English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (5 milliseconds)
English Persian
push جای دادن نشاندن
pushed جای دادن نشاندن
pushes جای دادن نشاندن
Search result with all words
push نشاندن فشار دادن
pushed نشاندن فشار دادن
pushes نشاندن فشار دادن
Other Matches
imprinted نشاندن
immigrate نشاندن
to set down نشاندن
settings نشاندن
to make sit نشاندن
settles نشاندن
immigrated نشاندن
set down نشاندن
engrain نشاندن
immigrates نشاندن
enchase نشاندن
imprint نشاندن
embed نشاندن
imprints نشاندن
sets نشاندن
setting نشاندن
inlay : نشاندن
setting up نشاندن
stud نشاندن
embeds نشاندن
immigrating نشاندن
settle نشاندن
insculp نشاندن
pushing نشاندن
inlays : نشاندن
set نشاندن
infix نشاندن
inlaying : نشاندن
graved نشاندن جایگیر
molify فرو نشاندن
to imprint on the mind در خاطر نشاندن
ground به گل نشاندن ناو
mollified فرو نشاندن
setback عقب نشاندن
setting up نشاندن کارگذاشتن
set نشاندن کارگذاشتن
mollify فرو نشاندن
sets نشاندن کارگذاشتن
to lay it on thick فرو نشاندن
mollifying فرو نشاندن
mollifies فرو نشاندن
seat جایگاه نشاندن
engraft نشاندن جادادن
relieving فرو نشاندن
preset از پیش نشاندن
seats جایگاه نشاندن
relieves فرو نشاندن
inthrone بر تخت نشاندن
relieve فرو نشاندن
push instruction دستورالعمل نشاندن
quash فرو نشاندن
quashed فرو نشاندن
retreat عقب نشاندن
retreated عقب نشاندن
to stamp out فرو نشاندن
route به زمین نشاندن
routes به زمین نشاندن
reseat دوباره نشاندن
reseats دوباره نشاندن
reseated دوباره نشاندن
setbacks عقب نشاندن
reseating دوباره نشاندن
retreats عقب نشاندن
retreating عقب نشاندن
seated جایگاه نشاندن
remitting فرو نشاندن
upending راست نشاندن
quenched فرو نشاندن
upended راست نشاندن
upend راست نشاندن
fight the fire اتش نشاندن
quenches فرو نشاندن
remitted فرو نشاندن
quashes فرو نشاندن
remits فرو نشاندن
quench فرو نشاندن
remit فرو نشاندن
upends راست نشاندن
unset باز نشاندن
upending بر روی پایه نشاندن
inscribes حکاکی کردن نشاندن
chair برکرسی یاصندلی نشاندن
inscribing حکاکی کردن نشاندن
reseated در جای دیگر نشاندن
to contain one's anger خشم خودرافرو نشاندن
plasma plating نشاندن پوشش نسوز
transplant درجای دیگری نشاندن
upend بر روی پایه نشاندن
reseat در جای دیگر نشاندن
upended بر روی پایه نشاندن
transplanted درجای دیگری نشاندن
transplanting درجای دیگری نشاندن
transplants درجای دیگری نشاندن
inscribe حکاکی کردن نشاندن
chairing برکرسی یاصندلی نشاندن
chairs برکرسی یاصندلی نشاندن
inscribed حکاکی کردن نشاندن
to pile up a ship کشتی را بخاک نشاندن
chaired برکرسی یاصندلی نشاندن
upends بر روی پایه نشاندن
up end راست نشاندن یا واداشتن
reseating در جای دیگر نشاندن
propitiate خشم را فرو نشاندن
propitiated خشم را فرو نشاندن
propitiates خشم را فرو نشاندن
reseats در جای دیگر نشاندن
propitiating خشم را فرو نشاندن
suppresses توقیف کردن فرو نشاندن
suppressing توقیف کردن فرو نشاندن
crimping نشاندن گلوله روی پوکه
drives عقب نشاندن بیرون کردن
routes به خاک نشاندن تثبیت کردن
embower درداربست جادادن در سایبان نشاندن
drive عقب نشاندن بیرون کردن
suppress توقیف کردن فرو نشاندن
route به خاک نشاندن تثبیت کردن
to have the final [last] word <idiom> حرف خود را به کرسی نشاندن
enthrones برتخت سلطنت نشاندن بلندکردن
enthroned برتخت سلطنت نشاندن بلندکردن
enthroning برتخت سلطنت نشاندن بلندکردن
enthrone برتخت سلطنت نشاندن بلندکردن
ground بگل نشاندن اصول نخستین را یاددادن
engraved گراور کردن نشاندن جایگیر ساختن
to r. aking کسی رادوباره به تخت پادشاهی نشاندن
engrave گراور کردن نشاندن جایگیر ساختن
engraves گراور کردن نشاندن جایگیر ساختن
to inlay anything with gems چیزیرا گوهرنشان کردن گوهر در چیزی نشاندن
To carry ones point. To have ones way. حرف خود را به کرسی نشاندن ( پیش بردن )
piggyback <idiom> روی کتف نشاندن ،پشت خود سوار کردن
to inlay a printed page صفحه چاپ شدهای را در برگ بزرگتر و محکم تری نشاندن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
under weft پود زیرین یا ضخیم [جهت نشاندن گره ها در جای خود و محکم و یکنواخت شدن آنها]
to inlay gems in anything چیزیرا گوهر نشان کردن گوهر در چیزی نشاندن
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
cures شفا دادن بهبودی دادن
judging حکم دادن تشخیص دادن
judges حکم دادن تشخیص دادن
judged حکم دادن تشخیص دادن
judge حکم دادن تشخیص دادن
individualized تمیز دادن تشخیص دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com