English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (18 milliseconds)
English Persian
serverance allowance حق پوشاک برای سختی هوا
Other Matches
ark [نوعی قفسه برای آویزان کردن پوشاک کشیشان در کلیسا]
give (someone) a hard time <idiom> لحظات سختی برای کسی فراهم کردن
cold rolling عملیاتی که برای افزایش سختی و استکام فولاد روی ان صورت میگیرد
tempers درجه سختی طبیعی حالت سختی بازپخت
tempered درجه سختی طبیعی حالت سختی بازپخت
temper درجه سختی طبیعی حالت سختی بازپخت
raiment پوشاک
vesture پوشاک
head tire پوشاک سر
garment پوشاک
garments پوشاک
clothing پوشاک
wear پوشاک
wears پوشاک
head dress پوشاک سر
glad-rags پوشاک عالی
head-dresses پوشاک سر ارایش مو
clothier پوشاک فروش
headdress پوشاک سر ارایش مو
garb پوشاک ویژه
headdresses پوشاک سر ارایش مو
cresture conforts خوراک و پوشاک خوب
beaver fur خز سگ آبی [صنعت پوشاک]
lederhosen شلوار چرمی [پوشاک و مد]
leather trousers {pl} شلوار چرمی [پوشاک و مد]
weeded دراز و لاغر پوشاک
weed دراز و لاغر پوشاک
beaver خز سگ آبی [صنعت پوشاک]
leather pants {pl} [American] شلوار چرمی [پوشاک و مد]
weeding دراز و لاغر پوشاک
layette پوشاک طفل نوزاد
layettes پوشاک طفل نوزاد
difficulty سختی
difficulties سختی
rigorousness سختی
rigorism سختی
rigor سختی
steeliness سختی
odburacy سختی
intractability سختی
inflexibility سختی
soreness سختی
astingency سختی
arduousness سختی
hardship سختی
privations سختی
privation سختی
hardships سختی
roughing سختی
aggravation سختی
stiffness سختی
austerity سختی
hardness سختی
seriously به سختی
flintiness سختی
tenacity سختی
toughness سختی
oppressiveness سختی
rigours سختی
rigour سختی
rigors سختی
heavily به سختی
grievousness سختی
duress سختی
adamancy سر سختی
adamancy سختی
hardness of water سختی اب
hard lines سختی
rigidity سختی
hardily به سختی
hardiness سختی
long suffering سختی کش
inexorability سختی
implacability سختی
strictness سختی
intolerableness سختی
terribleness سختی
impenetrableness سختی
inclemency سختی
severity سختی
violence سختی
intensity سختی
inexpiableness سختی
intension سختی
intenseness سختی
buckram سختی
sternness سختی
induration سختی
life of privation زندگی در سختی
painfulness زحمت سختی
hardly any به سختی هیچ [هر]
depth of case عمق سختی
depth of hardening zone عمق سختی
resistance سختی مخالفت
stubbornly از روی سر سختی
sclerometer سختی سنج
gameness جان سختی
duration سختی بقاء
thermosetting سختی پذیر
imperviousness سختی بی اعتنائی
permanent hardness of water سختی دایم اب
graveness عبوسی سختی
permanent hardness سختی دائمی
softener کاهنده سختی اب
granite سختی استحکام
impact hardness سختی برخورد
acataposis سختی بلع
hardness test ازمایش سختی
narrow circumstances تنگی سختی
water hardness درجه سختی آب
addle سختی گرفتاری
eburnation عاجی سختی
irreconcilableness سختی در عقیده
irreconcilability سختی در عقیده
strain hardness سختی کشی
solidity استواری سختی
I hardly ate من تو را سختی خوردم
stubbornness سر سختی لجاجت
strain hardness سختی درجه
rebound hardness سختی جهشی
refractorily باسر سختی
softens سختی را گرفتن
hardenability قابلیت سختی
tenacity coefficient ضریب سختی
asperity سختی ترشی
softened سختی را گرفتن
soften سختی را گرفتن
temporary hardness سختی موقت
durometer سختی سنج
to suffer hardship سختی کشیدن
stressing سختی پریشان کردن
hardness testing machine دستگاه ازمایش سختی
quenching ترساندن درجه سختی
heavy fighting is in progress جنگ سختی جریان
eke out <idiom> به سختی بدست آوردن
go for broke <idiom> به سختی تلاش کردن
scratch hardness tester ازمایشگر سختی خراش
come down hard on <idiom> به سختی تنبه کردن
stress سختی پریشان کردن
drop hardness test ازمایش سختی سقوطی
stresses سختی پریشان کردن
to rub through or along با سختی بسر بردن
It was raining hard. باران سختی می با رید
red hardness سختی گرم سرخ
scleroscope hardness دستگاه سختی سنج
rockwell hardness test ازمایش سختی راک ول
rebound hardness test ازمایش سختی جهشی
thermoplastics پلاستیک سختی ناپذیر
brinell hardness number ضریب سختی برینل
the violence of a wind سختی یاتندی باد
nip and tuck <idiom> به سختی تمام کردن
to escape with life and limb سختی رهایی جستن
to start with difficulty به سختی روشن شدن
vickers hardness test ازمایش سختی ویکرز
thrust hardness درجه سختی فشاری
hardly a child anymore دیگر به سختی بچه ای
scratch hardness درجه سختی خراش
thermoset پلاستیک سختی ناپذیر
hardness tester ازمایش کننده یا تستر سختی
pull through در سختی بکسی کمک کردن
thermoplast پلاستیک سختی ناپذیر ترموپلاست
charley horse سختی وگرفتگی دردناک ماهیچه
to plow [one's way] through something [American English] با سختی در کاری جلو رفتن
dark horse <idiom> کاندیدی که به سختی مردم بشناسندش
water softener [کاهش دهنده درجه سختی آب]
joming test ازمایش تعیین سختی فلزات
pressed for time <idiom> با اشکال وبه سختی وقت
violence شدت و تندی و سختی خشونت
Difficult times lie ahead. دوران سختی درپیش است
footed سر تیر ماده سختی راقراردادن
let (someone) have it <idiom> شخصی را به سختی صدمه زدن
to pile up or on the agony شرح اندوه یا سختی ای رازیادترکردن
to get off lightly بدون سختی رها یافتن
to get off easy بدون سختی رها یافتن
to get off cheaply بدون سختی رها یافتن
lift is full of troubles زندگی را سراسر سختی است
English is not a hard language . انگلیسی زبان سختی نیست
kiosk فضایی در صفحه نمایش برای داده کاربر و کامپیوتر برای تامین اطلاعات کلی برای عموم
kiosks فضایی در صفحه نمایش برای داده کاربر و کامپیوتر برای تامین اطلاعات کلی برای عموم
irresistibleness غیر قابل مقاومت بودن سختی
dutch uncle کسی که به سختی دیگری راملامت کند
brinell hardness test طریقه اندازه گیری سختی برینل
He is hard nut to crack . آدم سختی (سخت گیری )است
vicker's diamond hardness tester دستگاه ازمایش تعیین سختی فلزات
to talk like a Dutch uncle to somebody [American E] <idiom> کسی را به سختی راملامت کردن [اصطلاح]
impenitence سر سختی زیاد در گناهکاری پشیمان نشدن از گناه
implacably از روی سختی یا سنگدلی چنانکه ارامش نپذیرد
dimension stock چوب سختی که به ابعاد معینی تبدیل شده
to take the bull by the horns دلیرانه با سختی روبرو شدن با شاخ گاوی درافتادن
high test امتحان سختی را گذرانده دارای قوه فراره زیاد
I have got into a jam . Iam in a tight corner . I am in a bad fix. بد طوری گیر کرده ام ( دروضع سختی قرار دارم )
accolades سختی مراسم اعطای منصب شوالیه یا سلحشوری و یاشهسواری
accolade سختی مراسم اعطای منصب شوالیه یا سلحشوری و یاشهسواری
durometer اسبابی که بوسیله ان سختی وسفتی اجسام را معین میکنند
carbonet hardness درجه سختی آب و عاملی جهت تعیین رنگرزی بهتر
to stand the racket ازعهده ازمایش برامدن تحمل سختی وامتحان کردن بردباری
parkinsonism اختلال مزمن عصبی که با سختی عضلات بدن ولرزش مشخص میشود
lignum vi tae یکجور درخت گرمسیری صمغ دار درامریکاکه چوب سختی دارد
It's pretty hard to be in a bad mood around a fivemonth old baby. ناراحت بودن در کنار یک نوزاد پنج ماهه کار سختی است.
badminton بازی انفرادی یا دو نفره در زمین به طول 04/31 متر و عرض 01/6متر برای دونفره و 81/5متر در 01/6 متر برای انفرادی و شامل سه گیم وهر گیم 51 امتیاز برای مردان و 11 امتیاز برای زنان
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com