English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (42 milliseconds)
English Persian
To answer back. جواب دادن ( یکی بدو کردن )
Search result with all words
counter جواب دادن معامله بمثل کردن با
countered جواب دادن معامله بمثل کردن با
countering جواب دادن معامله بمثل کردن با
Other Matches
send away جواب دادن
recitative جواب دادن
respond جواب دادن
to make a response جواب دادن
responded جواب دادن
responds جواب دادن
to accommodate [به نیازی] جواب دادن
retort جواب متقابل دادن
to meet [به نیازی] جواب دادن
to comply [with] [به نیازی] جواب دادن
rebutting جواب متقابل دادن
rebutted جواب متقابل دادن
rebuts جواب متقابل دادن
rebut جواب متقابل دادن
have her cable لنگر جواب دادن
retorts جواب متقابل دادن
talk back <idiom> بی ادبانه جواب دادن
answer جواب احتیاج را دادن
answered جواب احتیاج را دادن
answers جواب احتیاج را دادن
to return a greeting جواب سلام دادن
answering جواب احتیاج را دادن
reply پاسخ دادن جواب کتبی
answer جواب دادن از عهده برامدن
bite the hand that feeds you <idiom> جواب خوبی را با بدی دادن
replying پاسخ دادن جواب کتبی
meet some one's objections به ایرادات کسی جواب دادن
answers جواب دادن از عهده برامدن
replied پاسخ دادن جواب کتبی
answered جواب دادن از عهده برامدن
replies پاسخ دادن جواب کتبی
answering جواب دادن از عهده برامدن
to give the mitten جواب کردن
To dismiss(sack,discharge)someone. کسی را جواب کردن
irresponsive جواب ندهنده بی جواب
audio ال می پرسد. شخص تماس گرفته با انتخاب کردن شمارهای در تلفن به او جواب میدهد
discipline نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplining نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplines نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
antiphony جواب
irreprovable بی جواب
rejoinder جواب
in reply to در جواب
whyŠthere is the answer در سر جواب
replying جواب
comeback جواب
comebacks جواب
counterplea جواب رد
rejoinders جواب
reply جواب
responses جواب
resolvent جواب
repost جواب
riposting جواب
recalcitrancy جواب رد
replies جواب
replied جواب
recalcitrance جواب رد
riposte جواب
riposted جواب
response جواب
ripostes جواب
answer mode حالت جواب
an abrupt answer جواب تند
answer : جواب پاسخ
answers : جواب پاسخ
undertaking جواب گو مسئول
interlocutors جواب دهنده
interlocutor جواب دهنده
nope جواب منفی
answered : جواب پاسخ
reply paid /RP/ [reply prepaid] جواب قبول
answering : جواب پاسخ
answer pennant پرچم جواب
brusque پیش جواب
A correct answer. جواب صحیح
favourable جواب مساعد
response position مکان جواب
question answer سئوال- جواب
undertakers جواب گو مسئول
have it <idiom> به جواب رسیدن
toss off <idiom> حاضر جواب
A straightforward answer. جواب سر راست
responsory جواب جماعت
undertaker جواب گو مسئول
unanswerable جواب ناپذیر
answerable جواب دار
snip snap جواب زیرکانه
irrefragably بطور بی جواب
auto answer خود جواب
counter memorial جواب یادداشت
voice response جواب صوتی
The wrong answer. جواب غلط
reply paid جواب قبول
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
out in left field <idiom> از جواب صحیح دورشدن
replies جواب شفاهی دفاعیه
sally جواب سریع و زیرکانه
repartee جواب شوخی امیز
replied جواب شفاهی دفاعیه
flea in one's ear <idiom> جواب دندان شکن
sallies جواب سریع و زیرکانه
He answered nothing. اصلا جواب نداد
A crushing reply(retort). جواب دندان شکن
unique solution جواب منحصر بفرد
reply جواب شفاهی دفاعیه
unansweable بی جواب تکذیب ناپذیر
corespondent مسئول جواب گویی
telephone responder جواب دهنده تلفن
In response (reply) to your letter. در جواب نامه تان
sockdolager اتمام حجت جواب
sockdologer اتمام حجت جواب
counterbid جواب خریداربه فروشنده
counterclaim جواب به ادعای شاکی
Touché! خوب جواب دادی!
replying جواب شفاهی دفاعیه
retort جواب متقابل تلافی
retorts جواب متقابل تلافی
refutatory تکذیب کننده متضمن جواب رد
audio response device دستگاه جواب دهنده سمعی
antiphony انعکاس یا جواب سرود وموسیقی
He was pressed for pressed for ad answer . به اوفشار آوردند تا جواب بدهد
refutative تکذیب کننده متضمن جواب رد
A logical remark has no answer. <proverb> یرف یساب جواب ندارد .
Answer me this question. جواب این سؤالم را بده
To take the salute. جواب سلام ( نظامی ) رادادن
Please answer the telephone. لطفا" جواب تلفن را بدهید
Why don't you answer? چرا جواب نمی دهید؟
improvisator بدیهه ساز حاضر جواب
He didnt return (acknowledge) my greetings. جواب سلام مرا نداد
never to be at a loss for an answer همیشه حاضر جواب بودن
responsive دارای عکس العمل سریع جواب گو
responsor دستگاه گیرنده و جواب دهنده الکترونیکی
A sharp note(reply). نامه (جواب ) تند ( شدید اللحن )
replication جواب خواهان به دادخواست مدعی در دعوی
We wI'll be notified(informed)of the results today. امروز جواب کار معلوم می شود
the answer is right under your nose <idiom> جواب مثل روز روشن است
This does not satisfy me. این جواب مرا قانع نمی کند
antiphon سرودی که بوسیله سرایندگان کلیسا در جواب دستهء دیگرخوانده میشود
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
transponder دستگاه گیرنده یااداری که بمحض دریافت مخابرهای بطور خودکار ان را جواب میدهد
transpondor دستگاه گیرنده یااداری که بمحض دریافت مخابرهای بطور خودکار ان را جواب میدهد
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
menu display روش محاورهای ارتباط باسیستم کامپیوتری از طریق سوال و جواب یا انتخابهای چند گانه
case تابع جستجویی که وقتی جواب میدهد که کلمه جستجو و حالت حروف آن تط ابق داشته باشتد
cases تابع جستجویی که وقتی جواب میدهد که کلمه جستجو و حالت حروف آن تط ابق داشته باشتد
design پروژه دادن طرح دادن طرح کردن برنامه
designs پروژه دادن طرح دادن طرح کردن برنامه
institutionalize در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizes در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalising در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalises در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizing در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
collimate موازی قرار دادن لوله و هدف میزان کردن تعدیل کردن
pursued تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursue تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursues تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursuing تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
receive اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
receives اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
predicates اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
predicating اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
predicate اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
lay قرار دادن طرح کردن مطرح کردن توط ئه چیدن
lays قرار دادن طرح کردن مطرح کردن توط ئه چیدن
out lawry طراحی کردن بطور مختصر شرح دادن خلاصه کردن
predicated اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
anneal نرم کردن فلز به وسیله حرارت دادن و سرد کردن اهسته در کوره
to veer and heul پیوسته تغییرعقیده دادن شل کردن وسفت کردن دراوردن
pay جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
pays جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
paying جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
linear روش جستجو که هر عنصریت را با کلید جستجو مقایسه میکند تا به جواب برسد.
to adjust وفق دادن [سازگار کردن] [مطابق کردن ]
set out شرح دادن تنظیم کردن تعیین کردن
designating انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
designates انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
designate انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
statements بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
introduce وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduced وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introducing وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduces وارد کردن نشان دادن داخل کردن
connects اتصال دادن متصل کردن مربوط کردن
hires اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
hire اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
hiring اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com