Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
fledgling
جوجه تازه پر وبال دراورده نوچه
fledglings
جوجه تازه پر وبال دراورده نوچه
Other Matches
fledgeling
مرغ تازه پروبال دراورده جوجه
hatchling
جوجه سراز تخم دراورده
broods
کلیه جوجه هایی که یکباره سراز تخم درمیاورند جوجههای یک وهله جوجه کشی
brooded
کلیه جوجه هایی که یکباره سراز تخم درمیاورند جوجههای یک وهله جوجه کشی
brood
کلیه جوجه هایی که یکباره سراز تخم درمیاورند جوجههای یک وهله جوجه کشی
plumage
پر وبال پرشاهین
plumate
دارای پر وبال زیبا
pinion
پر وبال پرنده را کندن
pinions
پر وبال پرنده را کندن
pinioning
پر وبال پرنده را کندن
the word is sanctioned by use
کثرت استعمال این واژه راجزواژههای درست دراورده است
harpies
جانوری که تن ورخسار زن وبال وچنگال مرغ را داشته
harpy
جانوری که تن ورخسار زن وبال وچنگال مرغ را داشته
novice
نوچه
chrysalid
نوچه
pupa
نوچه
tiro
نوچه
protege
نوچه
tiro or tyro
نوچه
novices
نوچه
pupae
نوچه
tyro
نوچه
fledgeling
نوچه
greenhorn
نوچه
greenhorns
نوچه
pupiparous
نوچه زا
neophytes
مبتدی نوچه
neophyte
مبتدی نوچه
enactory
دربردارنده مقر رات) تازه برقرارکننده حقوق تازه
new blood
<idiom>
جان تازه به چیزی دادن ،نیروی تازه یافتن
new coined
تازه بنیاد تازه سکه زده
wrought
تشکیل شده به شکل دراورده شده
newlywed
تازه داماد تازه عروس
hobbledehoy
کره اسبی که تازه بالغ شده ادم تازه بالغ
cygnet
جوجه قو
brooded
جوجه
cygnets
جوجه قو
broods
جوجه
bird
جوجه
birds
جوجه
squab
جوجه
chick
جوجه
squealer
جوجه
brood
جوجه
ducklings
جوجه اردک
falconet
جوجه باز
eaglet
جوجه عقاب
budding poet
جوجه شاعر
dovelet
جوجه کبوتر
cockerel
جوجه خروس
cockerels
جوجه خروس
duckling
جوجه اردک
duckling
جوجه مرغابی
turkey poult
جوجه بوقلمون
hedgehogs
جوجه تیغی
hedgehog
جوجه تیغی
peachick
جوجه طاووس
owlet
جوجه جغد
goslings
جوجه غاز
gosling
جوجه غاز
chicken
جوجه مرغ
nestlings
جوجه اشیانه
nestling
جوجه اشیانه
incubation
جوجه کشی
chicken feed
غذای جوجه
chickens
جوجه مرغ
flapper
جوجه اردک
hatch
جوجه گیر ی
roosters
جوجه خروس
hatched
جوجه گیر ی
hatcher
جوجه گیر
hatches
جوجه گیر ی
rooster
جوجه خروس
porcupiny
مانند جوجه تیغی
pipers
جوجه کبوتر لوله کش
hatcher
اسباب جوجه گیری
polt
جوجه ماکیان وامثال ان
incubate
جوجه کشی کردن
poult
جوجه مرغ و بوقلمون
piper
جوجه کبوتر لوله کش
incubates
جوجه کشی کردن
ugly duckling
<idiom>
جوجه اردک زشت
hedge hog
ارمجی جوجه تیغی
porcupinish
مانند جوجه تیغی
porcupine ant eater
جوجه تیغی استرالیا
incubator
ماشین جوجه کشی
incubating
جوجه کشی کردن
keet
جوجه مرغ شاخدار
incubators
ماشین جوجه کشی
incubated
جوجه کشی کردن
porcupine
جوجه تیغی خارپشت کوهی
Dont count your chickens before they are hatched.
جوجه ها راآخر پائیز می شمارند
porcupines
جوجه تیغی خارپشت کوهی
to hatch out
[egg]
بیرون آمدن جوجه
[از تخم]
urchin
بچه شیطان جوجه تیغی
urchins
بچه شیطان جوجه تیغی
quills
تیغ جوجه تیغی قلم پر
quill
تیغ جوجه تیغی قلم پر
Don't count your chickens before they're hatched.
<proverb>
جوجه رو آخر پاییز می شمارند.
Don't count your chickens before they are hatched.
<proverb>
جوجه رو آخر پاییز می شمارند.
Black sheep
جوجه اردک زشت
[اصطلاح روزمره]
broiler
بهم زننده جوجه یا پرنده کبابی
hatches
تخم دادن جوجه بیرون امدن
echidna
جوجه تیغی استرالیا خارپشت بیدندان
hatched
تخم دادن جوجه بیرون امدن
hatch
تخم دادن جوجه بیرون امدن
to d. a chinken
شکم جوجه راپیش از پختن پاک کردن
spine
تیغ یابرامدگیهای بدن موجوداتی مثل جوجه تیغی
spines
تیغ یابرامدگیهای بدن موجوداتی مثل جوجه تیغی
avianize
ضعیف کردن ویروس بعلت کشت مکرر در جنین جوجه
down
پر دراوردن جوجه پرندگان پرهای ریزی که برای متکابکار میرود
egg tooth
نوک جوجه ازتخم درنیامده که با ان پوست تخم راشکسته بیرون میاید
chucks
جوجه مرغ تکان صدایی که برای راندن حیوان بکار میرود
chucked
جوجه مرغ تکان صدایی که برای راندن حیوان بکار میرود
chuck
جوجه مرغ تکان صدایی که برای راندن حیوان بکار میرود
hedgehog
مانع جوجه تیغی شکل نوعی جنگ افزارضد زیردریایی یا مانع ضدزیردریایی
hedgehogs
مانع جوجه تیغی شکل نوعی جنگ افزارضد زیردریایی یا مانع ضدزیردریایی
pullet
جوجه مرغ یکساله و کمتر مرغ جوان
pullets
جوجه مرغ یکساله و کمتر مرغ جوان
newest
تازه
newfangled
مد تازه
newfashioned
تازه
post glacial
تازه
red hot
تازه
fresh-
تازه
mint a mint condition
تازه تازه
new fallen
تازه
new laid
تازه
inchoative
تازه
freshest
تازه
newer
تازه
new-
تازه
the new world
تازه
greenest
تازه
new fashioned
تازه
recent
تازه
new born
تازه
modern
تازه
brand new
تر و تازه
up to date
تازه
green
تازه
young
تازه
scion
تازه
up-to-date
تازه
dewier
تازه
dewiest
تازه
dewy
تازه
younger
تازه
scions
تازه
new-laid
تازه
new
تازه
renewed
تازه
fresh
تازه
nascency
تازه پیداشدگی
carechumen
تازه وارد
new fallen snow
برف تازه
nascence
تازه پیداشدگی
beginner
تازه کار
late
تازه گذشته
recension
چاپ تازه
refresher
تازه کننده
new employees
کارمندان تازه
reprint
چاپ تازه
neocortex
قشر تازه مخ
refreshingly
تازه کننده
neoteric
جدید تازه
recent development
بسط تازه
neoteric
نویسنده تازه
new arrived
تازه رسیده
neo christianity
مسیحیت تازه
refreshing
تازه کننده
renewal
تازه سازی
beginners
تازه کار
regeneration
تولد تازه
new comer
تازه وارد
new come
تازه امده
rebirth
تولد تازه
novices
تازه کار
new buit
تازه ساخت
reappraisals
ارزیابی تازه
new clown
تازه شکفته
reappraisal
ارزیابی تازه
novitiate
تازه کار
brand-new
بکلی نو یا تازه
reprinted
چاپ تازه
reprinting
چاپ تازه
reprints
چاپ تازه
noviciate
تازه کار
newmade
تازه ساخت
green old wound
زخم تازه
novice
تازه کار
new built
تازه ساز
juvenescent
تازه جوان
new fledged
تازه پر در اورده
new blown
تازه شگفته
jackleg
تازه کار
new jerusalem
اورشلیم تازه
bran new
بکلی نو یا تازه
birdegroom
تازه داماد
new built
تازه ساخت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com