Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
proceeds
حاصل فروش
Search result with all words
capital gain
منافع حاصل از فروش یاتعویض اقلام دارایی به قیمتی بیش از ارزش دفتری اضافه ارزش سرمایه سرمایه باز یافته
Other Matches
submarginal land
زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
woollen draper
پشمینه فروش ماهوت فروش شال فروش
pearlies
جامه میوه فروش یا سبزی فروش دوره گرد که دکمههای مروارید دارد
on licence
پروانه فروش ابجو یا نوشابههای دیگر که در همان جایگاه فروش گسازده شود
wine seller
میفروش باده فروش شراب فروش خمار
hard sell
سخت کوشی در فروش فروش مجدانه
sale maximization
به حداکثر رسانیدن فروش ماکزیمم فروش
sales force
نیروی فروش کارکنان قسمت فروش
optional claiming race
مسابقهای که صاحب اسب ازادی در فروش یا خودداری از فروش اسب دارد
foreign military sales
فروش نظامی خارجی فروش مواد و تجهیزات فروش مواد و تجهیزات نظامی به خارجیان
furriers
خز فروش پوست فروش
furrier
خز فروش پوست فروش
sales promotion
افزایش فروش از راه تبلیغات افزایش فروش
yields
حاصل
nonproductive
بی حاصل
outgrwth
حاصل
yield
حاصل
products
حاصل
infertile
بی حاصل
result
حاصل
yielded
حاصل
fruitage
حاصل
product
حاصل
resulting
حاصل
resulted
حاصل
perquisites
حاصل
perquisite
حاصل
adnate
حاصل
unutilized
بی حاصل
desolate
<adj.>
بی حاصل
resumes
حاصل
resumed
حاصل
resume
حاصل
payoffs
حاصل
payoff
حاصل
unfruitful
بی حاصل
upshot
حاصل
barren
<adj.>
بی حاصل
blasted
[uninhabitable]
<adj.>
بی حاصل
bleak
<adj.>
بی حاصل
deserted
<adj.>
بی حاصل
resuming
حاصل
outcomes
حاصل
outgrowth
حاصل
outcome
حاصل
oligopoly
انحصار چند جانبه فروش انحصار چند قطبی فروش
vendible
قابل فروش جنس قابل فروش
vendable
قابل فروش جنس قابل فروش
sum
حاصل جمع
production
حاصل دادن
negotiation result
حاصل مذاکرات
negotiation outcome
حاصل مذاکرات
partial products
حاصل ضربهای جز
products
حاصل ضرب
karma
حاصل کردارانسان
acquire
حاصل کردن
to be derived
حاصل شدن
productions
حاصل دادن
sums
حاصل جمع
redemption yield
حاصل بازخرید
product
حاصل ضرب
result of the negotiations
حاصل مذاکرات
barren
بی ثمر بی حاصل
nonproductive labor
کار بی حاصل
heir
ارث بر حاصل
productive
مولد پر حاصل
steam fog
مه حاصل از بخار اب
affords
حاصل کردن
affording
حاصل کردن
afforded
حاصل کردن
afford
حاصل کردن
fattens
حاصل خیزکردن
paper blockade
محاصره بی حاصل
product
حاصل حاصلضرب
fatten
حاصل خیزکردن
yielder
حاصل دهنده
products
حاصل حاصلضرب
fattened
حاصل خیزکردن
pinguid
حاصل خیز
total
حاصل جمع
totaled
حاصل جمع
totaling
حاصل جمع
totalled
حاصل جمع
totalling
حاصل جمع
totals
حاصل جمع
yield
محصول حاصل
yielded
محصول حاصل
yields
محصول حاصل
sum
کل
[حاصل جمع]
cabonic
حاصل از کربن
amount
حاصل جمع
feracious
حاصل خیز
foodful
حاصل خیز
total
کل
[حاصل جمع]
feracity
حاصل خیزی
throughput
حاصل کار
getting
حاصل کردن
growth
اثر حاصل
growths
اثر حاصل
get
حاصل کردن
emblements
حاصل زمین
gleby
حاصل خیز
earning yield
حاصل عواید
gets
حاصل کردن
amount
کل
[حاصل جمع]
spume
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
beach foam
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
ocean foam
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
overcrop
زیاد حاصل برداشتن از
beads
دانههای حاصل ازجوشکاری
phantasm
حاصل خیال ووهم
sea foam
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
bead
دانههای حاصل ازجوشکاری
sideways sum
حاصل جمع یک وری
wave pressure
فشار حاصل از موج
partial sum
حاصل جمع جزئی
go to rack and ruin
<idiom>
نتیجه بد حاصل کردن
hot shorteness
شکنندگی حاصل از گرما
gains from trade
منافع حاصل از تجارت
resultant
حاصل منتج شونده
earth pressure
فشار حاصل از خاک
sterilising
بی بار یا بی حاصل کردن
eagre
موج حاصل از جذر و مد
aftercrop
حاصل دوم باره
deflationary gap
فاصله حاصل از رکود
sheer
انحراف حاصل کردن
sterilised
بی بار یا بی حاصل کردن
acquiring
حاصل کردن اندوختن
acquires
حاصل کردن اندوختن
sterilize
بی بار یا بی حاصل کردن
interest profit
عایدی حاصل از بهره
look in on
<idiom>
تماس حاصل کردن
entrance loss
افت حاصل از اصطکاک
fogbow
رنگین کمان حاصل از مه
sterilises
بی بار یا بی حاصل کردن
come to an agreement
توافق حاصل کردن
sterilizing
بی بار یا بی حاصل کردن
mould line
خط حاصل از تلاقی دو سطح
lysate
حاصل تجزیه سلولی
sterilized
بی بار یا بی حاصل کردن
sterilizes
بی بار یا بی حاصل کردن
capital bonus
سود حاصل از سرمایه
cost saving
درامد حاصل از تقلیل هزینه
sea foam
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
ocean foam
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
harvests
حاصل درو کردن وبرداشتن
harvested
حاصل درو کردن وبرداشتن
beach foam
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
harvest
حاصل درو کردن وبرداشتن
spume
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
productiveness
حاصل خیزی نیروی تولید
eolian
رسوب حاصل از جریان باد
crops
حاصل دادن چینه دان
hold out
<idiom>
حاصل شدن ،تقدیر کردن
osculate
تماس نزدیک حاصل کردن
do wonders
<idiom>
نتیجه عالی حاصل کردن
petrodollars
دلار حاصل ازفروش نفت
cropped
حاصل دادن چینه دان
flyash
خاکستر حاصل از زغال سنگ
blear
تاری حاصل از اشک وغیره
crop
حاصل دادن چینه دان
tidal mud deposits
گل رسوب شده حاصل از جزرو مد
garden stuff
حاصل باغ :سبزی ومیوه
land poor
دارای اراضی بی حاصل وکم فایده
factorial
حاصل همه اعداد کمتر از یک عدد
runoff
جریان اب حاصل ازبارندگی در حوزه ابریز
out put
حاصل کار قدرت خروجی دستگاه
aftercrop
حصاد دوم دوباره حاصل دادن
sum of all external forces
حاصل جمع تمام نیروهای خارجی
addend
عدد اضافه شده به حاصل در جمع
electromagnetism
خاصیت مغناطیسی حاصل ازجریانهای الکتریکی
frost heave
افزایش حجم خاک حاصل ازیخبندان
getting
حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
to come to an agreement
یکدل شدن توافق حاصل کردن
brush
تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
gets
حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
brushes
تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
strain energy
انژی حاصل از تغییر شکل نسبی
get
حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
offset of one obligation against another
تهاتر حاصل شدن بین دو دین یا دو تعهد
doping
نیروی کاذب حاصل از داروهای غیر مجاز
boxes
شکل حاصل از حرکت چهارهواپیما بصورت لوزی
box
شکل حاصل از حرکت چهارهواپیما بصورت لوزی
sitzmark
حفره حاصل از زمین خوردن اسکی باز
volume change of concrete
تغییر حجم بتن حاصل ازانقباض و انبساط
general paresis
جنون و فلج حاصل در اثرضایعات سیفلیسی مغز
yield of cdoncrete
حجم بتن حاصل پس از ترکیب مواد سیمان
paraboloid
شکل سه بعدی حاصل ازدوران یک سهمی حول محورکانونی
lime light
روشنایی سفیدی که از داغ کردن اهک حاصل میشود
rest on one's laurels
<idiom>
خرسند شدن از موفقیت که قبلا حاصل شده است
assoil
اصل تغییر نکردنی مجموع یا حاصل ضرب بخشیدن
augend
عددی که عدد دیگر به آن اضافه میشود تا حاصل بدست آید
aligner
وسیلهای که از صاف بودن کاغذ در چاپگر اطمینان حاصل میکند
limit state of failure
حالت حدی که برای ان حداکثرفرفیت باربری حاصل شده باشد
acatalectic
قاضی یاشخصی که نمیتواند به صحت امری اطمینان حاصل کند
pitch speed
حاصل ضرب گام هندسی متوسط و تعداد دوران درواحد زمان
charactristic curve
نموداری برای نمایش خواص نیروهای برا و پسای حاصل از یک ایرفویل
remainder
عدد معادل مقسوم منهای حاصل ضرب خارج قسمت ومقسوم علیه
thermokarst
عوارض برجستهای که ازذوب شدن یخها و تولیدسوراخها و غارها در زمین حاصل میشود
lift strut
پایه هایی که بار کششی حاصل از ایجاد نیروی برای بال را متحمل میشوند
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com