Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 208 (23 milliseconds)
English
Persian
forfeit
جریمه دادن
forfeited
جریمه دادن
forfeiting
جریمه دادن
forfeits
جریمه دادن
mulct
جریمه دادن
Search result with all words
purging
غرامت دادن جریمه دادن
to forfeit something
چیزی را بعنوان جریمه از دست دادن
to lose something
چیزی را بعنوان جریمه از دست دادن
Other Matches
finable
جریمه دار محکوم بدادن جریمه سزاوارجریمه
forfeiting
جریمه
forfeit
جریمه
forfeited
جریمه
penalties
جریمه
penalty
جریمه
mulct
جریمه
forfeiture
جریمه
fined
جریمه
response cost
جریمه
fine
جریمه
amercement
جریمه
sconce
جریمه
finest
جریمه
forfeits
جریمه
they mulcted him
او را جریمه کردند
sconce
جریمه کردن
finable
جریمه بردار
forfeitable
مستوجب جریمه
forfoitable
جریمه بردار
finest
جریمه کردن
amerceable
قابل جریمه
fined
جریمه کردن
pecuniary
جریمه دار
fine
جریمه کردن
backwardation
جریمه دیرکرد
demurrage
جریمه تاخیر
forfeit
جریمه کردن
penalty
تاوان جریمه
penalised
جریمه کردن
surtax
جریمه مالیاتی
liable to fine
مشمول جریمه
forfeiting
جریمه کردن
forfeits
جریمه کردن
penalized
جریمه کردن
penalizes
جریمه کردن
penalising
جریمه کردن
penalizing
جریمه کردن
penalties
تاوان جریمه
forfeited
جریمه کردن
penalize
جریمه کردن
penalises
جریمه کردن
penalty clauses
ماده یا بند جریمه
part
[ial]
payment of a fine
پرداخت قسمتی از جریمه
penalty clause
ماده یا بند جریمه
assess
جریمه کردن ارزیابی
surcharge
بعنوان جریمه گرفتن
misconduct penalty
جریمه 01 دقیقه اخراج
surcharges
بعنوان جریمه گرفتن
assesses
جریمه کردن ارزیابی
mulct
عیب جریمه کردن
assessing
جریمه کردن ارزیابی
assessed
جریمه کردن ارزیابی
sanction
مجوز جریمه ضمانت اجرا
sanctioned
مجوز جریمه ضمانت اجرا
sanctioning
مجوز جریمه ضمانت اجرا
sanctions
مجوز جریمه ضمانت اجرا
fine
جریمه گرفتن از صاف کردن
fined
جریمه گرفتن از صاف کردن
forfeits
بطور جریمه یاتاوان گرفتن
forfeited
بطور جریمه یاتاوان گرفتن
forfeit
بطور جریمه یاتاوان گرفتن
surcharge
مبلغ جریمه نرخ اضافی
finest
جریمه گرفتن از صاف کردن
surcharges
مبلغ جریمه نرخ اضافی
scot ant lot
جریمه یامالیات دسته جمعی
forfeiting
بطور جریمه یاتاوان گرفتن
liquidated damages
پرداختن جریمه جهت فسخ قرارداد
to get off lightly
بدون جریمه سنگین رها یافتن
to get off easy
بدون جریمه سنگین رها یافتن
to get off cheaply
بدون جریمه سنگین رها یافتن
to lose something
مال کسی را بعنوان جریمه ضبط کردن
to forfeit something
مال کسی را بعنوان جریمه ضبط کردن
I went scot - free .
خیلی مفت دررفتم ( بدون جریمه یا تنبیه)
court of record
در CL فقط اینگونه محاکم حق صدور حکم جریمه و زندان را دارند
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
contempt
در CLممکن است این جرم به وسیله جریمه یا زندان یا هردو کیفر داده شود اهانت
penalizes
کیفری یا جزایی قلمداد کردن جریمه کردن
penalised
کیفری یا جزایی قلمداد کردن جریمه کردن
penalising
کیفری یا جزایی قلمداد کردن جریمه کردن
penalize
کیفری یا جزایی قلمداد کردن جریمه کردن
penalizing
کیفری یا جزایی قلمداد کردن جریمه کردن
penalises
کیفری یا جزایی قلمداد کردن جریمه کردن
penalized
کیفری یا جزایی قلمداد کردن جریمه کردن
purging a contempt of court
جریمه اهانت به دادگاه غرامت توهین به دادگاه
surcharge
نرخ اضافی مالیات اضافی جریمه
surcharges
نرخ اضافی مالیات اضافی جریمه
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
adjudged
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
developments
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
development
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudges
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
shifting
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
adjudging
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
indemnify
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
allowances
جیره دادن فوق العاده دادن
organisations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization
سازمان دادن ارایش دادن موضع
advances
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
promulge
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
organizations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization of the ground
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
allowance
جیره دادن فوق العاده دادن
drags
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamically
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamic
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
insult
فحش دادن دشنام دادن
organizing
سازمان دادن ارایش دادن
circulated
انتشار دادن رواج دادن
circulates
انتشار دادن رواج دادن
expand
توسعه دادن بسط دادن
promoting
ترفیع دادن ترویج دادن
give security for
تامین دادن ضامن دادن
lend
عاریه دادن اجاره دادن
prefer
ترجیح دادن برتری دادن
promotes
ترفیع دادن ترویج دادن
promotes
ترفیع دادن درجه دادن
circulate
انتشار دادن رواج دادن
preferring
ترجیح دادن برتری دادن
judge
حکم دادن تشخیص دادن
prefers
ترجیح دادن برتری دادن
judging
حکم دادن تشخیص دادن
massages
ماساژ دادن تغییر دادن
compensates
پاداش دادن عوض دادن
lends
عاریه دادن اجاره دادن
expands
توسعه دادن بسط دادن
massaging
ماساژ دادن تغییر دادن
judges
حکم دادن تشخیص دادن
expanding
توسعه دادن بسط دادن
plating
اب دادن روکش فلز دادن
judged
حکم دادن تشخیص دادن
individualised
تمیز دادن تشخیص دادن
slash
چاک دادن شکاف دادن
inform
اطلاع دادن گزارش دادن
compensate
پاداش دادن عوض دادن
individualises
تمیز دادن تشخیص دادن
pronounce
حکم دادن فتوی دادن
direct
دستور دادن دستورالعمل دادن
to switch on
اتصال دادن جریان دادن
individualizing
تمیز دادن تشخیص دادن
individualizes
تمیز دادن تشخیص دادن
directed
دستور دادن دستورالعمل دادن
promoting
ترفیع دادن درجه دادن
individualized
تمیز دادن تشخیص دادن
garnishing
زینت دادن لعاب دادن
individualize
تمیز دادن تشخیص دادن
compensated
پاداش دادن عوض دادن
to set forth
شرح دادن بیرون دادن
loans
قرض دادن عاریه دادن
promoted
ترفیع دادن درجه دادن
slashed
چاک دادن شکاف دادن
slashes
چاک دادن شکاف دادن
incises
چاک دادن شکاف دادن
informing
اطلاع دادن گزارش دادن
pronounces
حکم دادن فتوی دادن
informs
اطلاع دادن گزارش دادن
incised
چاک دادن شکاف دادن
promoted
ترفیع دادن ترویج دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com