English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
English Persian
twicer حروف چینی که خودش هم چاپ کننده است دو مرده
Other Matches
monotype ماشین حروف ریزی و حروف چینی
typesetting حروف چینی
type setting حروف چینی
composing حروف چینی
composing stick قالب حروف چینی
automatic typesetting حروف چینی خودکار
computer typesetting حروف چینی کامپیوتری
multigraph ماشین حروف چینی و چاپ
typograph ماشین حروف ریزی وحروف چینی
phototypesetter حروف چینی نوری حروفچین تصویری تصویرپرداز
prosector تشریح کننده بدن مرده
Linotype ماشین حروف چینی سطر به سطر
spelling checker کنترل کننده حروف لغات
keb میشی که بره مرده انداخته یابره اش مرده است
stillbirth زایمان بچه مرده جنین مرده بدنیا امده
stillbirths زایمان بچه مرده جنین مرده بدنیا امده
stillborn زایمان بچه مرده جنین مرده بدنیا امده
dog cheap مفت مسلم بقیمت سگ مرده یاصاحب مرده
be your own worst enemy <idiom> از ماست که بر ماست [کسی که به دست خودش برای خودش دردسر می تراشد.]
sinicism متابعت از اداب ورسوم چینی چینی پرستی
alphanumeric دادهای که بیان کننده حروف الفبا و اعداد عربی است
sinicize جنبه چینی دادن چینی کردن
flag ترتیب کد که به گیرنده اطلاع میدهد که حروف بعدی بیان کننده عملیات کنترلی است
flags ترتیب کد که به گیرنده اطلاع میدهد که حروف بعدی بیان کننده عملیات کنترلی است
dead wool پشم مرده [که از بدن حیوان مرده یا ذبح شده توسط مواد شیمیایی جدا شده و خاصیت رنگ پذیری خوبی ندارد.]
he pays his own money نه اینکه از پول خودش یا پول خودش رامیدهد
Loudon's hollow wall [دیوار آجری با دونوع آجر چینی کله راسته و راسته چینی]
readout وسیله نمایش که با نوشتن حروف جدید حروف قبلی را پاک میکند
block letter حروف درشت وسیاه نوعی حروف بدون زیر وزبر
self- سیستم کد گذاری حروف که میتواند حروف خطا یا نامناسب را تشخیص و ترمیم کند
Linotype ماشین حروف ریزی که سطرسطر حروف را میریزد وسطرسطر برای چاپ اماده میکند
separated حروف نمایش داده شده که تمام متریس حروف را نمیگیرند و فضایی در این بین می ماند
separate حروف نمایش داده شده که تمام متریس حروف را نمیگیرند و فضایی در این بین می ماند
separates حروف نمایش داده شده که تمام متریس حروف را نمیگیرند و فضایی در این بین می ماند
inferior figures حروف یا اعداد کوچکتر که پایین حروف معمولی نوشته می شوند که در فرمولهای ریاضی و شیمی به کار می روند.
ascii رشتهای از حروف ASCII که در ادامه کد ASCII صفر را به عنوان بیان کننده انتهای رشته دارا می باشند
shift key که تابع دوم کلیدها را ایجاد میکند, مصل مجموعه حروف دیگر , با تغییر دادن خروجی به صورت حروف بزرگ
shift keys که تابع دوم کلیدها را ایجاد میکند, مصل مجموعه حروف دیگر , با تغییر دادن خروجی به صورت حروف بزرگ
normalised تبدیل حروف به حروف بزرگ یا کوچک
normalises تبدیل حروف به حروف بزرگ یا کوچک
normalising تبدیل حروف به حروف بزرگ یا کوچک
normalize تبدیل حروف به حروف بزرگ یا کوچک
normalizes تبدیل حروف به حروف بزرگ یا کوچک
graphics ترمینال ویدیو متن که حروف نمایش داده شده آن از محدود حروف گرافیکی و نه متن هستند
user حروف ایجاد شده توسط کاربر که به مجموعه حروف استاندارد افزوده شده است
users حروف ایجاد شده توسط کاربر که به مجموعه حروف استاندارد افزوده شده است
typed حروف چاپی حروف چاپ
cases حروف بزرگ یا حروف معمولی
type حروف چاپی حروف چاپ
types حروف چاپی حروف چاپ
case حروف بزرگ یا حروف معمولی
non destructive cursor صفحه نمایش که حروف پیشین را هنگام نمایش حروف جدید برگرداند
spoonerism اشتباه در تلفظ حروف تعویض حروف در تلفظ برحسب تصادف
shift تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر
shifts تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر
shifted تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر
NDR سیستم نمایش که حروف قبلی را هنگام نمایش حروف جدید نمایش میدهد
italic حروف یک وری حروف کج
syllabary حروف تهجی مخابراتی حروف رمز تهجی
itself خودش
himself خودش
herself خودش
herself خود ان زن خودش را
in his own name بخاطر خودش
number one <idiom> برای دل خودش
in his own name به اسم خودش
in his own hand writing بخط خودش
in his own similitude بصورت خودش
on/upon one's head <idiom> برای خودش
in his own similitude مانند خودش
it tells its own tale از خودش پیداست
to his own profit بفایده خودش
He has got too big for his boots . He tends to swagger . It has gone to his head . خودش را گه کرده است
He shot himself. او به خودش شلیک کرد.
There he is in the flesh. there he is as large as life. خودش حی وحاضر است
She considers herself to be the mastermind. She thimks she knows it all. خودش را عقل کل می داند
She pressed the child to her side. بچه را به خودش چسباند
his own car [car of his own] خودروی خودش [مرد]
It is her all right. خود خودش است
He is behind it . He is at the bottom of it. زیر سر خودش است
he pays his own money پولش را خودش میدهد
his hat cover his fanily خودش است و کلاهش
Hear it in his own words. از زبان خودش بشنوید
vicarious saccifice خودش به جای دیگران
all his g.are swans غازهای خودش همه غوهستند
He fouled his reputation . گند زد به آبرو ؟ حیثیت خودش
She looks after number one . she does herself well . نمیگذارد برای خودش بد بگذرد.
She only thinks of her self . she is self – centered. فقط بفکر خودش است
The letter is in his own handwriting . نامه بخط خودش است
He lowered himself in the esteem of his friends. خودش را از چشم دوستانش انداخت
She is the center of attraction . آن زن همه را بسوی خودش می کشد
It is the work of her enemies . کار دست خودش داد
It is a gain . اینهم خودش غنیمت است
He fabcies himself as a writer (author). به خیال خودش نویسنده است
autoinoculation تلقیح کسی با مایه بدن خودش
She fabricates them. she makes them up . اینها را از خودش می سازد ( درمی آورد)
She was reading the book to herself. کتاب را آهسته ( پیش خودش) می خواند
it pulls its weight نسبت به سنگینی خودش خوب می کشد
He was quite a fellow in his day. زمانی برای خودش آدمی بود
One must uphold ones dignity. احترام هر کسی دست خودش است
He did away with himself . کلک خودش را کند ( خود کشی کرد )
He forced his way thru the crowd . بزور خودش رااز میان جمعیت رد کرد
autogamous مربوط به لقاح یا باروری گل بوسیله گرده خودش
breezes تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
He is afraid of his own shadow. ازسایه خودش می ترسد . [خیلی ترسو است.]
self feeder ماشینی که موادلازمه ازطرف خودش بدان میرسد
prime عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
primes عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
primed عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
get what's coming to one <idiom> هرکسی نوع رفتار را خودش رقم میزند
Being an actor has a certain amount of kudos attached to it. بازیگر بودن خودش تا اندازه ای جلال دربردارد .
He went underground to avoid arrest. او [مرد] خودش را غایم کرد تا دستگیرش نکنند.
He's back to his usual self. او [مرد ] دوباره برگشت به رفتار قدیمی خودش.
breezing تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
breezed تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
breeze تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
fricandeau گوشت گوساله سرخ کرده درروغن خودش
hansardize متوجه مذاکرات جلسه پیش خودش کردن
hearses مرده کش
hearse مرده کش
in the dust مرده
his heart sank دل مرده شد
at rest مرده
lifeless مرده
vapid مرده
deceased مرده
exanimate مرده
low-spirited دل مرده
dead مرده
low spirited دل مرده
extinct مرده
one man یک مرده
defunct مرده
one-man یک مرده
six feet under <idiom> مرده
automatics آنچه خودش و بدون نیاز اپراتور کار میکند
automatic آنچه خودش و بدون نیاز اپراتور کار میکند
multiplication عملیات ریاضی که یک عدد را یک واحد به خودش اضافه میکند
antigens مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
antigen مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
She gave me her phone number , but I'll be blessed if I can remember it ! شماره تلفن خودش را به من داد ولی مگریادم می آید !
give someone enough rope and they will hang themself <idiom> به کسی طناب بدی تا راحت خودش دار بزند
A prophet is not without honour, save in his own c. <proverb> یک پیامبر را همه جا ارج مى نهند جز در سرزمین و خانه خودش.
corrector جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
I dare you to say it to his face. خیلی راست می گویی ( اگه مردی ) جلوی خودش بگه
He feels he must have the last word. او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
braking length طول پارگی نخ [طولی از نخ که در اثر وزن خودش پاره شود]
autopsies تشریح مرده
still born مرده بدنیاامده
exanimate دل مرده وبیروح
death's head جمجمه مرده
dull finish رخده مرده
saprophage مرده خوار
non productive time زمان مرده
death masks قیافه مرده
death watch پاسبان مرده
slaked lime اهک مرده اهک مرده
widowers مرد زن مرده
idle turn کلاف مرده
idle wire سیم مرده
autopsy تشریح مرده
defunct مرده درگذشته
inhumationist مرده خاک کن
ground swell موج مرده
down with him مرده باد
widower مرد زن مرده
death mask قیافه مرده
playing dead مرده نمایی
death feigning مرده نمایی
stillbirths مرده زاد
air slaked lime اهک مرده
stillbirth مرده زاد
parted درگذشته مرده
murrain گوشت مرده
necrolatry مرده پرستی
necromania مرده پرستی
necrophagous مرده خور
necrophagous مرده خوار
necrophilia مرده گرایی
necrophobia مرده هراسی
necropsy مرده نگری
pah مرده شور
reliquiae مرده ریگ
blate روح مرده
resurrectionist مرده دزد
dead load بار مرده
dead as a d. بکلی مرده
death day سال مرده
deadness حالت مرده
out of play توپ مرده
dull finish کالیبر مرده
morgues مرده خانه
morgue مرده خانه
deadball توپ مرده
dead volume حجم مرده
dead storage حجم مرده
dead storage گنجایش مرده
dead space فضای مرده
lyke wake پاسبانی مرده در شب
dead soils خاکهای مرده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com