Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
flux
جاری شدن گداختن
Other Matches
bright anneal
روشنی ناشی از گداختن گداختن
drivel
اب دهان جاری ساختن از دهن یا بینی جاری شدن دری وری سخن گفتن
customs of the services
مقررات و روشهای جاری قسمتها امور جاری نیروها
current cost accounting
حسابداری هزینه جاری حسابداری براساس نرخ های جاری
fuse
گداختن
melting
گداختن
smeet
گداختن
solubilize
گداختن
fused
گداختن
liquate
گداختن
smelts
گداختن
smelted
گداختن
smelt
گداختن
melts
گداختن
liquation
گداختن
melt
گداختن
spheroidize
گداختن نوسانی
soft anneal
گداختن نرم
black anneal
سیاه گداختن
full annealing
کامل گداختن
re fuse
دوباره گداختن
meltability
قابلیت گداختن
close aneal
گداختن مسدود
thawed
گداختن گرم شدن
thaw
گداختن گرم شدن
dissolve
گداختن فسخ کردن
melted
گداختن تبدیل شدن
dissolves
گداختن فسخ کردن
thaws
گداختن گرم شدن
liquefied
گداختن تبدیل به مایع کردن
liquefies
گداختن تبدیل به مایع کردن
liquefying
گداختن تبدیل به مایع کردن
liquefy
گداختن تبدیل به مایع کردن
liquify
گداختن تبدیل به مایع کردن
frit
خمیر شیشه وچینی سازی گداختن
glow
گداختن برافروختن ملتهب شدن تخلیه کنتاکتی
glowed
گداختن برافروختن ملتهب شدن تخلیه کنتاکتی
glows
گداختن برافروختن ملتهب شدن تخلیه کنتاکتی
shedding
خون جاری ساختن جاری ساختن
sheds
خون جاری ساختن جاری ساختن
shed
خون جاری ساختن جاری ساختن
running key
[کلید جاری رمز یا دفترچه جاری کلید رمز]
to try out
خوب ازمایش کردن کاملاازمودن تصفیه کردن گداختن
sister in law
جاری
gushing
جاری
currents
جاری
current cell
سل جاری
pourer
جاری
interfluous
در هم جاری
present-day
جاری
volant
جاری
interfluent
در هم جاری
current
جاری
groovy
جاری
going
جاری
running water
اب جاری
running
جاری
sluicy
جاری
actuals
جاری
current date
تاریخ جاری
standing orders
دستور جاری
current liabilities
بدهیهای جاری
current liabilites
بدهیهای جاری
current instruction
دستورالعمل جاری
current cell indicator
نشانگر سل جاری
current files
پروندههای جاری
current expenditure
هزینه جاری
current income
درامد جاری
standing order
دستور جاری
callendar year
سال جاری
routinely
روش جاری
checking account
حساب جاری
bank overdraft
حساب جاری
checking accounts
حساب جاری
current account
حساب جاری
current accounts
حساب جاری
currently
بطور جاری
routine
خط مشی جاری
routine
روش جاری
routines
خط مشی جاری
circulating asset
دارایی جاری
current budget
بودجه جاری
current assets
دارائیهای جاری
trilled
جاری شدن
account cuurent
حساب جاری
trills
جاری شدن
current asset
دارایی جاری
current assets
دارایی جاری
competitive price
قیمت جاری
trill
جاری شدن
routines
روش جاری
routinely
خط مشی جاری
current liability
بدهی جاری
currents
جاری و روان
yeild point
حد جاری شدن
working capacity
سرمایه جاری
tidal volume
حجم جاری
flow
جاری شدن
rules of procedure
روش جاری
yield
جاری شدن
yielded
جاری شدن
yields
جاری شدن
present income
درامد جاری
During (in)the current year.
درسال جاری
flows
جاری شدن
The regulations in force .
مقررات جاری
AC
حساب جاری
flowed
جاری شدن
current
جاری و روان
Blood was running .
خون جاری شد
present consumption
مصرف جاری
yeild
جاری شدن
ooze
جریان جاری
oozed
جریان جاری
oozes
جریان جاری
oozing
جریان جاری
demand deposit
سپرده جاری
current yield
بازده جاری
current ratio
نسبت جاری
current price
قیمت جاری
current loop
حلقه جاری
current liability
بدهیهای جاری
disembogue
جاری شدن
electrodynamics
الکترسیته جاری
perfuse
جاری ساختن
excurrent
جاری شونده
standing
روش جاری
liquid limit
حد جاری شدن
payment on open account
پرداخت در حساب جاری
active a ccount
حساب متحرک یا جاری
pronounce the formula of a specified
صیغه جاری کردن
current account balance
تراز حساب جاری
daily routine
عادت جاری روزانه
pour point
نقطه جاری شدن
current rate of growth
نزخ رشد جاری
passbook
دفتر حساب جاری
current directory
دایرکتوری جاری یا فعلی
the th inst
پنجم بماه جاری
standing operating procedures
روش جاری مخابرات
balance on current account
مانده حساب جاری
standing operating procedures
روش جاری عملیاتی
pass book
دفتر حساب جاری
at the current rate of exchange
به نرخ جاری ارز
circumfluent
جاری شونده دراطراف
at the current rate of exchange
به نرخ مبادله جاری
bleeds
خون جاری شدن از
snivels
ازبینی جاری شدن
snivel
ازبینی جاری شدن
flows
جریان جاری کردن
pour
جاری شدن یا ساختن
poured
افشاندن جاری شدن
poured
جاری شدن یا ساختن
pouring
افشاندن جاری شدن
pouring
جاری شدن یا ساختن
pours
افشاندن جاری شدن
pours
جاری شدن یا ساختن
snivelling
ازبینی جاری شدن
snivelled
ازبینی جاری شدن
bleed
خون جاری شدن از
print
پس از اتمام کار جاری
printed
پس از اتمام کار جاری
prints
پس از اتمام کار جاری
tap
از شیر اب جاری کردن
tapping
از شیر اب جاری کردن
blood
خون جاری کردن
flowed
جریان جاری کردن
sniveled
ازبینی جاری شدن
sniveling
ازبینی جاری شدن
flow
جریان جاری کردن
jetting
مانندفواره جاری کردن
checking account
حساب جاری بانکی
outflows
به بیرون جاری شدن
circulate
جاری شدن (مثل آب در لوله یا هوا در ساختمان)
instants
مربوط به ماه جاری
outflow
به بیرون جاری شدن
jetted
مانندفواره جاری کردن
tapped
از شیر اب جاری کردن
jets
مانندفواره جاری کردن
jet
مانندفواره جاری کردن
pour
افشاندن جاری شدن
checking accounts
حساب جاری بانکی
instant
مربوط به ماه جاری
routinely
جریان عادی عادت جاری
routines
جریان عادی عادت جاری
profluent
جاری بمقدار زیاد ساری
hangup
توقف ناگهانی برنامه جاری
winterbourne
رودی که در زمستان جاری میشود
routine
جریان عادی عادت جاری
rules of procedure
قوانین مربوط به روش جاری
flow
جاری بودن روان شدن
confluent
باهم جاری شونده متلاقی
ancestral file
که فرزند فایل جاری است
newsreel
فیلم اخبار جاری روز
emanate
جاری شدن تجلی کردن
flowed
جاری بودن روان شدن
emanating
جاری شدن تجلی کردن
emanates
جاری شدن تجلی کردن
emanated
جاری شدن تجلی کردن
newsreels
فیلم اخبار جاری روز
Applicants flooded in.
سیل افراد ( متقاضیان ) جاری شد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com