English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 248 (22 milliseconds)
English Persian
hold out <idiom> حاصل شدن ،تقدیر کردن
Search result with all words
generate حاصل کردن تولید نیرو کردن
generated حاصل کردن تولید نیرو کردن
generates حاصل کردن تولید نیرو کردن
generating حاصل کردن تولید نیرو کردن
get حاصل کردن تحصیل کردن
get حاصل کردن
get حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
gets حاصل کردن تحصیل کردن
gets حاصل کردن
gets حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
getting حاصل کردن تحصیل کردن
getting حاصل کردن
getting حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
sheer انحراف حاصل کردن
harvest حاصل درو کردن وبرداشتن
harvested حاصل درو کردن وبرداشتن
harvests حاصل درو کردن وبرداشتن
acquire حاصل کردن
acquires حاصل کردن اندوختن
acquiring حاصل کردن اندوختن
sterilised بی بار یا بی حاصل کردن
sterilises بی بار یا بی حاصل کردن
sterilising بی بار یا بی حاصل کردن
sterilize بی بار یا بی حاصل کردن
sterilized بی بار یا بی حاصل کردن
sterilizes بی بار یا بی حاصل کردن
sterilizing بی بار یا بی حاصل کردن
afford حاصل کردن
afforded حاصل کردن
affording حاصل کردن
affords حاصل کردن
brush تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
brushes تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
skim سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skimmed سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skims سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
communicate مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
communicated مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
communicates مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
bituminous paint رنگی ضخیم و سنگین که جزء اصلی ان قیر بوده و بعنوان رنگ ضد اسید برای کم کردن خوردگی حاصل از بخارات والکترولیت موجود در باطری استفاده میشود
come to an agreement توافق حاصل کردن
lime light روشنایی سفیدی که از داغ کردن اهک حاصل میشود
osculate تماس نزدیک حاصل کردن
to come to an agreement یکدل شدن توافق حاصل کردن
do wonders <idiom> نتیجه عالی حاصل کردن
go to rack and ruin <idiom> نتیجه بد حاصل کردن
look in on <idiom> تماس حاصل کردن
Other Matches
foreordinate تقدیر کردن
thanking تقدیر سپاسگزاری کردن
thanked تقدیر سپاسگزاری کردن
thank تقدیر سپاسگزاری کردن
submarginal land زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
predetermination تقدیر
fate تقدیر
fates تقدیر
foreordainment تقدیر
foredoom تقدیر
destinations تقدیر
destination تقدیر
the weird sisters تقدیر
appreciation تقدیر
appreciations تقدیر
commendation تقدیر
predestination تقدیر
awards پاداش تقدیر
predestinarian معتقد به تقدیر
dispensations اعطا تقدیر
dispensation اعطا تقدیر
awarding پاداش تقدیر
awarded پاداش تقدیر
commendation سفارش تقدیر
ordinace مشیت تقدیر
cumlaude با افهار تقدیر
appreciator تقدیر کننده
allotments سرنوشت تقدیر
allotment سرنوشت تقدیر
ordinances مشیت تقدیر
ordinance مشیت تقدیر
fatally به حکم تقدیر
commendatory تقدیر امیز
award پاداش تقدیر
to follow ones nose کار رابدست تقدیر
destiny تقدیر نصیب و قسمت
inestimably بطور تقدیر ناپذیر
destinies تقدیر نصیب و قسمت
inappreciable غیرقابل تقدیر نامحسوس
tenant by sufferance مستاجر به تقدیر موجر
palmary شایسته ستایش و تقدیر برجسته
inestimably پیش ازانکه بتوان تقدیر کردیا بران بهاگذارد
perquisite حاصل
unfruitful بی حاصل
outgrwth حاصل
product حاصل
resuming حاصل
nonproductive بی حاصل
resulting حاصل
yields حاصل
products حاصل
payoffs حاصل
payoff حاصل
adnate حاصل
resumed حاصل
outgrowth حاصل
blasted [uninhabitable] <adj.> بی حاصل
outcome حاصل
unutilized بی حاصل
upshot حاصل
resume حاصل
resumes حاصل
infertile بی حاصل
resulted حاصل
perquisites حاصل
result حاصل
desolate <adj.> بی حاصل
deserted <adj.> بی حاصل
bleak <adj.> بی حاصل
outcomes حاصل
barren <adj.> بی حاصل
yielded حاصل
yield حاصل
fruitage حاصل
yielded محصول حاصل
paper blockade محاصره بی حاصل
amount حاصل جمع
amount کل [حاصل جمع]
totaled حاصل جمع
pinguid حاصل خیز
totals حاصل جمع
steam fog مه حاصل از بخار اب
growths اثر حاصل
earning yield حاصل عواید
gleby حاصل خیز
yield محصول حاصل
nonproductive labor کار بی حاصل
production حاصل دادن
products حاصل حاصلضرب
productions حاصل دادن
products حاصل ضرب
total کل [حاصل جمع]
totaling حاصل جمع
product حاصل ضرب
product حاصل حاصلضرب
emblements حاصل زمین
cabonic حاصل از کربن
sum حاصل جمع
sums حاصل جمع
yields محصول حاصل
to be derived حاصل شدن
heir ارث بر حاصل
fattened حاصل خیزکردن
fatten حاصل خیزکردن
feracious حاصل خیز
totalled حاصل جمع
barren بی ثمر بی حاصل
yielder حاصل دهنده
feracity حاصل خیزی
karma حاصل کردارانسان
proceeds حاصل فروش
result of the negotiations حاصل مذاکرات
negotiation outcome حاصل مذاکرات
negotiation result حاصل مذاکرات
sum کل [حاصل جمع]
fattens حاصل خیزکردن
total حاصل جمع
totalling حاصل جمع
partial products حاصل ضربهای جز
redemption yield حاصل بازخرید
growth اثر حاصل
foodful حاصل خیز
productive مولد پر حاصل
throughput حاصل کار
spume کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
deflationary gap فاصله حاصل از رکود
earth pressure فشار حاصل از خاک
eagre موج حاصل از جذر و مد
resultant حاصل منتج شونده
aftercrop حاصل دوم باره
sideways sum حاصل جمع یک وری
entrance loss افت حاصل از اصطکاک
sea foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
fogbow رنگین کمان حاصل از مه
wave pressure فشار حاصل از موج
ocean foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
mould line خط حاصل از تلاقی دو سطح
gains from trade منافع حاصل از تجارت
beach foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
hot shorteness شکنندگی حاصل از گرما
phantasm حاصل خیال ووهم
bead دانههای حاصل ازجوشکاری
capital bonus سود حاصل از سرمایه
lysate حاصل تجزیه سلولی
partial sum حاصل جمع جزئی
beads دانههای حاصل ازجوشکاری
interest profit عایدی حاصل از بهره
overcrop زیاد حاصل برداشتن از
tidal mud deposits گل رسوب شده حاصل از جزرو مد
blear تاری حاصل از اشک وغیره
petrodollars دلار حاصل ازفروش نفت
ocean foam کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
sea foam کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
garden stuff حاصل باغ :سبزی ومیوه
beach foam کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
crop حاصل دادن چینه دان
spume کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
cost saving درامد حاصل از تقلیل هزینه
crops حاصل دادن چینه دان
cropped حاصل دادن چینه دان
flyash خاکستر حاصل از زغال سنگ
eolian رسوب حاصل از جریان باد
productiveness حاصل خیزی نیروی تولید
inappreciation عدم تقدیر عدم درک
aftercrop حصاد دوم دوباره حاصل دادن
electromagnetism خاصیت مغناطیسی حاصل ازجریانهای الکتریکی
addend عدد اضافه شده به حاصل در جمع
out put حاصل کار قدرت خروجی دستگاه
strain energy انژی حاصل از تغییر شکل نسبی
factorial حاصل همه اعداد کمتر از یک عدد
land poor دارای اراضی بی حاصل وکم فایده
runoff جریان اب حاصل ازبارندگی در حوزه ابریز
frost heave افزایش حجم خاک حاصل ازیخبندان
sum of all external forces حاصل جمع تمام نیروهای خارجی
volume change of concrete تغییر حجم بتن حاصل ازانقباض و انبساط
general paresis جنون و فلج حاصل در اثرضایعات سیفلیسی مغز
doping نیروی کاذب حاصل از داروهای غیر مجاز
boxes شکل حاصل از حرکت چهارهواپیما بصورت لوزی
offset of one obligation against another تهاتر حاصل شدن بین دو دین یا دو تعهد
box شکل حاصل از حرکت چهارهواپیما بصورت لوزی
sitzmark حفره حاصل از زمین خوردن اسکی باز
yield of cdoncrete حجم بتن حاصل پس از ترکیب مواد سیمان
rest on one's laurels <idiom> خرسند شدن از موفقیت که قبلا حاصل شده است
paraboloid شکل سه بعدی حاصل ازدوران یک سهمی حول محورکانونی
assoil اصل تغییر نکردنی مجموع یا حاصل ضرب بخشیدن
limit state of failure حالت حدی که برای ان حداکثرفرفیت باربری حاصل شده باشد
acatalectic قاضی یاشخصی که نمیتواند به صحت امری اطمینان حاصل کند
augend عددی که عدد دیگر به آن اضافه میشود تا حاصل بدست آید
aligner وسیلهای که از صاف بودن کاغذ در چاپگر اطمینان حاصل میکند
pitch speed حاصل ضرب گام هندسی متوسط و تعداد دوران درواحد زمان
charactristic curve نموداری برای نمایش خواص نیروهای برا و پسای حاصل از یک ایرفویل
remainder عدد معادل مقسوم منهای حاصل ضرب خارج قسمت ومقسوم علیه
thermokarst عوارض برجستهای که ازذوب شدن یخها و تولیدسوراخها و غارها در زمین حاصل میشود
lift strut پایه هایی که بار کششی حاصل از ایجاد نیروی برای بال را متحمل میشوند
damping vane پرهای در فلومتر سوخت برای کاهش دادن و گرفتن نوسانات حاصل از جریان متلاطم
waisting کاهش موضعی قطر ناشی ازجریان برگشت ناپذیر حاصل از تنش در نقطه شکست
lift wire سیم هایی که بار کششی حاصل از ایجاد نیروی برای بال را متحمل میشوند
ogive شکل حاصل از منحنی مدارسیارهای که شعاع ان به تدریج زیاد شده تا سرانجام به خط راست تبدیل میگردد
turbopump پمشی که توسط توربینی که بوسیله گازهای حاصل ازسوختن سوختهای راکت به چرخش درامده به حرکت درمی اید
wein law طول موج بیشترین شدت تابش حاصل از منبع جسم داغ با دمای مطلق نسبت عکس دارد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com