Dictiornary-Farsi | حسب الوفیفه بقدر لازم | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
duly	حسب الوفیفه بقدر لازم


Other Matches

d , top concept	تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه
as much as	بقدر,
glassful	بقدر یک لیوان
pocketfuls	بقدر یک جیب
adequately [sufficiently] <adv.>	بقدر کفایت
sufficiently <adv.>	بقدر کفایت
sackful	بقدر یک گونی
shovelful	بقدر یک بیلچه
skep	بقدر یک سبد
spadeful	بقدر یک بیل
pails	بقدر یک سطل
pocketful	بقدر یک جیب
roomfuls	بقدر یک اتاق پر
roomful	بقدر یک اتاق پر
adequately [sufficiently] <adv.>	بقدر کافی
sufficiently <adv.>	بقدر کافی
for	درمدت بقدر
plateful	بقدر یک بشقاب
platefuls	بقدر یک بشقاب
adequately	بقدر کافی
sufficiently	بقدر کفایت
pail	بقدر یک سطل
plentifully	بقدر کفایت
to the number of 0	بقدر هفتاد
plates	بقدر یک بشقاب
plate	بقدر یک بشقاب
i have had sufficientfor	بقدر کفایت خوردم
teacupful	بقدر یک فنجان چای
pricked	زخم بقدر سرسوزن
prick	زخم بقدر سرسوزن
pricking	زخم بقدر سرسوزن
pricks	زخم بقدر سرسوزن
execution	1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
it is plenty good enough	بقدر کفایت خوب است
scooping	بقدر یک چمچه بیرون اوردن
here is bread in plenty	نان بقدر کفایت هست
scoop	بقدر یک چمچه بیرون اوردن
scooped	بقدر یک چمچه بیرون اوردن
scoops	بقدر یک چمچه بیرون اوردن
tablespoonfuls	بقدر یک قاشق سوپ خوری
tablespoonsful	بقدر یک قاشق سوپ خوری
teaspoonful	بقدر یک قاشق چای خوری
teaspoonfuls	بقدر یک قاشق چای خوری
teaspoonsful	بقدر یک قاشق چای خوری
tablespoonful	بقدر یک قاشق سوپ خوری
bindings	لازم الاجرا لازم
binding	لازم الاجرا لازم
monomolecular	دارای صخامت بقدر یک ملکول یک ملکولی
My tea is not cool enough to drink.	چائی ام بقدر کافی هنوز سرد نشده
second best theory	نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
tun	بقدر یک بشکه ادم یا چیز بشکه مانند
obbligato	لازم
necessitous	لازم
requirement	لازم
preequisite	لازم
irrevocable	لازم
intransitive	لازم
incidental	لازم
incidents	لازم
incident	لازم
needful	لازم
incumbents	لازم با
incumbent	لازم با
necessary	لازم
obligatory	لازم
correlative	لازم وملزوم
correlative	لازم و ملزوم
requisite	شرط لازم
imperatives	لازم الاجرا
imperative	لازم الاجرا
time frames	مدت لازم
due	لازم مقرر
the needful	کار لازم
hectic	دارای تب لازم
bindings	لازم الاجرا
the needful	اقدام لازم
to become a necessity	لازم شدن
to d. the need of	لازم ندانستن
binding	لازم الاجرا
time frame	مدت لازم
requiring	لازم دانستن
requiring	لازم داشتن
inevitable <adj.>	لازم الاجرا
unalienable <adj.>	لازم الاجرا
enforceable	لازم الاجرا
requisitions	شرط لازم
interdependent	لازم و ملزوم
requisitioning	شرط لازم
requisitioned	شرط لازم
requisition	شرط لازم
unalterable <adj.>	لازم الاجرا
indispensable <adj.>	لازم الاجرا
inalienable <adj.>	لازم الاجرا
requires	لازم دانستن
requires	لازم داشتن
required	لازم دانستن
required	لازم داشتن
require	لازم دانستن
require	لازم داشتن
sine qua non	شرط لازم
absolute <adj.>	لازم الاجرا
intransitive	فعل لازم
indispensable	لازم الاجرا
needing	لازم بودن
revocable	غیر لازم
it is unnecessary	لازم نیست
optimum	درجه لازم
requirements	شرایط لازم
it needs not	لازم نیست
irrevocable contract	عقد لازم
intransitively	بطور لازم
postulating	لازم دانستن
postulates	لازم دانستن
needed	لازم بودن
needn't	لازم نیست
not binding	غیر لازم
hard and fast	لازم الاجراء
necessary conditions	شرایط لازم
necessary and sufficient	لازم و کافی
quantum libet or placet	باندازه لازم
makings	شرایط لازم
postulate	لازم دانستن
postulated	لازم دانستن
integral part	جزء لازم
prerequisites	شرط لازم
folderol	غیر لازم
superserviceable	بیش از حد لازم
assets	مواد لازم
prerequisite	شرط لازم
induced drag	پسای لازم
need	لازم بودن
ine horse	فاقداسباب لازم
qualifications	شرایط لازم
i thought it necessary to	لازم دانستم که
it is required that	لازم یا مقر ر است که
needle point to say	لازم نیست بشمابگویم که
avaiiability	شرط یا صفت لازم
raptatorial	لازم برای شکار
hydration water	اب لازم برای ابش
possessing the necessary qualifications	واجد شرایط لازم
quantum libet or placet	بمقداری که لازم است
bounden duty	وفیفه واجب یا لازم
correlative with each other	لازم و ملزوم یکدیگر
you are required to	لازم است شما
cut the mustard <idiom>	به حد استاندارد لازم رسیدن
ineligibility	فقدان شرایط لازم
it askes for attention	توجه لازم دارد
necessary condition	شرط لازم [ریاضی]
hurdle rate of return	نرخ بازده لازم
it is necessary for him to go	لازم است برود
To make the necessary arrangements.	ترتیبات لازم را دادن
if need be	اگر لازم باشد
if necessary	اگر لازم باشد
enforceable document	سند لازم الاجرا
it needs to be done carefully	اینکارتوجه لازم دارد
supplies	مواد وتجهیزات لازم
you need not fear	لازم نیست بترسید
raptatory	لازم برای شکار
needlessly	بطور غیر لازم
wanted	خواستن لازم داشتن
irrevocable	لازم بائن بلاعزل
want	خواستن لازم داشتن
ineligible	فاقد شرایط لازم
unqualified	فاقد شرایط لازم
sine qua non	امر لازم لاینفک
provisions	وسایل لازم توشه ها
qualified	دارای شرایط لازم
unwanted	آنچه لازم نیست
required	نیاز داشتن لازم بودن
mantling	مواد لازم برای پوشش
needed	نیازمندی احتیاج لازم داشتن
requires	نیاز داشتن لازم بودن
A human being should have humanity . <proverb>	آدمى را آدمیت لازم است .
wanted clerks	دبیر یا نویسنده لازم است
provision	اذوقه تدارکات وسایل لازم
climate for growth	شرایط لازم برای رشد
quorum	اکثریت لازم برای مذاکرات
requiring	نیاز داشتن لازم بودن
need	نیازمندی احتیاج لازم داشتن
I'll need a plot of land .	یک قطعه زمین لازم دارم
require	نیاز داشتن لازم بودن
Is my presence absolutely necessary?	آیا حضور من لازم است؟
disqualifies	فاقد شرایط لازم دانستن
disqualify	فاقد شرایط لازم دانستن
disqualifying	فاقد شرایط لازم دانستن
disqualified	فاقد شرایط لازم دانستن
inseparable preposition	حرف اضافه لازم یا جدانشدنی
magic number	امتیاز لازم برای قهرمانی
fall due	لازم التادیه شدن دین
draw weight	نیروی لازم برای کشیدن زه
do the necessary	اقدام لازم بعمل اورید
It needs to be said that ...	لازم هست که گفته بشه که ...
needing	نیازمندی احتیاج لازم داشتن
pre condition	شرط لازم الاجرای قبلی
pocket judgment	سند قطعی لازم الاجرا
self execuiting	دارای ماده لازم الاجرا
access time	زمان لازم برای پاسخگویی کامپیوتر
Reforms are needed in various directions.	تغییراتی ؟ رجهات گوناگون لازم است
products	ول مواد لازم برای تولید یک محصول
decision tree	اقدامات لازم جهت تصمیم گیری

duly