Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English
Persian
kimono
جامه ژاپنی
kimonos
جامه ژاپنی
Other Matches
dress guard
اسبابی که دردوچرخه جامه را ازاسیب چرخ نگه میدارد جامه پناه
nipponese
ژاپنی
Japanese
ژاپنی
lac varnish
لاک ژاپنی
japanization
ژاپنی شدن
satsuma
سفالینهی ژاپنی
satsumas
سفالینهی ژاپنی
japan clover
شبدر ژاپنی
buddleia
بودله ژاپنی
kamikaze
هواپیماهای خودکشی ژاپنی
shinai
خیزران شمشیربازی ژاپنی
bonsai
درخت کوچک ژاپنی.
bonsais
درخت کوچک ژاپنی.
japanize
بسبک ژاپنی در اوردن
hai ku
شعر بی قافیه سه سطری ژاپنی
kendo
شمشیربازی ژاپنی باخیزران و با هر دو دست
kamikaze
خلبان ازجان گذشته ژاپنی
wide arm handstand
بالانس ژاپنی با دستهای فاصله دار
a comparison between European and Japanese schools
مقایسه ای بین مدارس اروپایی و ژاپنی
chigi
[سنتوری پشت بام های ژاپنی]
fusuma
[چارچوب متحرک در خانه های ژاپنی]
gobang
یکجوربازی ژاپنی که روی صفحه شطرنجی بازی میشود
jinriki
درشکه ژاپنی که توسط حمال کشیده میشود ریکشا
jinrikisha
درشکه ژاپنی که توسط حمال کشیده میشود ریکشا
jiujitsu
مبارزه ژاپنی با استفاده ازنیروی حریف برای پیروزی براو
jiujutsu
مبارزه ژاپنی با استفاده ازنیروی حریف برای پیروزی براو
jujitsu
مبارزه ژاپنی با استفاده ازنیروی حریف برای پیروزی براو
Japonaiserie
[از بعد از نیمه قرن نوزدهم میلادی طراحی ژاپنی متاثر از فرهنگ غرب بویژه در صنایع دستی و زیبایی شناسی بوجود آمد.]
night dress
جامه خواب پیراهن خواب خواب جامه
soya
لوبیای روغن لوبیای ژاپنی
apparel
جامه
overclothes
جامه رو
costume
جامه
togs
جامه
costume
جامه
raiment
جامه
costumes
جامه ها
outwall
جامه
garments
جامه
habit
جامه
garment
جامه
transvestite
زن جامه
habits
جامه
monkhood dress
جامه
transvestites
زن جامه
weeds
جامه
thing
جامه
tog
جامه
liveries
جامه
swallow tail coat
جامه شب
costumes
جامه
suits
جامه
suited
جامه
livery
جامه
suit
جامه
vesture
جامه
rigs
جامه
rigged
جامه
toggery
جامه
rig
جامه
disfrock
جامه از تن در اوردن
dishabille
جامه خانگی
evite
زن کم جامه پوش
cilice
جامه مویی
he wears a new suit to day
امروز جامه
wooled
جامه پشمی
women's dres
جامه زنان
fatigue dress
جامه بیگاری
habiliments
جامه ویژه
incognita
با جامه مبدل
sadly dressed
جامه غم پوشیده
suit case
جامه دان
the outward man
جامه یا تن ادمی
to wear mourning
جامه ماتم
undies
زیر جامه
neckline
یقهی جامه
necklines
یقهی جامه
to
[get]
dress
[ed]
جامه پوشیدن
smalls
جامه بچگانه
small cloths
جامه بچگانه
scarlet
سرخ جامه
knock about clothes
جامه کار
nether garment
زیر جامه
night clothes
جامه خواب
night gown
خواب جامه
night suit
جامه خواب
oil coat
جامه مشمعی
print dress
جامه چیت
proper dress
جامه شایسته
proper dress
جامه زیبا
samite
جامه زربفت
suit
جامه
[کت و شلوار]
to habit
جامه پوشاندن
garb
جامه پوشانیدن به
hosiery
جامه کش باف
linen
جامه زبر
gear
الات جامه
geared
الات جامه
gears
الات جامه
garments
جامه رو رخت
bed clothes
جامه خواب
garment
جامه رو رخت
weeds
جامه بوگی
tog
جامه پوشاندن
valises
جامه دان
luggage
جامه دان
portmanteau
جامه دان
gold
جامه زری
golds
جامه زری
habits
:جامه پوشیدن
portmanteaus
جامه دان
portmanteaux
جامه دان
valise
جامه دان
clothes
جامه لباس
furs
جامه خزدار
change of clothes
جامه واگردان
purple
جامه ارغوانی
caddis
جامه ژنده
habit
:جامه پوشیدن
caddice
جامه ژنده
undress
جامه معمولی
undresses
جامه معمولی
fur
جامه خزدار
undressing
جامه معمولی
clobbered
جامه وصله کردن
clobber
جامه وصله کردن
robes
جامه دربر کردن
dress
جامه بتن کردن
robes
جامه بلند زنانه
small clothes
جامه بچه گانه
disguising
جامه مبدل پوشیدن
tights
جامه چسبان وخفت
dresses
جامه بتن کردن
kilts
جامه چین دار
to rustle in silks
جامه ابریشمی پوشیدن
disguised
جامه مبدل پوشیدن
clobbers
جامه وصله کردن
vestiary
محل کندن جامه
undergrament
زیرپوش جامه زیر
disguise
جامه مبدل پوشیدن
to garb oneself in silk
جامه ابریشمی پوشیدن
to clothe oneself
جامه برتن کردن
wools
جامه پشمی نخ پشم
wool
جامه پشمی نخ پشم
unclothe
جامه از تن بدر اوردن
robe
جامه بلند زنانه
robe
جامه دربر کردن
disguises
جامه مبدل پوشیدن
kilt
جامه چین دار
flannels
جامه فلانل یاپشمی
make something happen
جامه عمل پوشاندن
actualise
[British]
جامه عمل پوشاندن
carry ineffect
جامه عمل پوشاندن
carry out
جامه عمل پوشاندن
implement
جامه عمل پوشاندن
put ineffect
جامه عمل پوشاندن
put inpractice
جامه عمل پوشاندن
put into effect
جامه عمل پوشاندن
flannel
جامه فلانل یاپشمی
trousseaux
جامه یا رخت عروس
trousseaus
جامه یا رخت عروس
trousseau
جامه یا رخت عروس
finery
[formal]
جامه پر زرق و برق
actualize
جامه عمل پوشاندن
finery
[formal]
جامه رسمی جشن
carry into effect
جامه عمل پوشاندن
clobbering
جامه وصله کردن
in mourning
جامه ماتم پوشیده
riding habits
جامه سواری زنانه
riding habit
جامه سواری زنانه
mantua
نوعی جامه یا لباس شب
materialising
جامه عمل بخودپوشیدن
materialize
جامه عمل بخودپوشیدن
materialized
جامه عمل بخودپوشیدن
gowns
جامه بلند زنانه
materializes
جامه عمل بخودپوشیدن
materializing
جامه عمل بخودپوشیدن
luggage
جامه دان اثاثه
next to the skin
زیر همه جامه ها
gown
جامه بلند زنانه
habiliment
جامه استعداد فکری
ermined
جامه قاقم پوشیده
gaskin
شلوار زیر جامه
dressed in scarlet
جامه سرخ پوشیده
dressed inred
جامه سرخ پوشیده
rich clad
جامه فاخر پوشیده
bundle up
جامه گرم دربرکردن
fleshings
جامه نازک تن نما
fustanella
جامه بلندمردانه دریونان
kirtle
جامه بلند زنانه
fustanelle
جامه بلندمردانه دریونان
materialises
جامه عمل بخودپوشیدن
materialised
جامه عمل بخودپوشیدن
neck band
یخه پیراهن یا جامه دیگر
capuchin
جامه باشلق دار زنانه
disguisement
تغییر قیافه یا جامه پوشیدگی
stole
جامه سفید حمایل دار
to fit
برازاندن
[اندازه کردن]
جامه
she is neatly dressed
جامه اش اراسته و پاکیزه است
she was prettily dressed
جامه قشنگ پوشیده بود
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com