English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English Persian
habiliments جامه ویژه
Search result with all words
livery servant نوکری که جامه ویژه نوکربابی می پوشد
of livery ایانوکر جامه ویژه داشت یاجامه ساده
Other Matches
idiosyncrasy طبیعت ویژه طرز فکر ویژه شیوه ویژه هرنویسنده خصوصیات اخلاقی
idiosyncrasies طبیعت ویژه طرز فکر ویژه شیوه ویژه هرنویسنده خصوصیات اخلاقی
dress guard اسبابی که دردوچرخه جامه را ازاسیب چرخ نگه میدارد جامه پناه
to watch for certain symptoms توجه کردن به نشانه های ویژه [علایم ویژه مرض ]
special interest groups گروههایی با علاقه ویژه گروه مشترک المنافع ویژه
specialities کالای ویژه داروی ویژه یا اختصاصی اسپسیالیته
speciality کالای ویژه داروی ویژه یا اختصاصی اسپسیالیته
specialty کالای ویژه داروی ویژه یا اختصاصی اسپسیالیته
idiocrasy طبیعت ویژه طرز فکر ویژه
praetorial متعلق به گارد ویژه سربازی که جز گارد ویژه است
night dress جامه خواب پیراهن خواب خواب جامه
rigged جامه
thing جامه
rigs جامه
costumes جامه ها
costume جامه
raiment جامه
rig جامه
monkhood dress جامه
outwall جامه
overclothes جامه رو
liveries جامه
livery جامه
vesture جامه
toggery جامه
swallow tail coat جامه شب
costume جامه
suit جامه
suited جامه
weeds جامه
suits جامه
togs جامه
apparel جامه
tog جامه
transvestite زن جامه
transvestites زن جامه
garment جامه
garments جامه
habits جامه
habit جامه
costumes جامه
gold جامه زری
scarlet سرخ جامه
neckline یقهی جامه
necklines یقهی جامه
bed clothes جامه خواب
night gown خواب جامه
valise جامه دان
tog جامه پوشاندن
oil coat جامه مشمعی
night suit جامه خواب
caddis جامه ژنده
to habit جامه پوشاندن
to [get] dress [ed] جامه پوشیدن
caddice جامه ژنده
golds جامه زری
wooled جامه پشمی
small cloths جامه بچگانه
to wear mourning جامه ماتم
luggage جامه دان
valises جامه دان
hosiery جامه کش باف
garment جامه رو رخت
sadly dressed جامه غم پوشیده
samite جامه زربفت
kimono جامه ژاپنی
the outward man جامه یا تن ادمی
linen جامه زبر
undies زیر جامه
smalls جامه بچگانه
print dress جامه چیت
proper dress جامه شایسته
women's dres جامه زنان
proper dress جامه زیبا
gears الات جامه
portmanteaux جامه دان
portmanteaus جامه دان
geared الات جامه
portmanteau جامه دان
gear الات جامه
weeds جامه بوگی
kimonos جامه ژاپنی
night clothes جامه خواب
dishabille جامه خانگی
garb جامه پوشانیدن به
incognita با جامه مبدل
habits :جامه پوشیدن
habit :جامه پوشیدن
garments جامه رو رخت
undress جامه معمولی
undresses جامه معمولی
clothes جامه لباس
undressing جامه معمولی
fur جامه خزدار
furs جامه خزدار
purple جامه ارغوانی
knock about clothes جامه کار
disfrock جامه از تن در اوردن
change of clothes جامه واگردان
he wears a new suit to day امروز جامه
suit case جامه دان
nether garment زیر جامه
cilice جامه مویی
evite زن کم جامه پوش
suit جامه [کت و شلوار]
fatigue dress جامه بیگاری
materialize جامه عمل بخودپوشیدن
materialised جامه عمل بخودپوشیدن
fustanella جامه بلندمردانه دریونان
materialized جامه عمل بخودپوشیدن
materialising جامه عمل بخودپوشیدن
materialises جامه عمل بخودپوشیدن
wool جامه پشمی نخ پشم
robe جامه بلند زنانه
robes جامه بلند زنانه
robes جامه دربر کردن
dress جامه بتن کردن
dresses جامه بتن کردن
fleshings جامه نازک تن نما
to rustle in silks جامه ابریشمی پوشیدن
to garb oneself in silk جامه ابریشمی پوشیدن
kirtle جامه بلند زنانه
materializes جامه عمل بخودپوشیدن
materializing جامه عمل بخودپوشیدن
implement جامه عمل پوشاندن
put ineffect جامه عمل پوشاندن
riding habits جامه سواری زنانه
robe جامه دربر کردن
riding habit جامه سواری زنانه
put inpractice جامه عمل پوشاندن
put into effect جامه عمل پوشاندن
carry into effect جامه عمل پوشاندن
make something happen جامه عمل پوشاندن
carry out جامه عمل پوشاندن
actualize جامه عمل پوشاندن
to clothe oneself جامه برتن کردن
fustanelle جامه بلندمردانه دریونان
actualise [British] جامه عمل پوشاندن
in mourning جامه ماتم پوشیده
gowns جامه بلند زنانه
luggage جامه دان اثاثه
small clothes جامه بچه گانه
gown جامه بلند زنانه
gaskin شلوار زیر جامه
clobber جامه وصله کردن
clobbered جامه وصله کردن
clobbering جامه وصله کردن
clobbers جامه وصله کردن
flannels جامه فلانل یاپشمی
flannel جامه فلانل یاپشمی
trousseaux جامه یا رخت عروس
dressed in scarlet جامه سرخ پوشیده
next to the skin زیر همه جامه ها
kilts جامه چین دار
kilt جامه چین دار
bundle up جامه گرم دربرکردن
finery [formal] جامه پر زرق و برق
finery [formal] جامه رسمی جشن
trousseaus جامه یا رخت عروس
trousseau جامه یا رخت عروس
habiliment جامه استعداد فکری
unclothe جامه از تن بدر اوردن
undergrament زیرپوش جامه زیر
disguise جامه مبدل پوشیدن
disguised جامه مبدل پوشیدن
disguises جامه مبدل پوشیدن
ermined جامه قاقم پوشیده
vestiary محل کندن جامه
disguising جامه مبدل پوشیدن
carry ineffect جامه عمل پوشاندن
tights جامه چسبان وخفت
rich clad جامه فاخر پوشیده
dressed inred جامه سرخ پوشیده
mantua نوعی جامه یا لباس شب
wools جامه پشمی نخ پشم
to fit برازاندن [اندازه کردن] جامه
to wear a crape جامه سوگواری برتن کردن
she is neatly dressed جامه اش اراسته و پاکیزه است
capuchin جامه باشلق دار زنانه
neck band یخه پیراهن یا جامه دیگر
disguisement تغییر قیافه یا جامه پوشیدگی
she was prettily dressed جامه قشنگ پوشیده بود
to take up one's livery جامه نوکر بابی پوشیدن
stole جامه سفید حمایل دار
pallium جامه پشمینه پاپ ومطران ها
pontificalia جامه و نشانهای اسقفی لباس رسمی
revest جامه روحانی پوشیدن روکش کردن
grego جامه کوتاه باشلق دارازپارچههای کلفت
pontifical وابسته به پاپ یا اسقف جامه اسقفی
he went there in black اوبا جامه سیاه انجا رفت
maillot جامه تنگ وچسبان بندبازان و رقاصان
paris doll مجسمه برای ازمایش جامه زنانه
luggage compartment محل قرار گرفتن جامه دان
ephod جامه رسمی مخصوص کاهنان یهود
to be [look] somewhat [the] worse for wear [person, thing] مناسب نبودن برای پوشیدن [جامه ای]
Teddy boy ملبس به جامه های عجیب و غریب
Teddy boys ملبس به جامه های عجیب و غریب
tail coat جامه دامن گرد که پشت ان ماننداست به دم
to be groomed in all finery با جامه رسمی جشن کاملا آراستن
His wish was fulfI'lled. آرزویش عملی شد (جامه عمل گرفت )
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com