English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
to d. a leap جرات پرش داشتن
Other Matches
stout heartedness جرات
ventures جرات
shout hearted با جرات
venture جرات
ventured جرات
venturing جرات
spineless بی جرات
assertiveness جرات
to take جرات
grit دل و جرات
pluck دل و جرات
courage جرات
intrepid با جرات
daringness جرات
derring-do دل و جرات
spiriting جرات
spirit جرات
spiritless بی جرات
mettle جرات
gamely با جرات
gamey بد بو با جرات
heart دل و جرات
gutless کم جرات
hearts دل و جرات
as weak as water <idiom> کم جرات
discouraging جرات کش
grittiness جرات
weakhearted کم جرات
wanting in courage بی جرات
spunk جرات
high souled با جرات
discourage بی جرات ساختن
hearten جرات دادن
dare جرات کردن
assertive training جرات اموزی
reanimate جرات دادن
dared جرات کردن
to pluck up one's heart جرات گرفتن
daunt بی جرات کردن
discourages بی جرات ساختن
encourage جرات دادن
dares جرات کردن
daring جرات شهامت
derring do بادل و جرات
to screw up one's courage جرات گرفتن
abets جرات دادن
abetted جرات دادن
abetting جرات دادن
tooth and nail با جرات باتهور
male courage جرات مردانه
embolden جرات دادن
elate جرات دادن
countenance [encourage] جرات دادن
to take جرات کردن
daresay با جرات گفتن
gutsy دل و جرات دار
durst جرات کرد
daunted بی جرات کردن
daunting بی جرات کردن
daunts بی جرات کردن
abet جرات دادن
heartens جرات دادن
gutting طاقت جرات
gut طاقت جرات
hearts جرات دادن
guts طاقت جرات
heart جرات دادن
heartening جرات دادن
heartened جرات دادن
courageously ازروی جرات
to pluck up heart جرات گرفتن
to lose courage بی جرات شدن
hearten جرات دادن
keep your peck up جرات داشته باشید
pluck up <idiom> به کسی جرات دادن
dismaying بی جرات کردن ترس
dismays بی جرات کردن ترس
piker قمار بازکم جرات
he did not d. to go جرات نکرد که برود
white livered بزدل ترسو کم جرات
aman of courage مرد دلیر و با جرات
screw up one's courage جرات بخود دادن
to summon up courage جرات بخود دادن
he durst not go جرات نکرد که برود
muster up your courage جرات بخود بدهید
to d. a leap جرات پریدن کردن
dismayed بی جرات کردن ترس
dismay بی جرات کردن ترس
gritty ریگ مانند با جرات
i do not have the courage جرات انرا ندارم
valorize جرات وشهامت دادن به
durst جرات داشت جسارت کرد
encouage جرات دادن تشجیع کردن
dare he go? ایا جرات دارد برود
i dare say به جرات می گویم بسیارمحتمل است
How dare you say that? چطور جرات میکنی اینو بگی؟
longed میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long- میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
money to burn <idiom> بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
longer میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
demoratize بی جرات کردن ازمیان بردن حس شهامت وانتظامات ارتش
to keep down زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
to keep up از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
differs اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differing اختلاف داشتن تفاوت داشتن
hope انتظار داشتن ارزو داشتن
abhorred بیم داشتن از ترس داشتن از
abhorring بیم داشتن از ترس داشتن از
hoping انتظار داشتن ارزو داشتن
hopes انتظار داشتن ارزو داشتن
abhors بیم داشتن از ترس داشتن از
differ اختلاف داشتن تفاوت داشتن
hoped انتظار داشتن ارزو داشتن
differed اختلاف داشتن تفاوت داشتن
cost قیمت داشتن ارزش داشتن
resides اقامت داشتن مسکن داشتن
meanest مقصود داشتن هدف داشتن
resided اقامت داشتن مسکن داشتن
reside اقامت داشتن مسکن داشتن
meaner مقصود داشتن هدف داشتن
proffering تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffered تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffer تقدیم داشتن عرضه داشتن
mean مقصود داشتن هدف داشتن
to have by heart ازحفظ داشتن درسینه داشتن
proffers تقدیم داشتن عرضه داشتن
upkeep بهنگام نگه داشتن . نگه داشتن وسایل در حالت فعال
dare جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
dared جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
dares جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
lead a dog's life <idiom> زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
long for اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
to have something in reserve چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
relieves داشتن
owned داشتن
relieve داشتن
owning داشتن
owns داشتن
own داشتن
relieving داشتن
possesses داشتن
have داشتن
to hold a meeting داشتن
redolence بو داشتن
having داشتن
possess داشتن
bear داشتن
bear در بر داشتن
bears داشتن
doubted شک داشتن
doubt شک داشتن
to possess داشتن
possessing داشتن
to have possession of داشتن
to go hot تب داشتن
to have داشتن
to hold داشتن
to have f. تب داشتن
to be in a f. تب داشتن
to be feverish تب داشتن
bears در بر داشتن
intercommon داشتن
doubting شک داشتن
lackvt کم داشتن
wanted کم داشتن
lack کم داشتن
lacked کم داشتن
lacks کم داشتن
monogyny داشتن یک زن
doubts شک داشتن
want کم داشتن
send ارسال داشتن
send اعزام داشتن
send گسیل داشتن
abhor تنفر داشتن از
aspiring هوش داشتن
apprehend بیم داشتن
protruded برامدگی داشتن
protrude برامدگی داشتن
sending اعزام داشتن
sending گسیل داشتن
afford استطاعت داشتن
sending ارسال داشتن
afforded استطاعت داشتن
affording استطاعت داشتن
protruding برامدگی داشتن
sends گسیل داشتن
sends اعزام داشتن
sends ارسال داشتن
protrudes برامدگی داشتن
apprehended بیم داشتن
provide مقرر داشتن
cherishing گرامی داشتن
cherishes گرامی داشتن
cherished گرامی داشتن
espoused عقیده داشتن به
espouses عقیده داشتن به
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com