English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (7 milliseconds)
English Persian
runoff جریان اب حاصل ازبارندگی در حوزه ابریز
Other Matches
period of concentration در یک حوزه ابریز رودخانه مدت زمانی که یک قطره اب از ابتدای حوزه تا خروج از حوزه را
catchment area حوزه ابریز
catchment areas حوزه ابریز
blind drainage area حوزه ابریز بسته
bolson حوزه ابریز بسته
basin area حوزه ابریز رودخانه
catchment حوزه ابریز مرزی
circuits جریان حوزه
circuit جریان حوزه
eolian رسوب حاصل از جریان باد
damping vane پرهای در فلومتر سوخت برای کاهش دادن و گرفتن نوسانات حاصل از جریان متلاطم
submarginal land زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
marking current جریان نشان دهنده مسیرعبور جریان الکتریسیته جریان مشخص کننده مدار
catchment areas ابریز
larmier ابریز
weather moulding ابریز
latrine ابریز
gathering ground ابریز
catchment area ابریز
ridge ابریز
drainage basin ابریز
drainage area ابریز
watercloset ابریز
ridges ابریز
weathering ابریز ابچکان
latrine ابریز همگانی
water bearer ریزنده اب ابریز
watershed line مرز ابریز
internal drainage ابریز بسته
leakage current جریان خطا جریان خزنده جریان پراکندگی
aquarius ساکب الماء ابریز اکواریس
dripstone سنگی که اب باران راردمیکند ابریز
aquarii ساکب الماء ابریز اکواریس
all mains receiver گیرنده جریان دائم و جریان متناوب رادیوی برق و باطری
flows سرعت حرکت و جریان اب عبور و جریان خودروها یاسایر وسایل
flow سرعت حرکت و جریان اب عبور و جریان خودروها یاسایر وسایل
flowed سرعت حرکت و جریان اب عبور و جریان خودروها یاسایر وسایل
push pull وابسته بدولوله الکترونی که جریان برق در انها دردوجهت متضاد جریان یابد
room circuit جریان الکتریکی که دردستگاههای رمزکردن وکشف مورد استفاده میباشد جریان دستگاه رمز
inverts جریان دائم را به جریان متناوب تبدیل کردن برگرداندن
inverting جریان دائم را به جریان متناوب تبدیل کردن برگرداندن
currents جریان الکتریکی با مقدار ثابت که در یک جهت جریان دارد
invert جریان دائم را به جریان متناوب تبدیل کردن برگرداندن
current جریان الکتریکی با مقدار ثابت که در یک جهت جریان دارد
amp واحد اصلی SI در جریان الکتریکی که به عنوان جریان جاری در یک مقاومت یک اهمی ولتاژ یک ولت دارد
amps واحد اصلی SI در جریان الکتریکی که به عنوان جریان جاری در یک مقاومت یک اهمی ولتاژ یک ولت دارد
ampere واحد اصلی SI در جریان الکتریکی که به عنوان جریان جاری در یک مقاومت یک اهمی ولتاژ یک ولت دارد
heterodyne ترکیب دو جریان متناوب برای تولید جریانی با فرکانسی برابر مجموع یا تفاضل فرکانس دو جریان مزبور
genemotor مبدل جریان دائم به جریان دوار دیناموتور
constrictor گرفتگی در یک لوله یا جریان سیال که دارای سوراخ کوچکی میباشد و جریان معینی را در ازای هر واحداختلاف فشاراز خود عبورمیدهد
counter current جریان مخالف دریایی جریان متضاد اب
constant current جریان مستقیم جریان ثابت باطری
induction current جریان القاء شده جریان تحریک
runoff coefficient ضریب جریان که برابراست باارتفاع اب جریان یافته درزمین به ارتفاع بارندگی این ضریب کوچکتر از واحدمیباشد
reynold's number این عددنشاندهنده رژیم جریان است یعنی اگر این عدد کمتراز 032باشد جریان متلاطم میباشد
three phase current جریان سه فاز جریان دوار
parasitic current جریان نشتی جریان خارجی
current flow سیلان جریان فلوی جریان
current compensation کمپنزاسیون جریان تعدیل جریان
zone حوزه
department حوزه
ambit حوزه
realms حوزه
realm حوزه
departments حوزه
extent حوزه
precincts حوزه
zones حوزه
presidency حوزه
precinct حوزه
ranges حوزه
area حوزه
ranged حوزه
areas حوزه
zero field بی حوزه
scope حوزه
jurisdication حوزه
fielded حوزه
circuity حوزه
fields حوزه
domain حوزه
domains حوزه
field حوزه
basins حوزه
basin حوزه
districts حوزه
sphere حوزه
district حوزه
aquifer حوزه
spheres حوزه
range حوزه
module حوزه گنجایش
domain حوزه دایره
scope قلمرو حوزه
circles محفل حوزه
drainge area حوزه زهکشی
circling محفل حوزه
drainage basin حوزه زهکش
scope of coverage حوزه عمل
magnetic field حوزه مغناطیسی
electorates حوزه انتخابیه
circle محفل حوزه
free field حوزه ازاد
constituencies حوزه انتخاباتی
f.of operations حوزه عملیات
constituencies حوزه انتخابیه
circuits حوزه قضائی
constituency حوزه انتخاباتی
prefecture حوزه اداری
modules حوزه گنجایش
constituency حوزه انتخابیه
circuit حوزه قضائی
electorate حوزه انتخابیه
ground water basin حوزه اب زیرزمینی
test bay حوزه ازمایش
chapelry حوزه کلیسا
judicature حوزه قضایی
circled محفل حوزه
kingdom حوزه اقتدار
drainage area حوزه ابخیز
department حوزه کمیته
apanage حوزه درامداتفاقی
departments حوزه کمیته
induction field حوزه القائی
seepage area حوزه تراوش
precincts بخش حوزه
precinct بخش حوزه
magnetic fields حوزه مغناطیسی
domains حوزه دایره
image field حوزه تصویر
span of control حوزه نظارت
gresham's law پول بد پول خوب را از جریان خارج میکند از دو نوع پول با ارزش قانونی یکسان انکه پشتوانه اش طلاست در جریان می ماند
unstart انفجاری جریان صحیح هوا داخل ورودی مافوق صوت موتورمکنده هوا که بطور بارزی باپیدایش ناگهانی موجهای ضربهای و معکوس شدن انی جریان همراه است
idle current meter دستگاه اندازه گیری جریان کور امپرمتر جریان کور
circuitry شدت جریان برق اجزاء ترکیب کننده جریان برق
catchment areas حوزه ابخیز ابگیر
basins حوزه رودخانه ابگیر
see مقر یا حوزه اسقفی
basin حوزه رودخانه ابگیر
sees مقر یا حوزه اسقفی
polls حوزه رای گیری
magnetic deflection انحراف در حوزه مغناطیسی
military area حوزه جغرافیایی نظامی
poll حوزه رای گیری
active zone of well حوزه فعال چاه
princedom حوزه حکومت شاهزاده
flashing کاهش حوزه مغناطیسی
circuit حوزه صلاحیت دادگاه
polled حوزه رای گیری
coil field حوزه سیم پیچ
constituency هیات موکلان یک حوزه
intendancy مدیریت حوزه مباشرت
intersplere در حوزه یکدیگر امدن
compass حدود وثغور حوزه
circuits حوزه صلاحیت دادگاه
catchment area حوزه ابخیز ابگیر
constituencies هیات موکلان یک حوزه
venue حوزه صلاحیت دادگاه
venues حوزه صلاحیت دادگاه
flooding area حوزه سیل گیر
free trade area حوزه تجارت ازاد
to come within the scope of the law در حوزه عمل قانون بودن
well field حوزه تغذیه کننده چاه
circuits حوزه قضایی یک قاضی دور
circuit حوزه قضایی یک قاضی دور
plural vote رای یک تن در چند حوزه انتخابی
vortex ring state حالت کاری رتور اصلی رتورکرافت که در ان جهت جریان رتور در خلاف جریان نسبی قائم خارج دیسک رتور وتراست رتور میباشد
degaussing تعدیل حوزه میدان مغناطیسی ناو دیگازینگ
pocket borough حوزه انتخاباتی تحت نفوذ یک نفر یا یک خانواده
resulted حاصل
unfruitful بی حاصل
resulting حاصل
upshot حاصل
yield حاصل
yielded حاصل
product حاصل
yields حاصل
outgrwth حاصل
payoffs حاصل
payoff حاصل
deserted <adj.> بی حاصل
bleak <adj.> بی حاصل
barren <adj.> بی حاصل
infertile بی حاصل
fruitage حاصل
adnate حاصل
nonproductive بی حاصل
products حاصل
blasted [uninhabitable] <adj.> بی حاصل
unutilized بی حاصل
desolate <adj.> بی حاصل
outgrowth حاصل
perquisites حاصل
perquisite حاصل
resumes حاصل
outcomes حاصل
resuming حاصل
resume حاصل
resumed حاصل
outcome حاصل
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com