English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
To speak the truth. حقیقت را گفتن
tell the truth حقیقت را گفتن
Other Matches
pragmatism مصلحت گرایی روش فکری منسوب به ویلیام جیمز امریکایی که درمقابل تعریفی که فلسفه مابعدالطبیعه از حقیقت میکند به این شرح " مطابقت ذهن با واقعیت خارجی "تعریف جدیدی وضع نموده است به این شکل " ان چه درعمل مفید افتد حقیقت است "
greets درود گفتن تبریک گفتن
greeted درود گفتن تبریک گفتن
greet درود گفتن تبریک گفتن
to answer in the a اری گفتن بله گفتن
sputters تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputter تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputtered تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
facts حقیقت
realities حقیقت
fact حقیقت
reality حقیقت
in reality در حقیقت
actually در حقیقت
in sooth در حقیقت
in truth در حقیقت
truths حقیقت
truth حقیقت
act حقیقت
to be sure <adv.> در حقیقت
acted حقیقت
admittedly <adv.> در حقیقت
indeed [admittedly] <adv.> در حقیقت
yea در حقیقت
matter-of-fact حقیقت امر
half truth حقیقت ناقص
matter of fact حقیقت امر
verity صحت حقیقت
approving truth حقیقت مسلم
truthless عاری از حقیقت
verism حقیقت گرایی
thing in itself حقیقت غایی
the face remains حقیقت همانست
axioms حقیقت اشکار
axiom حقیقت اشکار
erroneousness عدم حقیقت
factually حقیقت امری
verities صحت حقیقت
factual حقیقت امری
understatement کتمان حقیقت
oversoul حقیقت مطلق
suppressio veri کتمان حقیقت
tao حقیقت طریقت
understatements کتمان حقیقت
the f.of the matter حقیقت امر
hold up <idiom> اثبات حقیقت
shoe is on the other foot <idiom> برخلاف حقیقت
truthful <adj.> راست [با حقیقت]
untruthful خلاف حقیقت
reserve کتمان حقیقت
unreality عدم حقیقت
reserving کتمان حقیقت
reserves کتمان حقیقت
falsi crimen مخفی کردن حقیقت
principle حقیقت مبادی واصول
untruth خلاف حقیقت کذب
in point of fact حقیقت امر اینست که
in the wrong <idiom> اشتباه ،درستی حقیقت
untruths خلاف حقیقت کذب
veritable قابل اثبات حقیقت
That's not so! این حقیقت ندارد!
lowdown <idiom> لپ مطلب ،حقیقت موضوع
Nothing hurts like the truth. حقیقت تلخ است
disabuse از حقیقت اگاه کردن
disabused از حقیقت اگاه کردن
veridical از روی حقیقت گویی
The fact of the matter is. . . . . . . حقیقت امر اینست که ...
truth drug داروی کشف حقیقت
disabusing از حقیقت اگاه کردن
disabuses از حقیقت اگاه کردن
understates حقیقت را افهار نکردن
understate حقیقت را افهار نکردن
understating حقیقت را افهار نکردن
that is about the size of it حقیقت امراین است
understated حقیقت را افهار نکردن
axiom قضیه حقیقی حقیقت متعارفه
apodictic شامل یا مستلزم بیان حقیقت
axioms قضیه حقیقی حقیقت متعارفه
action در حقیقت آن منو انتخاب میشود
apodeictic شامل یا مستلزم بیان حقیقت
actions در حقیقت آن منو انتخاب میشود
realism مشرب اصالت واقعیت یا حقیقت
I know it for a fact. این یک حقیقت مسلم است
smoke out <idiom> درمورد چیزی به حقیقت رسیدن
low dwon حقایق امر اصل حقیقت
mincingly با احتیاط با فرو گذاری حقیقت
to raise a dust اب راگل الودکردن حقیقت راپنهان کردن
He tried to conceal the facts. سعی داشت حقیقت را پنهان کند
like hell <idiom> با تاثیر وانرژی بیشتر ،مغایر با حقیقت ،نه زیاد
to thrash out the truth حقیقت امری را بزحمت وباازمایشهای پی درپی دریافتن
as a matter of fact حقیقت امر اینست که خوب بخواهید بدانید
The truth was known to no one other than himself. هیچ کس به غیر از خود او [مرد] حقیقت را نمی دانست.
systematic theology بخشی از علوم الهی که مذاهب مختلفه را جزئی ازیک حقیقت کل میداند
individualism اعتقاد به اینکه حقیقت ازجوهرهای منفردی تشکیل یافته است خصوصیات فردی
power function این تابع در حقیقت چگونگی کارائی ازمون فرضهای اماری رابررسی مینماید
rationalism سیستم فکری که عقل و استدلال عقلی را مقدم بر هر چیز جهت کشف حقیقت می داند
pareto distribution در حقیقت بیانگر توزیع درامد است که بر اساس ان رابطه بین درامدشخصی و جمعیت در ان بررسی میشود
phillips curve شکلی غیرخطی بوده و در حقیقت نشان میدهد که یک رابطه جانشینی بین تورم و بیکاری وجود دارد
united nations organization سازمان جهانی که در تاریخ 42 اکتبر5491 در واقع به عنوان نتیجه قهری جنگ وکنفرانسهای راجع به ان به وجود امده است و در حقیقت جانشین جامعه ملل میباشد
bubbles گفتن
rehearsing گفتن
uttered گفتن
bubbled گفتن
utter گفتن
rehearses گفتن
rehearsed گفتن
rehearse گفتن
to weep out گفتن
bubble گفتن
utters گفتن
iteration گفتن
vituperate بد گفتن
bubbling گفتن
tell گفتن
telling-off گفتن
viyuperate بد گفتن
pshaw اه گفتن
saith گفتن
adduse گفتن
mouths گفتن
mouthing گفتن
mouthed گفتن
mouth گفتن
to give utterance to گفتن
let out <idiom> گفتن
let (someone) know <idiom> گفتن
to tell a story گفتن
tells گفتن
get out گفتن
relates گفتن
says گفتن
inform گفتن
informing گفتن
informs گفتن
say گفتن
utterances گفتن
utterance گفتن
relate گفتن
lool لول [تارهای نامتقارن] [این حالت بخاطر قرار گرفتن پود بین تارها بوجود آمده و در حقیقت نشان دهنده اختلاف سطح تارها با یکدیگر است.]
whiff دروغ گفتن
twaddle چرند گفتن
scream ناگهانی گفتن
screamed ناگهانی گفتن
screams ناگهانی گفتن
confides محرمانه گفتن
confide محرمانه گفتن
confided محرمانه گفتن
weasel دروغ گفتن
crack a joke <idiom> جوک گفتن
call bad names ناسزا گفتن
bootlick تملق گفتن از
avouch اشکارا گفتن
whine باناله گفتن
whined باناله گفتن
whines باناله گفتن
weasels دروغ گفتن
allegorize مثل گفتن
adulate مدح گفتن
whining باناله گفتن
adduee گفتن افهارنمودن
saluting تهنیت گفتن
salutes تهنیت گفتن
saluted تهنیت گفتن
salute تهنیت گفتن
doxologize ستایش گفتن
daresay با جرات گفتن
tootle چرند گفتن
rejoins در پاسخ گفتن
rejoining در پاسخ گفتن
rejoined در پاسخ گفتن
rejoin در پاسخ گفتن
to talk with the tongues of angels <idiom> تملق گفتن
to speak with a sweet tongue <idiom> تملق گفتن
blare بافریاد گفتن
blared بافریاد گفتن
blares بافریاد گفتن
blaring بافریاد گفتن
overstating اغراق گفتن در
overstates اغراق گفتن در
overstated اغراق گفتن در
overstate اغراق گفتن در
tootled چرند گفتن
swear ناسزا گفتن
communing راز دل گفتن
communes راز دل گفتن
communed راز دل گفتن
commune راز دل گفتن
fable حکایت گفتن
fables حکایت گفتن
solace تسلیت گفتن
jest مزاح گفتن
jests مزاح گفتن
giggling سخن گفتن
giggles سخن گفتن
giggled سخن گفتن
giggle سخن گفتن
tootling چرند گفتن
tootles چرند گفتن
swears ناسزا گفتن
restate باز گفتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com