Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
have an old head on young shoulders
<idiom>
جوان ولی عقل بزرگترها را داشتن
Other Matches
elders
بزرگترها
he obeys his superiors
بزرگترها یا روسای خودرااطاعت میکند
yonker
نجیب زاده جوان جوان سلحشور
younker
نجیب زاده جوان جوان سلحشور
princox
جوان ژیگولو جوان جلف
princock
جوان ژیگولو جوان جلف
lasses
زن جوان
young
جوان
dell
زن جوان
molls
زن جوان
lass
زن جوان
youths
جوان
youth
جوان
young persons
جوان
dells
زن جوان
younger
جوان
adolescents
جوان
beardless
جوان
yoth
جوان
moll
زن جوان
adolescent
جوان
juvenescent
نو جوان
frying
جوان
fry
جوان
fries
جوان
callant
جوان
callan
جوان
peachick
جوان خودفروش
lionet
شیر جوان
youngish
جوان وار
punks
جوان ولگرد
nags
اسب جوان
youngish
نسبتا جوان
playboy
جوان دخترباز
insenescible
همیشه جوان
swain
جوان روستایی
puss
دخترک زن جوان
playboys
جوان عیاش
punk
جوان ولگرد
playboy
جوان عیاش
playboys
جوان دخترباز
juvenescent
جوان شونده
nagged
اسب جوان
rejuvenation
جوان سازی
youthful
جوان باطراوت
floozy
زن جوان بوالهوس
ephebophilia
جوان خواهی
snot
جوان گستاخ
boyo
پسربچه جوان
beau
جوان شیک
to die young
جوان مردن
juvenescent
تازه جوان
young smith
اسمیت جوان
trull
دختر جوان
yong lion
شیر جوان
young and old
پیر و جوان
gigolo
جوان جلف
gigolos
جوان جلف
immature soil
خاک جوان
young population
جمعیت جوان
nag
اسب جوان
longest
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
money to burn
<idiom>
بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
long
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long-
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
juvenescence
حالت جوان شدن
[be]
no chicken
دیگر جوان نبودن
to wear one's years well
خوب ماندن جوان
sow
ماده خوک جوان
sowed
ماده خوک جوان
sows
ماده خوک جوان
young turk
افسر جوان افراطی
rejuvenating
دوباره جوان کردن
cora
[سر ستونی در شکل زن جوان]
rejuvenates
دوباره جوان کردن
rejuvenated
دوباره جوان کردن
rejuvenate
دوباره جوان کردن
rejuveoize
دوباره جوان شدن
rejuvenation
دوباره جوان سازی
yoth
شخص جوان جوانمرد
skipjack
جوان ژیگولووخود نما
fillies
دختر شوخ و جوان
hooligan
جوان اوباش صفت
youths
شباب شخص جوان
rejuveoize
دوباره جوان کردن
youth
شباب شخص جوان
hooligans
جوان اوباش صفت
filly
دختر شوخ و جوان
rejuvenesce
دوباره جوان شدن
agerasia
پیر جوان نما
to keep up
از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
to keep down
زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
chaperon
نگهبان یاملازم خانمهای جوان
chaperon
همراه دختران جوان رفتن
You are 5 years younger than me.
شما ۵ سال جوان تر از من هستید.
cocotte
زن جوان بد اخلاق وجلف هرزه
spring chicken
<idiom>
شخص جوان (بصورت منفی)
She doesnt like that young man.
از آن جوان خوشش نمی آید
chaperons
نگهبان یاملازم خانمهای جوان
chaperones
نگهبان یاملازم خانمهای جوان
chaperons
همراه دختران جوان رفتن
He is not young anymore.
او
[مرد]
دیگر جوان ن
[یست]
.
chaperones
همراه دختران جوان رفتن
chaperone
همراه دختران جوان رفتن
chaperone
نگهبان یاملازم خانمهای جوان
yuppie
جوان تحصیل کرده و پر - درآمد
junker
جوان نجیب زاده المانی
narcissus
جوان رعنایی که عاشق تصویرخودشد
maid
دوشیزه یا زن جوان پیشخدمت مونث
johnny
جوان ژیگولو و خوشگذران پاسبان
sweetbread
تیموس حیوانات جوان دنبلان
yuppies
جوان تحصیل کرده و پر - درآمد
maids
دوشیزه یا زن جوان پیشخدمت مونث
kitties
دختر جوان زن سبک و جلف
kitty
دختر جوان زن سبک و جلف
sylphid
زن جوان وزیبا وباریک اندام
gill flirt
زن جوان سبک وهرزه دخترول
macaroni
ماکارونی جوان خارج رفته
fuzz
ریش تازه جوان کرکی شدن
oaks
مسابقه مادیانهای اصیل جوان در انگلستان
adonic
جوان زیبایی که معشوق ونوس بود
chaperones
شخصی که همراه خانمهای جوان میرود
an unlicked cub
جوان زمخت- ادم نتراشیده ونخراشیده
chaperons
شخصی که همراه خانمهای جوان میرود
YWCA
مخفف باشگاه زنان جوان مسیحی
YWCAs
مخفف باشگاه زنان جوان مسیحی
greensick
مبتلا به بیماری کم خونی زنان جوان
You cannot put old heads on young shoulders .
<proverb>
سر پیر نتوان بر شانه جوان بگذاشت .
chaperon
شخصی که همراه خانمهای جوان میرود
hidden momentum of population growth
به دلیل این که یک جمعیت وسیع جوان
chaperone
شخصی که همراه خانمهای جوان میرود
adonis
جوان زیبایی که مورد علاقه افرودیت بود
hope chest
جعبهای که زن جوان جهیزیه والبسه خود را در ان میگذارد
interplant
کاشتن درختهای جوان بین درختان دیگر
duenna
زن سالمندی که مراقب دختران وزنان جوان است
passanger
شاهین وحشی جوان را هنگام مهاجرت گرفتن
reformatory schools
کانون اصلاح وتربیت مدارس تهذیب مجرمین جوان
governess
زنی که موافبت بچه یا اشخاص جوان را بعهده میگیرد زن حاکم
governesses
زنی که موافبت بچه یا اشخاص جوان را بعهده میگیرد زن حاکم
jugend stil
[ترجمه تحت الفظی سبک جوان در هنر نوی آلمان]
hoped
انتظار داشتن ارزو داشتن
meanest
مقصود داشتن هدف داشتن
reside
اقامت داشتن مسکن داشتن
hoping
انتظار داشتن ارزو داشتن
resides
اقامت داشتن مسکن داشتن
differing
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differs
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
resided
اقامت داشتن مسکن داشتن
proffered
تقدیم داشتن عرضه داشتن
abhorring
بیم داشتن از ترس داشتن از
to have by heart
ازحفظ داشتن درسینه داشتن
proffers
تقدیم داشتن عرضه داشتن
abhors
بیم داشتن از ترس داشتن از
hopes
انتظار داشتن ارزو داشتن
meaner
مقصود داشتن هدف داشتن
differ
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
abhorred
بیم داشتن از ترس داشتن از
cost
قیمت داشتن ارزش داشتن
differed
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
mean
مقصود داشتن هدف داشتن
hope
انتظار داشتن ارزو داشتن
proffer
تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffering
تقدیم داشتن عرضه داشتن
finishing schools
اموزشگاهی که زنان جوان رابرای دخول درجامعه اماده ومهذب میسار
finishing school
اموزشگاهی که زنان جوان رابرای دخول درجامعه اماده ومهذب میسار
sugar daddy
<idiom>
پیرمردی که پولدار است به خانمهای جوان درقبال مصاحبت پول پرداخت میکند
probation
کاراموزی به سر بردن محکومین جوان در مراکز اموزش مخصوص کانون اصلاح و تربیت
upkeep
بهنگام نگه داشتن . نگه داشتن وسایل در حالت فعال
pullets
جوجه مرغ یکساله و کمتر مرغ جوان
pullet
جوجه مرغ یکساله و کمتر مرغ جوان
lead a dog's life
<idiom>
زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
long for
اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
to have something in reserve
چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
doubts
شک داشتن
doubting
شک داشتن
doubted
شک داشتن
to hold
داشتن
to hold a meeting
داشتن
to have
داشتن
owned
داشتن
have
داشتن
bears
داشتن
bear
در بر داشتن
bear
داشتن
to have possession of
داشتن
having
داشتن
bears
در بر داشتن
to possess
داشتن
doubt
شک داشتن
to be feverish
تب داشتن
relieve
داشتن
monogyny
داشتن یک زن
lacked
کم داشتن
possessing
داشتن
lacks
کم داشتن
possesses
داشتن
own
داشتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com