Dictiornary-Farsi | حرف اضافه لازم یا جدانشدنی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
inseparable preposition	حرف اضافه لازم یا جدانشدنی


Other Matches

obbligato	جدانشدنی
indiscerptible	جدانشدنی
RFC	متنی که حاوی اطلاعاتی درباره استاندارد تازه مط رح شده است واز کاربرق خواهد که متن را بررسی کند و توضیحات لازم را اضافه کند
overtime	وقت اضافی اضافه کار اضافه کاری ساعت فوق العاده
d , top concept	تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه
execution	1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
bindings	لازم الاجرا لازم
binding	لازم الاجرا لازم
second best theory	نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
check total	آن را اضافه میکند و مقدار اضافه شده را با مقدار ذخیره شده مقایسه میکند
checksum	آن را اضافه میکند و مقدار اضافه شده را با مقدار ذخیره شده مقایسه میکند
extra <adj.>	اضافه
special <adj.>	اضافه
increases	اضافه
extras	اضافه
increased	اضافه
increase	اضافه
surpluses	اضافه
excess	اضافه
extra	اضافه
augmentation	اضافه
in a. to	به اضافه
increscent	اضافه
in addition to <prep.>	به اضافه
addition	اضافه
additions	اضافه
spared	اضافه
plussage	اضافه
plusage	اضافه
surplus	اضافه
overplus	اضافه
extra-	اضافه
spare	اضافه
excesses	اضافه
incumbent	لازم با
incumbents	لازم با
needful	لازم
necessitous	لازم
irrevocable	لازم
intransitive	لازم
obligatory	لازم
incident	لازم
obbligato	لازم
requirement	لازم
incidents	لازم
necessary	لازم
incidental	لازم
preequisite	لازم
over load	اضافه بار
overshooting	اضافه جهش
exeed	اضافه شدن از
overpotential	اضافه ولتاژ
overtimer	اضافه کار کن
excess price	اضافه قیمت
overproduction	اضافه تولید
overloading	اضافه فرفیت
overshoots	اضافه جهش
margin product	اضافه محصول
premium	اضافه ارزش
premiums	اضافه ارزش
overpopulation	اضافه جمعیت
overshoot	اضافه جهش
overloading	بارگذاری اضافه
overloading	اضافه بارگذاری
overloading	اضافه بار
imburse	اضافه کردن
excess luggage	اضافه بار
overloads	اضافه بار
overloaded	اضافه فرفیت
overloaded	اضافه بار
overload	اضافه فرفیت
overload	اضافه بار
affixing	اضافه نمودن
affixes	اضافه نمودن
affixed	اضافه نمودن
affix	اضافه نمودن
adds	اضافه کردن
adding	اضافه کردن
add	اضافه کردن
excesses	اضافه مازاد
overloads	اضافه فرفیت
confession and avoidance	به ان اضافه میکند
budget surplus	اضافه بودجه
added to that	اضافه بران
service charge	اضافه کار
prepositions	حرف اضافه
preposition	حرف اضافه
added	اضافه شده
genitive	حالت اضافه
per	حروف اضافه
overcharging	اضافه هزینه
overcharges	اضافه هزینه
overcharged	اضافه هزینه
overcharge	اضافه هزینه
surtax	اضافه مالیات
possessives	حالت اضافه
possessive	حالت اضافه
eke	اضافه کردن بر
excess	اضافه مازاد
overvoltage	اضافه ولتاژ
additionally <adv.>	اضافه بر این
also [moreover] <adv.>	اضافه بر این
aside from that <adv.>	اضافه بر این
besides <adv.>	اضافه بر این
forby <adv.>	اضافه بر این
furthermore <adv.>	اضافه بر این
widening	اضافه پهنا
further [moreover] <adv.>	اضافه بر این
step up	اضافه کردن
in addition <adv.>	اضافه بر این
salary increase	اضافه حقوق
overtime	اضافه کاری
overtime	اضافه کار
gen	حالت اضافه
superimposable	اضافه شدنی
overdraft	اضافه برداشت
overdrafts	اضافه برداشت
moreover <adv.>	اضافه بر این
add	اضافه کردن
on to <adv.>	اضافه بر این
surcharges	اضافه بار
surcharges	اضافه بها
surcharge	اضافه بار
surcharge	اضافه بها
superimposable	قابل اضافه
on top of that <adv.>	اضافه بر این
beyond that <adv.>	اضافه بر این
on top of this <adv.>	اضافه بر این
accessing	الحاق اضافه
accesses	الحاق اضافه
subjoin	اضافه کردن
accessed	الحاق اضافه
append	اضافه کردن
over and above <adv.>	اضافه بر این
access	الحاق اضافه
what is more <adv.>	اضافه بر این
due	لازم مقرر
unalterable <adj.>	لازم الاجرا
unalienable <adj.>	لازم الاجرا
inevitable <adj.>	لازم الاجرا
indispensable	لازم الاجرا
inalienable <adj.>	لازم الاجرا
absolute <adj.>	لازم الاجرا
indispensable <adj.>	لازم الاجرا
requisite	شرط لازم
correlative	لازم و ملزوم
enforceable	لازم الاجرا
requisitions	شرط لازم
requisitioning	شرط لازم
requisitioned	شرط لازم
requisition	شرط لازم
sine qua non	شرط لازم
intransitive	فعل لازم
correlative	لازم وملزوم
require	لازم داشتن
imperatives	لازم الاجرا
imperative	لازم الاجرا
requiring	لازم دانستن
requiring	لازم داشتن
requires	لازم دانستن
requires	لازم داشتن
required	لازم دانستن
required	لازم داشتن
require	لازم دانستن
interdependent	لازم و ملزوم
revocable	غیر لازم
irrevocable contract	عقد لازم
intransitively	بطور لازم
integral part	جزء لازم
the needful	کار لازم
optimum	درجه لازم
ine horse	فاقداسباب لازم
induced drag	پسای لازم
the needful	اقدام لازم
to become a necessity	لازم شدن
needing	لازم بودن
quantum libet or placet	باندازه لازم
postulating	لازم دانستن
not binding	غیر لازم
necessary conditions	شرایط لازم
necessary and sufficient	لازم و کافی
makings	شرایط لازم
prerequisite	شرط لازم
it is unnecessary	لازم نیست
postulate	لازم دانستن
postulated	لازم دانستن
postulates	لازم دانستن
to d. the need of	لازم ندانستن
needed	لازم بودن
time frames	مدت لازم
assets	مواد لازم
bindings	لازم الاجرا
requirements	شرایط لازم
hard and fast	لازم الاجراء
need	لازم بودن
hectic	دارای تب لازم
time frame	مدت لازم
binding	لازم الاجرا
i thought it necessary to	لازم دانستم که
folderol	غیر لازم