English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 136 (7 milliseconds)
English Persian
I am in a good mood today. حالش بهم خورد
Other Matches
She doesn't eat meat, but other than that she'll eat just about anything. او [زن] گوشت نمی خورد اما به غیر از آن او [زن] کلا همه چیز می خورد.
he is getting worse حالش بدترمیشود
it is only his way حالش اینست
i am not in حالش را ندارم
I dont feel well. I feel under the weather. حالش طوری نیست که بتواند کار کند
He had a nast fall. بد جوری خورد زمین ( زمین بدی خورد )
encounter زد و خورد
feeds خورد
engagement زد و خورد
engagements زد و خورد
feed خورد
prize fighting زد و خورد
passage of arms زد و خورد
encountering زد و خورد
encounters زد و خورد
encountered زد و خورد
punch-ups زد و خورد
ate خورد
punch-up زد و خورد
feedback پس خورد
to rub a thing in چیزیرا خورد
parallel feed خورد موازی
passage at arms زدو خورد
it ran into ten editions ده چاپ خورد
misfeed سوء خورد
melec زدو خورد
pin feed خورد سنجاقی
pulverizer خورد کننده
self absorbed در خورد فرورفته
squish خورد کردن
the timber warped تیرپیچ خورد
to sinister in خورد رفتن
waterline خط بر خورد اب باکشتی
eating خورد و خوراک
he drank himself to death خورد که مرد
drank عرق خورد
face up feed خورد رو به بالا
face down feed خورد رو به پایین
in-fighting زد و خورد از فاصلهی کم
cross feed خورد متقابل
card feed خورد کارت
feedback باز خورد
feedback circuit مدار پس خورد
drank خورد سرکشید
regulating slack خورد دادن
he partook of fare ازخوراک ما خورد
drank نوشابه خورد
He fell on his face. با صورت خورد زمین
The stone struch me on the face. سنگ خورد به صورتم
whang صدای بر خورد دو جسم
warfare نزاع زدو خورد
She had three bowls of soup. سه کاسه سوپ خورد
It wI'll pass off without one single incident آب از آب تکان نخواهد خورد
At the beginning of the month (year). سرش ؟ بسنگ خورد
overwhelmingly خورد کننده پرقدرت
He sprained (twisted) his ankle. پایش پیچ خورد
My head hit the wall. سرم خورد به دیوار
It is of no use to me. I have no use for it. بدرد من نمی خورد
It melts in the mouth. مثل آب مشروب می خورد
He is good for nothing. به هیچ دردنمی خورد
THere is not even a ripple in the water . <proverb> آب از آب تکان نمى خورد .
diner کسی که شام می خورد
the ship was snagged کشتی بچیزی خورد
eating disorder اختلال خورد و خوراک
I don't expect that ... چشمم آب نمی خورد که ...
a dog in the manger <idiom> نه خود خورد نه کس دهد
I don't believe that ... چشمم آب نمی خورد که ...
he sprained his ankle قوزکش پیچ خورد
it is quite another story now ان دفتر را گاو خورد
overwhelming خورد کننده پرقدرت
he wrenched his ankle قوزکش پیچ خورد
diners کسی که شام می خورد
the ship struck a arock کشتی بسنگ خورد
I heard a sound . صدائی به گوشم خورد( رسید )
She eats extraordinary quantities. او [زن] مقدار فوق العاده ای را می خورد.
Where does this street lead on to ? این خیابان یکجا می خورد ؟
The ball hit the wall and bounced back. توپ خورد به دیوار وبرگشت
You're a pain in the neck! اعصاب آدم را خورد می کنی!
He eats bread at the ruling market price. <proverb> نان را به نرخ روز مى خورد .
Appearances are deceptive. فریب ظاهر رانباید خورد
He is as cool as a cucumber. <idiom> آب تو دلش تکان نمی خورد.
pain in the neck آدم [چیز] اعصاب خورد کن
The bell goes at 9 . ساعت 9 زنگ می خورد ( می زنند )
force-feeds به زور به خورد کسی دادن
they came to a rupture میانه انها بهم خورد
to blow out one's brains اعصاب کسی را خورد کردن
abstemious ممسک در خورد ونوش و لذات
window panes باران با صدا به پنجره می خورد
They became estranged . They fell out . میانه آنها بهم خورد
it puckered up in sewing درضمن دوختن چین خورد
force-feed به زور به خورد کسی دادن
force-feeding به زور به خورد کسی دادن
he was given 0 lashes بیست ضربه شلاق خورد
force-fed به زور به خورد کسی دادن
He drank himself to death. آنقدر مشروب خورد تامرد
I wont budge an inch. من که از جایم تکان نخواهم خورد
He tripped and fell . پایش گیر کرد وزمین خورد
numbly بی انکه حس داشته باشد یا تکان خورد
A few spelling errors caught my eye. چند غلط املایی به چشمم خورد
the door banged درباصدای محکم و بلندی بهم خورد
cousins حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
The blow made my head swin. در اثر ضربه سرم گیج خورد
pabulum [هر چیزی که بشود به عنوان غذا خورد]
cousin حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
I am sceptical. I have my doubts. I am not all optimistic. من که چشمم آب نمی خورد ( خوشبین نیستم )
He is most suitable for brain work . خیلی بدرد کارهای فکری می خورد
After all that money is of no use. تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
we missed our mark تیر ما بسنگ خورد خطا کردیم
she doesnt even cough without her husband s permission(consent) بدون اجازه شوهرش آب نمی خورد
engrain درجسم چیزی فروکردن خورد دادن
I'm sick of that jike, cut it out, can't you? حالم از این جوک به هم می خورد، ساکت شو. نمیتونی؟
He swore to having paid for the goods . قسم می خورد که پول کالاها را پرداخته است
This car wI'll do beautifully . این اتوموبیل قشنگ بدرد مان می خورد
He swore off smoking cigarettes . قسم خورد سیگه ررا کنا ربگذارد
If you criticize him, it's like a red rag to a bull. اگر از او [مرد] انتقاد بکنی زود بهش بر می خورد.
bounce shot گویی که به زمین می خورد وبه طرف دروازه می رود
The way he eats his food disgusts [revolts] [repulses] me. به نحوه ای که او [مرد] غذا می خورد حال من را بهم می زند.
He lost control of the car and swerved towards a tree. او [مرد] کنترل خودرو را از دست داد و از پهلو به درخت خورد.
half volley پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
alley shot ضربه شدید کم ارتفاع به دیوار مقابل که بعد به دیوارکناری می خورد
fish cake نان شیرینی که از ماهی خورد کرده وپوره سیب زمینی درست کنند
to interlock levers اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
slap shot ضربه محکم که تیغه چوب هاکی پشت گوی به زمین می خورد و ان را بلند میکند
mouse توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mouses توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
This stone wont lift. این سنگ از جایش بلند نمی شود ( تکان نمی خورد )
What the eye doesnt see the heart doesnt grieve ov. <proverb> چیزى را که چشم نمى بیند قلب نیز غصه اش نمى خورد .
my words hurt his feelings سخنان من باو بر خورد سخنان من قلب او را جریحه دار کرد
perjurer کسی که سوگند دروغ می خورد یا شهادت دروغ میدهد
that will not serve ourp این به کارمانخواهد خورد این مقصودمارا انجام نخواهدداد
berber knot گره مراکشی که بدور دو تار دو مرتبه گره می خورد
you shall rue it از اینکار پشیمان خواهید شد افسوس انرا خواهید خورد
oppressive خورد کننده ناراحت کننده
Memling motif طرح گل مملینگ [این طرح الهام گرفته شده از آثار هنرمند بلژیکی قرن پانزدهم میلادی، هانس مملینگ است که در فرش های آن ناحیه به چشم می خورد.]
Mother-daughter boteh design طرح بته جقه مادر و بچه [این طرح در فرش های قشقایی، خمسه و بعضی دیگر از طرح ها به چشم می خورد و شامل یک بته جقه بزرگ و یک بته کوچک در دل یکدیگر است.]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com