Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (31 milliseconds)
English
Persian
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
Other Matches
quantify
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantified
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifying
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifies
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
to work out something
حل چیزی را پیدا کردن
count one's chickens before they're hatched
<idiom>
روی چیزی قبل از معلوم شدن آن حساب کردن
hit on/upon
<idiom>
پیدا کردن چیزی که میخواهی
certifying
صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certify
صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certifies
صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
scare up
<idiom>
ازروی اثراتی چیزی را پیدا کردن
make out
معنی چیزی را پیدا کردن سردراوردن از
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
to get to somebody
[something]
به کسی دسترسی پیدا کردن
[ به چیزی رسیدن]
to always find something to gripe about
همیشه چیزی برای گله زدن پیدا کردن
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
to see something as something
[ to construe something to be something]
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to regard something as something
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
rectifies
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectified
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it
<idiom>
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
to give up
[to waste]
something
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
see about (something)
<idiom>
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to mind somebody
[something]
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
fix
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
needle in a haystack
<idiom>
چیزی که خیلی سخت پیدا بشه
unpriced
درباب چیزی گفته میشودکه بهای ان معلوم نشده یابصورت بهادران نباشد
scrape up
<idiom>
پیدا یا جمع آوری چیزی ازروی نشانه
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
lyophilization
خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
flavorings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavourings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavouring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavoring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
prejudged
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudging
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudge
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudges
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to prescribe something
[legal provision]
چیزی را تعیین کردن
[تجویز کردن]
[ماده قانونی]
[حقوق]
to tarnish something
[image, status, reputation, ...]
چیزی را بد نام کردن
[آسیب زدن]
[خسارت وارد کردن]
[خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
to pirate something
چیزی را غیر قانونی چاپ کردن
[دو نسخه ای کردن]
set loose
<idiom>
رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
premeditate
قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
to pull off something
[contract, job etc.]
چیزی را تهیه کردن
[تامین کردن]
[شغلی یا قراردادی]
fraise
نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
refer
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
refers
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
referred
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
to instigate something
چیزی را برانگیختن
[اغوا کردن ]
[وادار کردن ]
cession
صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
valuate
ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
to throw light upon
روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
denounce
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounces
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denouncing
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounced
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
minds
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
minding
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
mind
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
briefest
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
reference
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
beck
باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی
to beg for a thing
چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن
brief
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefed
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
references
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
briefer
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
fills
پر کردن چیزی
fill
پر کردن چیزی
to throw something overboard
چیزی را ول کردن
to reason out something
چیزی را حل کردن
to smell at something
چیزی را بو کردن
deducts
کم کردن چیزی از کل
deducting
کم کردن چیزی از کل
deducted
کم کردن چیزی از کل
make something do
با چیزی تا کردن
make do with something
با چیزی تا کردن
to work out something
چیزی را حل کردن
deduct
کم کردن چیزی از کل
defrosts
یخ چیزی را اب کردن
to cut down
[on]
something
چیزی را کم کردن
defrosted
یخ چیزی را اب کردن
to cut back
[on]
something
چیزی را کم کردن
to cut something
چیزی را کم کردن
defrost
یخ چیزی را اب کردن
defrosting
یخ چیزی را اب کردن
relevance
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
encloses
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
query
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
push
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
querying
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
pushed
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
queries
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queried
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
via
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
replace
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaced
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaces
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replacing
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
simplify
ساده تر کردن چیزی
simplifying
ساده تر کردن چیزی
cleaned
تمیز کردن چیزی
to obtain something
کسب کردن چیزی
to fall across anything
به چیزی تصادف کردن
to endeavor after anything
در پی چیزی کوشش کردن
cleanest
تمیز کردن چیزی
cleans
تمیز کردن چیزی
to reason out something
چیزی رامعین کردن
To prepare something. To get somethings ready.
چیزی را حاضر کردن
To spit at someone (something).
بکسی (چیزی ) تف کردن
clean
تمیز کردن چیزی
demystifies
سر چیزی را برطرف کردن
to touch something
لمس کردن چیزی
demystified
سر چیزی را برطرف کردن
demystify
سر چیزی را برطرف کردن
demystifying
سر چیزی را برطرف کردن
to obtain something
فراهم کردن چیزی
unmasks
چیزی رااشکار کردن
hurtle
با چیزی تصادف کردن
hurtled
با چیزی تصادف کردن
hurtles
با چیزی تصادف کردن
hurtling
با چیزی تصادف کردن
unmasking
چیزی رااشکار کردن
unmasked
چیزی رااشکار کردن
to make r. after something
چیزی را جستجو کردن
to lay stress on something
چیزی راتاکید کردن
to book something
چیزی را رزرو کردن
evaluate
چیزی رامعین کردن
to agree on something
موافقت کردن با چیزی
evaluated
چیزی رامعین کردن
unmask
چیزی رااشکار کردن
to agree on something
سازش کردن با چیزی
simplifies
ساده تر کردن چیزی
to take exception to anything
به چیزی اعتراض کردن
to strain after anything
در پی چیزی تقلا کردن
to r. at something
از چیزی ناله کردن
evaluating
چیزی رامعین کردن
evaluates
چیزی رامعین کردن
mean
مشخص کردن چیزی
to ensure something
مراقبت کردن در
[چیزی]
to ensure something
تامین کردن
[چیزی]
to ensure something
تضمین کردن
[چیزی]
to make something clear
چیزی را روشن کردن
to sweeten something
چیزی را شیرین کردن
to bring something
فراهم کردن چیزی
to get
[hold of]
something
فراهم کردن چیزی
lay hands upon something
چیزی راتایید کردن
lay hands on something
چیزی راتصرف کردن
make a provision
شرط کردن چیزی
lay down the condition
شرط کردن چیزی
steals
بلند کردن چیزی
steal
بلند کردن چیزی
endows
چیزی راوقف کردن
endowing
چیزی راوقف کردن
endow
چیزی راوقف کردن
assume
چیزی را فرض کردن
premise
چیزی را فرض کردن
presume
چیزی را فرض کردن
meanest
مشخص کردن چیزی
to take apart something
چیزی را از هم جدا کردن
to take apart something
چیزی را از هم باز کردن
fill up
کاملاگ پر کردن چیزی
meaner
مشخص کردن چیزی
replace
چیزی را تعویض کردن
to protest against something
به چیزی اعتراض کردن
to refuse somebody something
چیزی را از کسی رد کردن
to deny somebody something
چیزی را از کسی رد کردن
replaced
چیزی را تعویض کردن
replaces
چیزی را تعویض کردن
replacing
چیزی را تعویض کردن
to mull over something
بازاندیشی کردن چیزی
to think over something
بازاندیشی کردن چیزی
to give credence to something
به چیزی باور کردن
to put
[place]
credence in something
به چیزی باور کردن
to give credence to something
به چیزی اعتقاد کردن
to put
[place]
credence in something
به چیزی اعتقاد کردن
to cock something up
زیرورو کردن چیزی
to fuck something up
زیرورو کردن چیزی
to mess something up
زیرورو کردن چیزی
to screw something up
زیرورو کردن چیزی
to screw the pooch
زیرورو کردن چیزی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com