Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (41 milliseconds)
English
Persian
stack up
جمع کردن اندازه گرفتن
Search result with all words
to set a
اندازه گرفتن باطل کردن
Other Matches
orifice meter
روش اندازه گیری جریان سیال با گرفتن اندازه دقیق فشار قبل و بعد از یک صفحه عرضی با یک سوراخ
gage
اندازه گیر اندازه گرفتن
fathoming
اندازه گرفتن
fathom
اندازه گرفتن
dimensions
اندازه گرفتن
to take the gauge of
اندازه گرفتن
gauged
اندازه گرفتن
mete
:اندازه گرفتن
fathomed
اندازه گرفتن
fathoms
اندازه گرفتن
gauges
اندازه گرفتن
measure
اندازه گرفتن
span
اندازه گرفتن
spanned
اندازه گرفتن
spans
اندازه گرفتن
caliper
اندازه گرفتن
spanning
اندازه گرفتن
dimension
اندازه گرفتن
gauge
اندازه گرفتن
admeasure
اندازه گرفتن
measure
بحر اندازه گرفتن
accurate to size
دقت در اندازه گرفتن
to take a person's measure
اندازه کسیرا گرفتن
to assume horrifying proportions
اندازه هولناک به خود گرفتن
measure
بخش یاب اندازه گرفتن
to assume alarming proportions
اندازه هولناک به خود گرفتن
calibrating
قطر داخلی چیزی را اندازه گرفتن
calibrated
قطر داخلی چیزی را اندازه گرفتن
calibrate
قطر داخلی چیزی را اندازه گرفتن
calibrates
قطر داخلی چیزی را اندازه گرفتن
to take the a
بلندی چیزیرا اندازه گرفتن ارتفاع جایی راپیمودن
gauging rod
میل سنجش) میلی است که مامور رسومات برای اندازه گرفتن عمق نوشاب
processor
ساخت CPU با اندازه کلمه بزرگ با وصل کردن پلاکهای با اندازه کلمه کوچکتر به هم
aircraft arresting hook
مجموعه قطعاتی که برای گرفتن سرعت یا کاهش اندازه حرکت یا گشتاور هواپیما درفرود معمولی یا اضطراری باان درگیر میشوند
angles
اندازه تغییرات در جهت که معمولا اندازه گردش از یک محور میباشد
angle
اندازه تغییرات در جهت که معمولا اندازه گردش از یک محور میباشد
zahn cup
محفظهای با سوراخی به اندازه معین و دقیق برای اندازه گیری ویسکوزیته سیال
If the cap fit,wear it.
<proverb>
اگر کلاه به اندازه سرت هست به سر بگذار !(لقمه به اندازه دهن بردار).
typeface
اندازه نوشتار که در واحد نقط ه اندازه گیری میشود
typefaces
اندازه نوشتار که در واحد نقط ه اندازه گیری میشود
analog
نمایش و اندازه گیری دادههای عددی توسط مقادیر متغیر ممتد فیزیکی مثل اندازه ولتاژ الکتریکی
analogues
نمایش و اندازه گیری دادههای عددی توسط مقادیر ممتد و متغیر فیزیکی مثل اندازه ولتاژ الکتریکی
analogue
نمایش و اندازه گیری دادههای عددی توسط مقادیر ممتد و متغیر فیزیکی مثل اندازه ولتاژ الکتریکی
shoots
زدن با تیر پرتاب کردن اندازه گیری کردن ارتفاع خورشید
shoot
زدن با تیر پرتاب کردن اندازه گیری کردن ارتفاع خورشید
sizes
به اندازه کردن
size
به اندازه کردن
to take measures
اندازه گیری کردن
measure
اندازه گیری کردن
vary infinitely
بی اندازه تغییر کردن
to a agarment to the body
جامهای را اندازه تن کردن
superpurgation
بی اندازه ازکار کردن
gauge=gage
اندازه کردن اشل
gage
اندازه وسیله اندازه گیری
sizes
1-تعداد حروفی که کامپیوتر به صورت افقی و عمودی میتواند نمایش دهد. 2-اندازه صفحه نمایش بر پایه اندازه بین المللی کاغذ
size
1-تعداد حروفی که کامپیوتر به صورت افقی و عمودی میتواند نمایش دهد. 2-اندازه صفحه نمایش بر پایه اندازه بین المللی کاغذ
burdens
بار کردن به اندازه فرفیت
margins
مشخص کردن اندازه و حاشیه
margin
مشخص کردن اندازه و حاشیه
to fit
برازاندن
[اندازه کردن]
جامه
burden
بار کردن به اندازه فرفیت
to fit a dress on somebody
جامه ای را برای کسی اندازه کردن
meters
بامتر اندازه گیری کردن سنجیدن
meter
بامتر اندازه گیری کردن سنجیدن
metre
بامتر اندازه گیری کردن سنجیدن
live up to one's income
به اندازه درامد خود خرج کردن
to overexert
خود را بیش از اندازه خسته کردن
metres
بامتر اندازه گیری کردن سنجیدن
to set measures to anything
برای چیزی اندازه یا حد معین کردن
married under a contract unlimited perio
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
quantize
با تئوری و فرمول صفات وکیفیت چیزی را تعیین کردن نیرو را با فرمول اندازه گیری کردن
overwind
بیش از اندازه کوک کردن زیاد پیچیدن
minimise
کوچک کردن پنجره برنامه به اندازه یک نشانه
measure
1-یافتن اندازه یا کمیت چیزی . 2-از اندازه یا کمیت خاص بودن
inflames
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflame
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflaming
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
metre
اندازه گیری کردن بصورت مسجع ومقفی دراوردن
size
سایز ساختن یارده بندی کردن برحسب اندازه
meter
اندازه گیری کردن بصورت مسجع ومقفی دراوردن
meters
اندازه گیری کردن بصورت مسجع ومقفی دراوردن
leave (let) well enough alone
<idiom>
دل خوش کردن به چیزی که به اندازه کافی خوب است
sizes
سایز ساختن یارده بندی کردن برحسب اندازه
metres
اندازه گیری کردن بصورت مسجع ومقفی دراوردن
halving adjustment
تنظیم نیم حبابها به منظورتراز کردن دستگاههای اندازه گیر
batches
اندازه گیری و وزن کردن شن ماسه سیمان و اب برای مخلوط بتن
batch
اندازه گیری و وزن کردن شن ماسه سیمان و اب برای مخلوط بتن
seize
ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
seizes
ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
seized
ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
gauged
اندازه اندازه گیر
gauges
اندازه اندازه گیر
gauge
اندازه اندازه گیر
bottoming reamer
وسیلهای برای میزان و بزرگ ردن سوراخ به اندازه دلخواه بدون کج کردن لبه ها
embrace
در بر گرفتن بغل کردن
embracing
در بر گرفتن بغل کردن
embraced
در بر گرفتن بغل کردن
fog
تیره کردن مه گرفتن
circled
گرفتن احاطه کردن
fogs
تیره کردن مه گرفتن
engage
گرفتن استخدام کردن
strike root
ریشه کردن گرفتن
to fill up
گرفتن تکمیل کردن
circling
گرفتن احاطه کردن
circle
گرفتن احاطه کردن
bevel
پخ کردن لبه گرفتن
hunt down
دنبال کردن و گرفتن
educe
گرفتن استخراج کردن
obtain
فراهم کردن گرفتن
circles
گرفتن احاطه کردن
obtain
گرفتن یا دریافت کردن
obtained
فراهم کردن گرفتن
abalienate
منتقل کردن پس گرفتن
engages
گرفتن استخدام کردن
holds
جا گرفتن تصرف کردن
to smell out
گرفتن وپیدا کردن
embraces
در بر گرفتن بغل کردن
obtained
گرفتن یا دریافت کردن
hold
جا گرفتن تصرف کردن
obtains
فراهم کردن گرفتن
surrendered
پس گرفتن و تبدیل کردن
obtains
گرفتن یا دریافت کردن
surrender
پس گرفتن و تبدیل کردن
surrenders
پس گرفتن و تبدیل کردن
to take medical advice
دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
finest
جریمه گرفتن از صاف کردن
fined
جریمه گرفتن از صاف کردن
borrow
وام گرفتن اقتباس کردن
borrowed
وام گرفتن اقتباس کردن
hug
بغل کردن محکم گرفتن
mourns
ماتم گرفتن گریه کردن
borrows
وام گرفتن اقتباس کردن
conclude
نتیجه گرفتن استنتاج کردن
hugged
بغل کردن محکم گرفتن
resigns
کناره گرفتن تفویض کردن
mourned
ماتم گرفتن گریه کردن
frame
چارچوب گرفتن طرح کردن
employ
مشغول کردن بکار گرفتن
employed
مشغول کردن بکار گرفتن
take on
گرفتن کارگر هیاهو کردن
occupy
مشغول کردن به کار گرفتن
resign
کناره گرفتن تفویض کردن
pass
سبقت گرفتن از خطور کردن
to split the difference
میانه را گرفتن مصالحه کردن
bath
ابتنی کردن حمام گرفتن
fine
جریمه گرفتن از صاف کردن
concludes
نتیجه گرفتن استنتاج کردن
occupying
مشغول کردن به کار گرفتن
bathed
ابتنی کردن حمام گرفتن
employs
مشغول کردن بکار گرفتن
mourn
ماتم گرفتن گریه کردن
employing
مشغول کردن بکار گرفتن
run down
<idiom>
انتقاد کردن ،ایراد گرفتن
rise
ترقی کردن سرچشمه گرفتن
gather
نتیجه گرفتن استباط کردن
wailing
ناله کردن ماتم گرفتن
rises
ترقی کردن سرچشمه گرفتن
passes
سبقت گرفتن از خطور کردن
wailed
ناله کردن ماتم گرفتن
secures
تصرف کردن گرفتن هدف
wail
ناله کردن ماتم گرفتن
hold
دریافت کردن گرفتن توقف
to run over
مرور کردن زیر گرفتن
overlie
قرار گرفتن خفه کردن
hugging
بغل کردن محکم گرفتن
gathered
نتیجه گرفتن استباط کردن
hugs
بغل کردن محکم گرفتن
follow through
گرفتن زه پس از رها کردن تیر
secure
تصرف کردن گرفتن هدف
wails
ناله کردن ماتم گرفتن
jests
ببازی گرفتن شوخی کردن
holds
دریافت کردن گرفتن توقف
jest
ببازی گرفتن شوخی کردن
to release for a ransom
با گرفتن فدیه ازاد کردن
passed
سبقت گرفتن از خطور کردن
embeds
دور گرفتن جاسازی کردن
to go to school to
یاد گرفتن یا تقلید کردن از
ingurgitate
فرا گرفتن زیاد پر کردن
to get to
شروع کردن دست گرفتن
occupies
مشغول کردن به کار گرفتن
embed
دور گرفتن جاسازی کردن
measuring converter
مبدل اندازه گیری ترانسفورماتور اندازه گیری
moment of momentum
اندازه حرکت زاویهای گشتاور اندازه حرکت
angular momentum
اندازه حرکت زاویهای گشتاور اندازه حرکت
stream gaging
اندازه گیری ابراهه ها اندازه گیری رودخانه
boot
خراب کردن توپ هنگام گرفتن ان
track down a person
رد پای کسی را گرفتن و او رادستگیر کردن
To take an invevtory.
صورت برداری کردن ( موجودی گرفتن )
To pick up (to lose) the thread of conversation.
رشته سخن را بدست گرفتن ( گم کردن )
gets
حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
get
حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
early weaning
از شیر گرفتن زودرس شیرسوز کردن
getting
حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
fussing
ایراد گرفتن خرده گیری کردن
overestimating
غلو کردن دست بالا گرفتن
slurring
مطلبی را حذف کردن طاس گرفتن
overestimates
غلو کردن دست بالا گرفتن
overestimated
غلو کردن دست بالا گرفتن
takle
به قلاب اویزان کردن با چنگک گرفتن
slur
مطلبی را حذف کردن طاس گرفتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com