English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
ultromotivy جنبش خود بخود نیروی خودبخودی جنبی
Other Matches
to rally one dispersed نیروی تازه بخود دادان
bolshevism مکتبی متفرع از مارکسیسم که مبدع ان لنین بوده است و مبتنی است بر تاکید این مسئله که طبقه پرولتاریا باید با جنبش و اعمال قوه و بدون اینکه منتظر فرسودگی خودبخودی سیستم کاپیتالیستی باشد قدرت سیاسی را به دست گیرد.
impetus نیروی جنبش
inert فاقد نیروی جنبش بیروح
automaticity خودبخودی
spontaneity خودبخودی
libration جنبش ترازویی و حرکت موازنهای جنبش نمایان ماه
spotaneous economy اقتصاد خودبخودی
self purification پالایش خودبخودی
unaided recall یاداوری خودبخودی
resistance force جنبش مقاومت یا جنبش ازادی بخش انقلابی
reenforceŠetc نیروی تازه فرستادن برای با نیروی امدادی تقویت کردن
magneto electricity نیروی کهربایی که بوسیله نیروی اهن ربایی تولید میشود
blue water school انانی که نیروی دریایی انگلیس راتنها نیروی کافی ان میدانند
e.m.f force electromotive نیروی محرکه الکتریکی نیروی برقرانی
torque نیروی گردنده درقسمتی از دستگاه ماشین نیروی گشتاوری
juggernauts نیروی عظیم منهدم کننده نیروی تخریبی مهیب
juggernaut نیروی عظیم منهدم کننده نیروی تخریبی مهیب
bypassing جنبی
lateral جنبی
bypass جنبی
margin جنبی
margins جنبی
laterad جنبی
next door [to] <adv.> جنبی
peripheral جنبی
bypasses جنبی
circumferential جنبی
sideways جنبی
hypokinesis کم جنبی
bypassed جنبی
expeditionary نیروی اعزامی به خارج نیروی سرکوبگر خارجی
air force personnel with the army پرسنل نیروی هوایی ماموربه نیروی زمینی
racking stress تنش جنبی
peripheral driver محرک جنبی
lateral جنبی جناحی
off hand game بازی جنبی
by-product فراورده جنبی
collateral heirs وراث جنبی
by-products فراورده جنبی
slow motion کند جنبی
peripheral unit واحد جنبی
peripheral processor پردازشگر جنبی
immediately next door <adv.> همین جنبی
peripheral device دستگاه جنبی
bypass مسیر جنبی
next پهلویی جنبی
adjunctive therapy درمان جنبی
auxiliary service خدمات جنبی
bypasses مسیر جنبی
by product محصول جنبی
side view نمای جنبی
bypassing مسیر جنبی
side effects اثرات جنبی
peripheral equipment تجهیزات جنبی
coproduct فراورده جنبی
bradykinesis کند جنبی
margin cost هزینه جنبی
photokinesis نور جنبی
bypassed مسیر جنبی
electromotive force نیروی محرکه الکتریکی نیروی برقرانی
peripheral control unit واحد کنترل جنبی
peripheral controller کنترل کننده جنبی
yawed حرکت جنبی قایق
byways کار یا فعالیت جنبی
yaw حرکت جنبی قایق
byway کار یا فعالیت جنبی
aids to trade خدمات جنبی تجارت مانندبانکدارب
no man's land زمین بلاصاحب و غیر مسکون باریکه زمین حد فاصل بین نیروی متخاصم و نیروی خودی
army landing forces نیروی زمینی شرکت کننده درعملیات اب خاکی نیروی زمینی پیاده شونده در ساحل
attack force نیروی تک کننده به ساحل نیروی تک
buoyancy نیروی بالابر نیروی شناوری
threat force نیروی دشمن نیروی مخالف
self propulsion حرکت توسط نیروی خود پیشروی توسط نیروی خویش
counter force نیروی مقابله با وسایل استراتژیکی دشمن استفاده ازنیروی هوایی و موشکهای استراتژیکی برای تخریب نیروی دشمن
self respect احترام بخود
feign بخود بستن
pretend بخود بستن
playact بخود بستن
self exaltation بخود بالیدن
self dramatization بخود بندی
preens بخود بالیدن
preening بخود بالیدن
assumable بخود گرفتنی
preen بخود بالیدن
spontaneous خود بخود
self pity ترحم بخود
dissemble بخود بستن
sham بخود بستن
self relative نسبت بخود
self trust اعتماد بخود
substantive متکی بخود
by it self خود بخود
bethink بخود امدن
introspect بخود برگشتن
spohnge بخود کشیدن
self importance دادن بخود
self-help کمک بخود
aplomb اطمینان بخود
arrogation بخود بستن
self consequence اهمیت بخود
self congratulation تبریک بخود
self help کمک بخود
self confident مطمئن بخود
preened بخود بالیدن
narcissism عشق بخود
assumed بخود بسته
he was restored to reason بخود امد
to suck in بخود کشیدن
to remember oneself بخود امدن
assumes بخود گرفتن
self dependent متکی بخود
self-pity ترحم بخود
assume بخود گرفتن
to imbrue with blood بخود اغشتن
to imbrue in blood بخود اغشتن
naval aviation قسمت هوایی نیروی دریایی هواپیمایی نیروی دریایی
geomagnetism نیروی اهن ربایی زمین نیروی جاذبه زمین
free gyroscope نیروی ژیروسکوپی ازاد نیروی جاذبه مغناطیسی ازاد
allocated manpower نیروی انسانی واگذار شده سهمیه نیروی انسانی
monopolising بخود انحصار دادن
to stint oneself تنگی بخود دادن
to stand on one's own legs متکی بخود بودن
monopolize بخود انحصار دادن
to take the sun افتاب بخود دادن
monopolises بخود انحصار دادن
self rewarding پاداش دهنده بخود
self subsistence اعاشه خود بخود
self activity فعالیت خود بخود
to f. oneself بخود دلخوشی دادن
monopolised بخود انحصار دادن
strike an attitude حالتی بخود گرفتن
self divison تقسیم خود بخود
self fertility لقاح خود بخود
to be moped بخود راه دادن
monopolizing بخود انحصار دادن
monopolizes بخود انحصار دادن
self charging خود بخود پر شونده
to be convulsed with laughter از خنده بخود پیچیدن
screw up one's courage جرات بخود دادن
to summon up courage جرات بخود دادن
assumed بخود گرفته عاریتی
monopolized بخود انحصار دادن
to permit oneself بخود اجازه دادن
abiogenesis تولید خود بخود
muster up your courage جرات بخود بدهید
diffidently با نداشتن اعتماد بخود
appropriator بخود اختصاص دهنده
lay out oneself بخود زحمت دادن
lion skin دلیری بخود بسته
delusion of reference هذیان بخود بستن
autoplasty پیوند از خود بخود
self fruitful بخود بخودگرده افشان
autolysis هضم یا گوارش خود بخود
materialized صورت خارجی بخود گرفتن
materializes صورت خارجی بخود گرفتن
materializing صورت خارجی بخود گرفتن
to buck up فرزشدن نیرویاجرات بخود دادن
self formed خود بخود تشکیل شده
attitudinize حالت خاصی بخود گرفتن
self insured خود بخود بیمه شده
materialize صورت خارجی بخود گرفتن
materialising صورت خارجی بخود گرفتن
pretends بخود بستن دعوی کردن
pretending بخود بستن دعوی کردن
self lubricating خود بخود نرم شونده
self moved دارای حرکت خود بخود
feigns بخود بستن جعل کردن
feign بخود بستن جعل کردن
arrogate غصب کردن بخود بستن
assumes بخود بستن وانمود کردن
to overstrain oneself زیاد بخود فشار اوردن
assume بخود بستن وانمود کردن
materialised صورت خارجی بخود گرفتن
materialises صورت خارجی بخود گرفتن
introspect بخود امدن درخود فرورفتن
agonise بخود پیچیدن معذب شدن
pretend بخود بستن دعوی کردن
intervert بخود اختصاص دادن برگرداندن
self regulating خود بخود تنظیم شونده
self tightening خود بخود تنگ شونده
self registering خود بخود ثبت کننده
To give way to gloomy thoughts . فکرهای بد بخود راه دادن
To give way to doubt. To waver. بخود تردید راه دادن
self rising خود بخود بلند شونده
self slayer مبادرت کننده بخود کشی
pretendedly بطور ساختگی یا بخود بسته
cupboard love عشق بخود بسته یاغرض الود
self digestion جذب خود بخود مواد غذایی
self support اتکاء بخود تکفل مخارج خود
refocillate تجدید حیات کردن بخود اوردن
self pollination گرده افشانی خود بخود گیاه
self unloading خود بخود تخلیه کننده بار
that is his look این کار وابسته بخود اوست
to put on frills سیمای ساختگی بخود دادن بادکردن
autos پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و " خودکار".
aut پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و" خودکار"
auto پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و " خودکار".
stylolite ستون سنگی همجنس صخره متصل بخود
appropriation قصدتملک و بخود اختصاص دادن مال مسروقه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com