Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
Absence makes the heart grow fonder.
<proverb>
جدایى و دورى , باعث افزایش علاقه و دوستى مى شود.
Other Matches
scsi
پیشرفتی که باعث افزایش نرخ ارسال داده نسبت به مشخصات اصلی JCSI میشود
blade cuff
قطعهای که با متصل شدن به ساقه تیغه ملخ باعث افزایش عبور جریان هوا از روی موتور میشود
currency depreciation race
تخفیف قیمت پول رایج کشور نسبت به پول سایرممالک که باعث افزایش صادرات میشود
cold working
شکل دادن به قطعات فلزی دردمای معمولی که باعث افزایش شکنندگی سختی واستحکام و کاهش خاصیت تورق پذیری یا مفتول پذیری ان میگردد
antialiasing
تکنیک افزایش دقت نمایش گرافیک کامپیوتری یک روش بکارگیری صافی که باعث فهور خطها و لبههای صاف در محل تصویر صفحه نمایش میشود
disinterest
بی علاقه کردن بی علاقه شدن
reaganomics
اقتصادطرفدار عرضه است که اساس ان بر خلاف اقتصاد کینزی برروی مدیریت عرضه قراردارد . در این اقتصاد کاهش مالیات بعنوان یک محرک اقتصادی که باعث افزایش تولید و عرضه خواهد شد معرفی میشود
increased
صعود کردن افزایش یافتن بالا رفتن افزایش
increases
صعود کردن افزایش یافتن بالا رفتن افزایش
increase
صعود کردن افزایش یافتن بالا رفتن افزایش
bulking
افزایش حجم مصالح ریزدانه ناشی از افزایش اب
accretion
افزایش بهای اموال افزایش میزان ارث
wagners law
براساس این قانون که توسط اقتصاددان المانی بیان شده رابطه مستقیمی بین افزایش مخارج دولت و افزایش رشد وتوسعه اقتصادی وجود دارد
multiplier principle
اصل ضریب افزایش سرمایه نسبت بین افزایش سرمایه گذاری و بالا رفتن درامد
retardation
[افزایش طول نخ در اثر نیروی کشش ثابت در زمان معین]
[در چله هایی که به مدت طولانی روی دار می مانند این افزایش طول مشاهده می شود و کاهش استحکام نخ و کاهش طول عمر فرش را به همرا دارد.]
sales promotion
افزایش فروش از راه تبلیغات افزایش فروش
malthusian law of population
نظریه جمعیتی مالتوس براساس این نظریه جمعیت بصورت تصاعد هندسی افزایش میابد در حالیکه وسایل معیشت و مواد غذائی بصورت تصاعد عددی افزایش میابد
stomachy
بی علاقه
ties
علاقه
tie
علاقه
affection
علاقه
interests
علاقه
interests
علاقه .
interest
علاقه
interest
علاقه .
bind
علاقه
binds
علاقه
fondness
علاقه
nonchalant
بی علاقه
uninterested
بی علاقه
penchant
علاقه
unresponsive
بی علاقه
disinterested
: بی علاقه
self concern
علاقه بنفس
fondly
از روی علاقه
tendency
علاقه مختصر
calf love
علاقه دمدمی
put up with
<idiom>
علاقه مند
tendencies
علاقه مختصر
renunciation
قطع علاقه
disaffection
عدم علاقه
beloved
مورد علاقه
laceman
علاقه بند
property
علاقه مایملک
it is of interest to me
من در ان علاقه مندم
interestedness
علاقه مندی
liking
ذوق علاقه
interested
علاقه مند
concerned
علاقه مند
consuming
علاقه-عشق
necrophagia
علاقه به اجساد
enthusiasts
علاقه مند
enthusiast
علاقه مند
(not one's) cup of tea
<idiom>
علاقه ویژه
focal point
علاقه - سرگرمی
disinterest
علاقه نداشتن
enthusiastic
علاقه مند
going for (someone)
<idiom>
علاقه کسی
You have piqued my interest in ...
تو من را به ... علاقه مند کردی.
to pique
علاقه مند کردن
fanciest
تفننی علاقه داشتن به
shebang
امر مورد علاقه
spelunking
علاقه به غار شناسی
unconcern
عدم علاقه خونسردی
To be interested in ( keen on ) some thing .
به چیزی علاقه داشتن
fancied
تفننی علاقه داشتن به
fancies
تفننی علاقه داشتن به
fancy
تفننی علاقه داشتن به
disaffect
از علاقه و محبت کاستن
uniterested
بی علاقه بی دخل وتصرف
To sever ones ties . to lose interest.
قطع علاقه کردن
fancy free
بی علاقه عاری از عشق
fancying
تفننی علاقه داشتن به
heterosexuality
علاقه بجنس مخالف
He takes ( heels) much interest in politics.
به سیاست خیلی علاقه دارد
earnest
سنگین علاقه شدید به چیزی
idiopathy
علاقه خاص ناخوشی جداگانه
interested parties
اشخاص ذی نفع یا علاقه مند
I have lost my interest in football .
دیگر به فوتبال علاقه ای ندارم
It is of no interest to me at all.
من به این موضوع اصلا"علاقه ای ندارم
uncommunicative
بی علاقه به مکالمه و تبادل فکر و خبر
turfman
صاحب اسب و علاقه مند به اسبدوانی
wanderlust
علاقه مند به سیاحت سفر دوستی
lady's man
مردی که علاقه زیادی بمعاشرت زنان دارد
heterosexual
مربوط به علاقه جنسی نسبت به جنس مخالف
shrug your shoulders
<idiom>
نشانه بی علاقه
[لاقید]
یا نا آگاه بودن
[اصطلاح]
adonis
جوان زیبایی که مورد علاقه افرودیت بود
the iron interest
کسانی که در معاملات اهن علاقه مند هستند
heterosexuals
مربوط به علاقه جنسی نسبت به جنس مخالف
ladies' men
مردی که علاقه زیادی بمعاشرت زنان دارد
theatre fiend
آدم دیوانه وار علاقه مند به تیاتر
ladies' man
مردی که علاقه زیادی بمعاشرت زنان دارد
bookworms
کسیکه علاقه مفرطی به مطالعه کتب دارد
bookworm
کسیکه علاقه مفرطی به مطالعه کتب دارد
pigou effect
اثر مانده واقعی اثر کاهش سطح قیمت ها برروی مصرف که بر اساس این اثر با کاهش سطح قیمت ها و در نتیجه بالا رفتن عرضه واقعی پول و افزایش ارزش واقعی ثروت مصرف نیز افزایش خواهد یافت
association for women in computing
متشکل از افرادی که پردازش کامپیوتر علاقه مند هستند
aficionado
کسی که بسیار آگاه و علاقه مند به فعالیتی است.
addict
کسی که بسیار آگاه و علاقه مند به فعالیتی است
fiend
دارای احساسات شدید
[دیوانه وار مشتاق یا علاقه مند]
May be I can interest you in this issue .
شاید بتوانم علاقه شما را به این مطلب جلب نمایم
nympholepsy
جنون و علاقه شدید برای دسترسی به چیزهای غیرقابل حصول
hacker
فردی که علاقه بکار کامپیوترندارد اما از طریق سعی وخطا می خواهد ان را فراگیردهواخواه
hackers
فردی که علاقه بکار کامپیوترندارد اما از طریق سعی وخطا می خواهد ان را فراگیردهواخواه
Andy was never interested in school, but Anna was a completely different kettle of fish.
اندی زیاد به مدرسه علاقه نداشت، اما آنا کاملا متفاوت بود.
feather-bedding
مقصود حقوقی است که به اشخاص بی علاقه به کار یا کسانی که از کارمی دزدند پرداخت میشود
feather bedding
مقصود حقوقی است که به اشخاص بی علاقه به کار یا کسانی که از کارمی دزدند پرداخت میشود
author
باعث
cause
باعث
causes
باعث
incentives
باعث
causing
باعث
incentive
باعث
vibrative
باعث ارتعاش
make
باعث شدن
it will give rise to a quarrel
باعث دعواخواهد شد
makes
باعث شدن
to give birth to
باعث شدن
to give rise to
باعث شدن
motive
محرک باعث
motives
محرک باعث
productive of annoyance
باعث زحمت
give rise to
باعث شدن
vibratory
باعث ارتعاش
set off
<idiom>
باعث انفجارشدن
touch off
<idiom>
باعث انفجارشدن
author
باعث شدن
take its toll
<idiom>
باعث ویرانی
ri/sme
سازمان تخصصی مهندسین علاقه مند در طراحی واستفاده از روبوت هاof Society the Internationalof EngineersRobotics anufacturing
it occasioned his death
باعث مرگ اوشد
turn one's stomach
<idiom>
باعث حال به هم خوردگی
step on one's toes
<idiom>
باعث رنجش شدن
give rise to
<idiom>
باعث کاری شدن
With pleasure.
باعث افتخار من است.
My pleasure.
باعث افتخار من است.
occasion
تصادف باعث شدن
occasioned
تصادف باعث شدن
occasioning
تصادف باعث شدن
occasions
تصادف باعث شدن
it provokes laughter
باعث خنده است
drinking was his ruin
باعث خرابی اوشد
put through the wringer
<idiom>
باعث استرسزیاد شدن
get (someone) down
<idiom>
باعث ناراحتی شدن
do out of
<idiom>
باعث از دست دادن
It is to our credit.
باعث روسفیدی ماست
to cavse to see
باعث دیدن شدن
knock oneself out
<idiom>
باعث تلاش فراوان
reduce/enlarge
افزایش
multiplication
افزایش
increscent
افزایش
intensification
افزایش
augmentation
افزایش
aggrantizement
افزایش
affixture
افزایش
adjunction
افزایش
additament
افزایش
accretion
افزایش
access
افزایش
accessed
افزایش
increments
افزایش
accesses
افزایش
increment
افزایش
accessing
افزایش
auxesis
افزایش
expansion
افزایش
raise
افزایش
raises
افزایش
gained
افزایش
increases
افزایش
additions
افزایش
addition
افزایش
gains
افزایش
amplification
افزایش
scale up
افزایش
increased
افزایش
summation
افزایش
increase
افزایش
gain
افزایش
accru
افزایش
accession
افزایش
rise
افزایش
rises
افزایش
addendum
افزایش
addenda
افزایش
enhancement
افزایش
allergen
مادهای که باعث حساسیت میشود
occasioning
سبب موقعیت باعث شدن
casus belli
عمل خصمانه باعث جنگ
occasioned
سبب موقعیت باعث شدن
occasions
سبب موقعیت باعث شدن
occasion
سبب موقعیت باعث شدن
make out
<idiom>
باعث اعتماد،اثبات شخص
makes
باعث شدن وادار یا مجبورکردن
shut up
باعث وقفه در تکلم شدن
step up
<idiom>
باعث سریع شدن چیزی
have
باعث انجام کاری شدن
swirls
گشتن باعث چرخش شدن
swirling
گشتن باعث چرخش شدن
swirled
گشتن باعث چرخش شدن
swirl
گشتن باعث چرخش شدن
stir up a hornet's nest
<idiom>
باعث عصبانیت مردم شدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com