Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (10 milliseconds)
English	Persian
birthright	حقوقی که در اثر تولد بخص تعلق می گیرد
Other Matches
rent	ان چه که به زمین به عنوان یکی ازعوامل تولید تعلق می گیرد
dutiable goods	کالایی که حقوق گمرکی یاعوارض دیگربدان تعلق می گیرد
tenant right	حقی است که درانقضای مهلت مقرر بابت تغییراتی که مستاجر در عین مستاجره داده و انتفاع ازانها ناتمام مانده است به وی تعلق می گیرد
aborning	در بدو تولد در حال تولد
countershaft	محور رابطه در یک رشته محور که بین محور ومتحرک قرار می گیرد تا نسبت سرعت زیادی را بوجود اوردو یا در محلی قرار گیرد که در ان اتصال مستقیم مشکل باشد
incorporating	شخصیت حقوقی دادن دارای شخصیت حقوقی
incorporates	شخصیت حقوقی دادن دارای شخصیت حقوقی
incorporate	شخصیت حقوقی دادن دارای شخصیت حقوقی
dependencies	تعلق
accru	تعلق
attachment	تعلق
dependency	تعلق
accrue	تعلق گرفتن
belong	تعلق داشتن
belongs	تعلق داشتن
belonged	تعلق داشتن
accruing	تعلق گرفتن
accrues	تعلق گرفتن
accrue	تعلق گرفتن
belonging to another	تعلق به غیر
incurrence	تعلق گرفتگی
intimacy principle	اصل تعلق
belongingness	تعلق پذیری
that right inheres in him	ان حق باو تعلق میگیرد
fixations	خیره شدگی تعلق خاطر
accruing	منتج گردیدن تعلق گرفتن
out of one's element <idiom>	جایی که به شخص تعلق ندارد
accrues	منتج گردیدن تعلق گرفتن
fixation	خیره شدگی تعلق خاطر
incidence	تعلق واقعی مالیات مشمولیت
royalty tonnage	ی که حق الامتیازبدان تعلق میگیردبتن شماری
judge advocate general	رئیس دادرسی ارتش مشاور حقوقی وزارت جنگ یا وزارت دفاع مشاور حقوقی ارتش
geniture	تولد
births	تولد
birth	تولد
postnatal	پس از تولد
neither fish nor fowl <idiom>	چیزی که به گروه مشخص تعلق ندارد
quantity allowance	تخفیفی که به خرید عمده تعلق میگیرد
class b allotment	کسورات سهمیه قرضه حقوقی کسورات سهام قرضه حقوقی
birthdays	جشن تولد
nascent	درحال تولد
prenatal	پیش از تولد
antenatal	پیش از تولد
antenatals	پیش از تولد
rebirth	تولد دوباره
birth trauma	ضربه تولد
regeneracy	تولد تازه
regeneration	تولد تازه
nee	تولد یافته
birth certificate	گواهی تولد
birth cry	اوای تولد
birth injury	اسیب تولد
place of birth	محل تولد
date of birth	تاریخ تولد
rebirth	تولد تازه
birthday	جشن تولد
gets	زایش تولد
get	زایش تولد
birthday cake	کیک تولد
the birth of a nation	تولد یک ملت
Nativity	تولد عیسی
getting	زایش تولد
reborn	تولد تازه یافته
nascency	نوفهوری و اغازی تولد
additional production personnel	عوامل دیگر تولد
nascence	نوفهوری و اغازی تولد
post natal	واقع شونده پس از تولد
postnatal	وابسته به بعد از تولد
antenatals	مربوط به قبل از تولد
antenatal	مربوط به قبل از تولد
post-natal	واقع شونده پس از تولد
newborn	تازه تولد شده
redivivus	تولد تازه یافته
Yuletide	ایام عید تولد عیسی
precocial	دارای استقلال ازهنگام تولد
viability	قدرت ادامه زندگی پس از تولد
new born	زاییده شده تازه تولد یافته
palingenesis	تجوید از راه تولد ایین تعمید مسیحیان
free haul	در حمل مصالح ساختمانی به کارگاه حداکثر مسافتی را که کرایه اضافی بدان تعلق نگیردگویند
His sculptures blend into nature as if they belonged there.	مجسمه های او به طبیعت طوری آمیخته میشوند انگاری که آنها به آنجا تعلق دارند.
lord of misrule	متصدی وسرپرست تفریحات ونمایشات مخصوص عید تولد مسیح
christian era	مبداء تاریخ کشورهای مسیحی که از زمان تولد مسیح اغازمیگردد
One day I want to have a horse of my very own.	روزی من می خواهم یک اسب داشته باشم که شخصا به من تعلق داشته باشد.
juridical	حقوقی
legal	حقوقی
jural	حقوقی
de jure	حقوقی
soundex code	کد حقوقی
breadboard	می صورت گیرد
bit mapped screen	RA قرار گیرد
it gives me the hump	جرم می گیرد
legal personality	شخصیت حقوقی
Legal Advisor	مشاور حقوقی
juristically	از لحاظ حقوقی
law agent	نماینده حقوقی
legal advisor	مشاور حقوقی
law term	اصطلاح حقوقی
civil	داخلی حقوقی
jurisprudence	علم حقوقی
pay voucher	سند حقوقی
juridically	از لحاظ حقوقی
juridical personality	شخصیت حقوقی
solicitor	مشاور حقوقی
jeopardy	گرفتاری حقوقی
artificial persons	اشخاص حقوقی
soundex code	کد حقوقی پرسنلی
legal counsel	مشاور حقوقی
legal adviser	مشاور حقوقی
commentary	تفسیر حقوقی
commentaries	تفسیر حقوقی
solicitors	مشاور حقوقی
pay voucher	حواله حقوقی
juridical person	شخص حقوقی
legal department	اداره حقوقی
corporate body	شخص حقوقی
legal	مشروع حقوقی
civil proceedings	اقدامات حقوقی
legal entity	شخص حقوقی
legal fiction	تصور حقوقی
legal person	شخص حقوقی
legal responsibility	مسئوولیت حقوقی
pay grade	ضریب حقوقی
legal committee	کمیته حقوقی
medicolegal	پزشکی- حقوقی
Their birthdays are four days apart.	روز تولد شان چهار روز با هم فاصله دارد
what p do you receive?	چند درصد می گیرد
bow arm	بازویی که کمان را می گیرد
The fortune teller tells fortunes .	فالگیر فال می گیرد
what p do you receive?	صدی چندمی گیرد
penful	انچه در یک قلم جا گیرد
Our affairs are shaping well.	کارها داردسروصورت می گیرد
laughter is infectious	خنده همه را می گیرد
culpable <adj.>	مستحق کیفر [حقوقی]
military pay order	لیست حقوقی پرسنل
isonomy	تساوی سیاسی و حقوقی
actionable <adj.>	مستوجب کیفر [حقوقی]
jurisconsult	فقیه مشاور حقوقی
to obtain legal advice	مشاوره حقوقی دریافتن
indictable <adj.>	قابل تعقیب [حقوقی]
indictable <adj.>	سزاوار کیفر [حقوقی]
punishable <adj.>	قابل مجازات [حقوقی]
penal <adj.>	قابل مجازات [حقوقی]
indictable <adj.>	قابل مجازات [حقوقی]
culpable <adj.>	قابل مجازات [حقوقی]
chargeable <adj.>	قابل مجازات [حقوقی]
punishable <adj.>	سزاوار کیفر [حقوقی]
actionable <adj.>	سزاوار مجازات [حقوقی]
chargeable <adj.>	سزاوار مجازات [حقوقی]
culpable <adj.>	سزاوار مجازات [حقوقی]
actionable <adj.>	قابل مجازات [حقوقی]
law enforcement	اجرای قوانین [حقوقی]
actionable <adj.>	قابل تعقیب [حقوقی]
chargeable <adj.>	قابل تعقیب [حقوقی]
penal <adj.>	سزاوار کیفر [حقوقی]
chargeable <adj.>	سزاوار کیفر [حقوقی]
actionable <adj.>	سزاوار کیفر [حقوقی]
punishable <adj.>	اتهام پذیر [حقوقی]
penal <adj.>	اتهام پذیر [حقوقی]
indictable <adj.>	اتهام پذیر [حقوقی]
culpable <adj.>	اتهام پذیر [حقوقی]
chargeable <adj.>	اتهام پذیر [حقوقی]
actionable <adj.>	اتهام پذیر [حقوقی]
punishable <adj.>	قابل تعقیب [حقوقی]
penal <adj.>	قابل تعقیب [حقوقی]
culpable <adj.>	قابل تعقیب [حقوقی]
culpable <adj.>	سزاوار کیفر [حقوقی]
indictable <adj.>	سزاوار مجازات [حقوقی]
chargeable <adj.>	مستوجب کیفر [حقوقی]
culpable <adj.>	مستوجب کیفر [حقوقی]
The formalities of judicial process.	تشریفات حقوقی وقضایی
writer to the signet	مشاور حقوقی اسکاتلندی
indictable <adj.>	مستوجب کیفر [حقوقی]
penal <adj.>	مستوجب کیفر [حقوقی]
punishable <adj.>	مستوجب کیفر [حقوقی]
actionable <adj.>	مستوجب مجازات [حقوقی]
chargeable <adj.>	مستوجب مجازات [حقوقی]
culpable <adj.>	مستوجب مجازات [حقوقی]
indictable <adj.>	مستوجب مجازات [حقوقی]
penal <adj.>	مستوجب مجازات [حقوقی]
punishable <adj.>	مستحق کیفر [حقوقی]
penal <adj.>	مستحق کیفر [حقوقی]
penal <adj.>	سزاوار مجازات [حقوقی]
punishable <adj.>	سزاوار مجازات [حقوقی]
actionable <adj.>	مستحق مجازات [حقوقی]
chargeable <adj.>	مستحق مجازات [حقوقی]
culpable <adj.>	مستحق مجازات [حقوقی]
indictable <adj.>	مستحق مجازات [حقوقی]
penal <adj.>	مستحق مجازات [حقوقی]
punishable <adj.>	مستحق مجازات [حقوقی]
actionable <adj.>	مستحق کیفر [حقوقی]
chargeable <adj.>	مستحق کیفر [حقوقی]
indictable <adj.>	مستحق کیفر [حقوقی]
punishable <adj.>	مستوجب مجازات [حقوقی]
action	جریان حقوقی تعقیب
institution	اصل حقوقی بنگاه
lawyers	مشاور حقوقی حقوقدان
actions	جریان حقوقی تعقیب
civil action	دعوی مدنی یا حقوقی
in legal parlance	بزبان یا عباراتی حقوقی
civil low	سیستم حقوقی رم باستان

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com