English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
copy protection جلوگیری از اعمال کپی
Search result with all words
maintenance جلوگیری ازاستهلاک یا کند کردن استهلاک ماشینها و وسایل صنعتی ازطریق اعمال طرق فنی
Other Matches
agents مجموعهای از دستورات یا اعمال که خودکار روی یک داده یا فایل مشخص اعمال می شوند
agent مجموعهای از دستورات یا اعمال که خودکار روی یک داده یا فایل مشخص اعمال می شوند
contructive larcency مقصودسرقتی است که از مجموعه اعمال یک عده یا یک فرد ناشی شود در حالتی که این اعمال به تنهایی فاقد هر نوع وصف جنایی باشد
brain washing مغزشویی روشی که به وسیله ان و ازطریق اعمال تدابیر و اعمال مختلف افکار و اعتقادات فردرا زایل و اعتقادات دیگری راجایگزین ان می کنند
erasable قطعه حافظه فقط خواندنی که توسط ولتاژ اعمال شده به سوزن نوشتن آن برنامه ریزی است و داده بهاین سوزن نوشتن اعمال میشود وتوسعه اشعه مافوق بنفش پاک میشود
search jammer تولید کننده پارازیت در انتن رادار وسیله جلوگیری کننده از تجسس رادار وسیله جلوگیری کننده از مراقبت
exercise اعمال
exercised اعمال
exertions اعمال
exercises اعمال
acts اعمال
exercising اعمال
doings اعمال
exertion اعمال
exercising a right اعمال حق
undertakings اعمال
applications اعمال
application اعمال
impressment اعمال زور
exerted اعمال کردن
exert اعمال کردن
imposes اعمال نفوذکردن
impose اعمال نفوذکردن
labourhardl اعمال شاقه
preventative actions اعمال بازدارنده
exerts اعمال کردن
apply اعمال کردن
applies اعمال کردن
willable قابل اعمال
peonage اعمال شاقه
galleys اعمال شاقه
hard labour اعمال شاقه
exerting اعمال کردن
workable قابل اعمال
applying اعمال کردن
strong-arm اعمال زورکردن
exercising force اعمال زور
exertions اعمال زور
exertion اعمال زور
hard labor اعمال شاقه
applier اعمال کننده
the galleys اعمال شاقه
applicatory اعمال شدنی
applicator اعمال کننده
lobbying اعمال نفوذ
applicative اعمال کردنی
strong arm اعمال زورکردن
showing partial views اعمال نظر
takeovers اعمال کنترل
takeover اعمال کنترل
to have the pull of اعمال نفوذکردن بر
To use force(violence) اعمال زور کردن
use one's influence اعمال نفوذ کردن
unfair trade practice اعمال تجاری نادرست
house keeping operation اعمال خانه داری
To bring pressure to bear . To exert pressure . اعمال فشار کردن
to use one's influence upon اعمال نفوذ کردن بر
showing partial views اعمال نظر کردن
undue influence اعمال نفوذ ناروا
non serverign acts اعمال تصدی دولت
governance اعمال قوه اختیارداری
penal servitude حبس با اعمال شاقه
imprisonment with hard labour حبس با اعمال شاقه
alteration تغییر اعمال شده
embraceor اعمال نفوذ کننده
jar اعمال شوک شدید به یک وسیله
squeeze [آبگیری از فرش با اعمال فشار]
jarred اعمال شوک شدید به یک وسیله
jars اعمال شوک شدید به یک وسیله
intervention عمل اعمال تغییر در سیستم
put on اعمال کردن بکار گماردن
interventions عمل اعمال تغییر در سیستم
imposed deformation تغییر شکل اعمال شده
applied magnetic field میدان مغناطیسی اعمال شده
capitalization اعمال سیستم سرمایه داری
confidential است نه اعمال تصدی موجودباشد
encodes اعمال قوانین کد به برنامه یا داده
encode اعمال قوانین کد به برنامه یا داده
embracer کسیکه دردادگاه اعمال نفوذمیکند
modification تغییر اعمال شده به چیزی
procrustean بوسیله اعمال زورکاری از پیش برنده
track records آمار اعمال یا موفقیت های پیشین
the exercised thier veto انها حق وتوی خود را اعمال کردند
actions شی که کاربر باید به آن عمل را اعمال کند
action شی که کاربر باید به آن عمل را اعمال کند
pulsed اعمال ولتاژ با دوره کوتاه به یک مدار
pulse اعمال ولتاژ با دوره کوتاه به یک مدار
technology اعمال دانش علمی به فرآیندهای صنعتی
powering اعمال انرژی الکتریکی یا مکانیکی به یک وسیله
powered اعمال انرژی الکتریکی یا مکانیکی به یک وسیله
powers اعمال انرژی الکتریکی یا مکانیکی به یک وسیله
track record آمار اعمال یا موفقیت های پیشین
embracery اعمال نفوذاز راه رشوه یا تهدیدوغیره
technologies اعمال دانش علمی به فرآیندهای صنعتی
power اعمال انرژی الکتریکی یا مکانیکی به یک وسیله
powers روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
dynamically تغییراتی که هنگام اجرای برنامه اعمال میشود
power روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
arguments متغیری که یک عملگر یا تابع روی آن اعمال میشود
embracery جرم اعمال نفوذ در هیئت منصفه یا دادگاه
powering روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
argument متغیری که یک عملگر یا تابع روی آن اعمال میشود
arithmetic تابع ریاضی اعمال شده روی داده
powered روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
dynamic تغییراتی که هنگام اجرای برنامه اعمال میشود
embraceor متهم به اعمال نفوذ درهیئت منصفه یا دادگاه
knowledge دستورات و دانش خبره را در یک فیلد مشخص اعمال میکند
correctional custudy روش اصلاح افراد از راه تصحیح اعمال غلط
interactive پردازش آن و اعمال عکس العمل بلاد رنگ روی آن
take over bid پیشنهاد خرید سهام یک شرکت برای اعمال کنترل
syntax قوانین گرامری اعمال شده به یک زبان برنامه نویسی
equitable mortgage از اعمال طرفین یک عمل یا تاسیس حقوقی ناشی میشود
impressure اعمال نیرو بر روی چیزی فشار و زور درامری
omnia pressumuntur solemniter اصل بر صحیح انجام شدن همه اعمال است
phosphor مادهای که در اثر اعمال انرژی نور تولید میکند
non procedural language بلکه یک مجموعه قواعدی وضع میکند که اعمال می شوند
hash عدد ایجاد شده پس از اعمال کلید در تابع hash
debarment جلوگیری
interdiction جلوگیری
stoppages جلوگیری
countercheck جلوگیری
suppression جلوگیری
prevention جلوگیری
stoppage جلوگیری
obstruction جلوگیری
obstructions جلوگیری
forbiddance جلوگیری
premunition جلوگیری
interception جلوگیری
contraception جلوگیری
arrested سد جلوگیری
arrests سد جلوگیری
arrest سد جلوگیری
restraints جلوگیری
restraint جلوگیری
case law رویهای که قاضی CL در موضوع خاصی اعمال میکند و از ان به بعدسابقه میشود
stable وضعیت حافظه وقتی هیچ سیگنال خارجی اعمال نشود
stables وضعیت حافظه وقتی هیچ سیگنال خارجی اعمال نشود
transformational rules مجموعه قوانین اعمال شده به داده که باید به صورت کد در بیایند
diode دیور نیمه هادی که در صورت اعمال جریان نور منتشرمیکند
condition وضعیتی که پس از اعمال چندین خطا روی داده انجام میشود
stochastic model نمایش ریاضی سیستم که حاوی اثرات اعمال تصادفی است
head pessure فشار اعمال شده توسط یک سیال به سبب ارتفاع ستون ان
preclusive جلوگیری کننده
prevented جلوگیری کردن
preservation محافظت جلوگیری
prohibit جلوگیری کردن
preventive جلوگیری کننده
contraception جلوگیری از ابستنی
prevent جلوگیری کردن از
prevent جلوگیری کردن
preventive عامل جلوگیری
check جلوگیری کردن از
checked جلوگیری کردن از
prohibiting جلوگیری کردن
prohibits جلوگیری کردن
hinder جلوگیری کردن
hindered جلوگیری کردن
pull up جلوگیری کردن
preventible قابل جلوگیری
hindering جلوگیری کردن
hinders جلوگیری کردن
preventable قابل جلوگیری
restrain جلوگیری کردن از
restraining جلوگیری کردن از
restrains جلوگیری کردن از
preventability قابلیت جلوگیری
prevenience منع جلوگیری
checks جلوگیری کردن از
arrest جلوگیری کردن
prevented جلوگیری کردن از
repressed جلوگیری شده
inhibitor جلوگیری کننده
inhibitive وابسته به جلوگیری
inhibiter جلوگیری کننده
accident prevention جلوگیری از سانحه
arrest جلوگیری از سقوط
hold in جلوگیری کردن
checkless غیرقابل جلوگیری
erosion control جلوگیری از فرسایش
controlment اختیارداری جلوگیری
stops جلوگیری منع
stopping جلوگیری منع
stopped جلوگیری منع
stop جلوگیری منع
interceptive جلوگیری کننده
interdict جلوگیری ممنوعیت
abatement فروکش جلوگیری
preventing جلوگیری کردن
preventing جلوگیری کردن از
prevents جلوگیری کردن
prevents جلوگیری کردن از
inhibition جلوگیری از بروزاحساسات
inhibitions جلوگیری از بروزاحساسات
preservative ماده جلوگیری
preservatives ماده جلوگیری
uncontrollably غیرقابل جلوگیری
uncontrollable غیرقابل جلوگیری
noise suppression جلوگیری ازپارازیت
letted منع جلوگیری
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com