Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (9 milliseconds)
English	Persian
Chartered ( certified public ) accountant .	حسابدار قسم خورده ( مجاز )
Other Matches
certified public accountant	حسابدار قسم خورده
chartered accountant	حسابدار قسم خورده
piggyback	دستیابی غیر مجاز به سیستم کامپیوتری که باید از طریق کلمه رمز یا ترمینال کاربر مجاز انجام شود
piggybacks	دستیابی غیر مجاز به سیستم کامپیوتری که باید از طریق کلمه رمز یا ترمینال کاربر مجاز انجام شود
legit	نمایش مجاز تاتر مجاز
tallyman	حسابدار
accountants	حسابدار
accountant	حسابدار
bookkeeper	حسابدار
an expert accountant	حسابدار متخصص
chartered accountant	حسابدار خبره
controller	حسابدار ممیز
controllers	حسابدار ممیز
mess treasurer	حسابدار باشگاه
visiting correspondent	نماینده بازدید کننده مجاز نماینده مجاز رسانههای گروهی برای بازدید از صحنه عملیات یا قسمتهای ارتشی
authorized level of organization	سطح مجاز پرسنل سازمانی سطح مجاز سازمانی
eaten	خورده
irriguous	اب خورده
it was eaten	خورده شد
little	خورده
indisposed	بهم خورده
thrawart	پیچ خورده
belly pinched	گرسنگی خورده
callous	پینه خورده
engrained	پینه خورده
deluded	فریب خورده
grubbier	کرم خورده
grubbiest	کرم خورده
grubby	کرم خورده
cleft	ترک خورده
corrosion	خورده شدن
turkey	شکست خورده
writhen	تاب خورده
turkeys	شکست خورده
kaput	کاملا شک ست خورده
twisty	پیچ خورده
underdogs	سگ شکست خورده
dislocated	بهم خورده
cancelled	قلم خورده
worm-eaten	کرم خورده
moth eaten	بید خورده
picked	کلنگ خورده
clift	ترک خورده
clefts	ترک خورده
failure	شکست خورده
brushed	شانه خورده
eaten	خورده شده
writhen	پیچ خورده
underdog	سگ شکست خورده
moth-eaten	بید خورده
vermiculate	کرم خورده
conglomerate	به هم جوش خورده
conglomerates	به هم جوش خورده
aggresive	خورده شده
crossed out	قلم خورده
worm eaten	کرم خورده
failures	شکست خورده
on oath	قسم خورده
wounds	پیچ خورده
fretted by rust	زنگ خورده
starveling	گرسنگی خورده
patsy	فریب خورده
craven	شکست خورده
stickit	شکست خورده
folded picture	تصویر تا خورده
wounding	پیچ خورده
wound	پیچ خورده
withered	چروک خورده
mussy	بهم خورده
mildewy	باد خورده
maggoty	کرم خورده
plicated	چین خورده
kinky	پیچ خورده
puckery	چین خورده
kinky	گره خورده
hammer hard	چکش خورده
tetched	بهم خورده
jiggly	تکان خورده
carious	کرم خورده
teched	بهم خورده
corrodible	خورده شدنی
crackly	چین خورده
crimpled	چوروک خورده
butt welded	از سر جوش خورده
messy	بهم خورده
stamped	تمبر خورده
distempered	بهم خورده
symphsis	عضوجوش خورده
dehiscent	ترک خورده
rolled glass	شیشه نورد خورده
interwrought	بهم جوش خورده
inure or en	پینه خورده کردن
it is sufficiently stamped	کم تمبر خورده است
lost	شکست خورده گمراه
rolled iron or steel	فولاد نورد خورده
bound barrel	لوله تاب خورده
weldment	چیز جوش خورده
common ashlar	سنگ چکش خورده
foul anchor	لنگر تاب خورده
thraw	پیچ خورده دررفته
deep dyed	زیاد رنگ خورده
spun glass	شیشه تاب خورده
grounded	توپ به زمین خورده
cut in	چاک خورده شکافته
wrounght iron mill bar	اهن جوش خورده
seared conscience	وجدان پینه خورده
i have caught a thorough chill	سرمای حسابی خورده ام
sclerous	متصلب پینه خورده
rolled profile	نیمرخ نورد خورده
indurate	پینه خورده کردن
patsy	شخص گول خورده
rancid	باد خورده فاسد
Today I took laxatives.	امروز مسهل خورده ام.
chiseled	چوب اسکنه خورده
to be deluded	فریب خورده بودن
impacted	باهم جوش خورده
These shoes dont fit me.	زنگ مدرسه خورده
cat gets one's tongue <idiom>	گربه زبونش را خورده
chiselled	چوب اسکنه خورده
to be fooled	فریب خورده بودن
beaten	چکش خورده فرسوده
Are you daft ?	مگر مغز خر خورده ای ؟
I have a cold.	من سرما خورده ام. [پزشکی]
authorrized	مجاز
authorized	مجاز
licensed	مجاز
admittable	مجاز
admissibll	مجاز
permissive	مجاز
allowed	مجاز
toluene	حد مجاز
permissible	مجاز
tropologic	مجاز
commissioned	مجاز
at liberty	مجاز
authorised	مجاز
rated	مجاز
lawful	مجاز
allowable	مجاز
admissible	مجاز
legal	مجاز
certified	مجاز
metonymy	مجاز
licensable	مجاز
permitted	مجاز
buckled wheel	چرخ خم شده [تاب خورده]
weather stained	هوا خورده ورنگ پریده
Our business has become tangled up.	کارمان پیچ خورده است
gyrus	برامدگی چین خورده مغز
fused ring system	سیستم حلقهای جوش خورده
foul hawse	زنجیرها تاب خورده اند
a man in his forties	مرد چهل و خورده ساله
to twist one's ankle	پیچ خورده شدن قوزک پا
to sprain one's ankle	پیچ خورده شدن قوزک پا
weldment	قطعات بهم جوش خورده
fusion principle	اصل ترکیبات جوش خورده
Like a bear with a sore head.	مثل گرگ تیر خورده
justifiability	مجاز بودنی
permissible load	بار مجاز
metonym	مجاز مرسل
free	مجاز منفصل
delegation of authority	مجاز شمردن
frees	مجاز منفصل
settings	شدت مجاز
not allowed	غیر مجاز
setting	شدت مجاز
permissible dosage	دوز مجاز
permissible deviation	تفاوت مجاز
unauthorized	غیر مجاز
revocable contract	عقد مجاز
figuratively	بطور مجاز
complements	حد مجاز مکمل
permissible velocity	تندی مجاز
idiographic	وابسته به مجاز
freed	مجاز منفصل
impermissible	غیر مجاز
safe load	بار مجاز
complementing	حد مجاز مکمل
complemented	حد مجاز مکمل
height clearance	ارتفاع مجاز
allowances	میزان مجاز
licit	روا مجاز
prescribed load	بار مجاز
permissible velocity	سرعت مجاز
maximum prr ermissible	مجاز حداکثر
allowance	میزان مجاز
freeing	مجاز منفصل
complement	حد مجاز مکمل
permissibly	بطور مجاز
doses	مقدار مجاز
tolerances	تفاوت مجاز
tolerances	خطای مجاز
working load	بار مجاز
speed limit	سرعت مجاز
speed limits	سرعت مجاز
tolerance	تفاوت مجاز
admitance	روا مجاز
tolerance	خطای مجاز
allowable cargo load	بار مجاز
allowable cargo load	حداکثربار مجاز

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com