابجا کردن
movement گردش جابجا کردن تحرک
removing جابجا کردن به محل دیگر
remove جابجا کردن به محل دیگر
removes جابجا کردن به محل دیگر
restaging جابجا کردن سوارکردن نفرات
winkle جابجا کردن حلزون خوراکی
winkles جابجا کردن حلزون خوراکی
to handle something with care چیزی را با احتیاط جابجا کردن
revulsion جابجا شدن درد ردع
oldster ادم کار کشته که چهار سال در نیروی دریایی کار کرده باشد
interchanging جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
Handle the boxes with care. جعبه ها رابا احتیاط جابجا کنید
interchanges جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
interchanged جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
interchange جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
displaces جابجا شدن تغییر موضع دادن
displaced جابجا شدن تغییر موضع دادن
handles قبضه شمشیر دستگیره جابجا کردن
handle قبضه شمشیر دستگیره جابجا کردن
displacing جابجا شدن تغییر موضع دادن
displacement جابجا شدن جابجایی تغییر مکان
displace جابجا شدن تغییر موضع دادن
changer وسیلهای که چیزی را با چیز دیگر جابجا میکند
force displaced in parallel [بردار] نیروی بطور موازی جابجا شده
remove بردن جابجا کردن انتقال دادن بیرون اوردن
removing بردن جابجا کردن انتقال دادن بیرون اوردن
removes بردن جابجا کردن انتقال دادن بیرون اوردن
shifts کد حروف ارسالی که نشان میدهد که کد بعدی باید جابجا شود
shift کد حروف ارسالی که نشان میدهد که کد بعدی باید جابجا شود
shifted کد حروف ارسالی که نشان میدهد که کد بعدی باید جابجا شود
shunting station ایستگاه فرعی راه اهن برای جابجا کردن واگن ولوکوموتیو
staging base پایگاه تجدید سوخت یابارگیری مجدد یا جابجا کردن کالاها در کشتی یا هواپیما
SDR ثباتی در CPU که داده را پیش از پردازش نگه می دارد یا محل حافظه را جابجا میکند
to be assassinated ترور شدن [کشته شدن] [به قتل رسانده شدن]
acrostic جدول شعر کوتاهی که حرف اول و وسط و آخر بندهای آن با هم عبارتی را برساند جابجا شونده
blit در گرافیک کامپیوتری جابجا کردن یک بلاک از بیتها از یک محلی در حافظه به محلی دیگر
bitblt در گرافیک کامپیوتری جابجا کردن یک بلاک از بیتها از یک محلی در حافظه به محلی دیگر
secondary soil خاک جابجا شده یا ثانوی خاک دستی
luxate از جای خود بیرون کردن جابجا کردن
constant displacement pump پمپی با خروجی ثابت که درهر دور گردش مقدار ثابتی سیال جابجا میکند و مقدارجریان تنها بستگی به سرعت گردش ان دارد
time 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
timed 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
times 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
anagrammatize جابجا کردن قلب کردن
antihandling fuze ماسوره ضد دستکاری ماسوره غیر حساس به جابجا کردن و دستکاری
flippy دیسک دو لبه که در درایو تک لبه استفاده شود. بنابراین برای خواندن طرف دیگر برای جابجا شود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com