Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (36 milliseconds)
English
Persian
end
خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
ended
خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
ends
خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
Other Matches
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
reach out with an olive branch
[انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
reach out with an olive branch
<idiom>
[انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
to stop cold something
چیزی را فوری کاملا متوقف کردن
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
end
خاتمه دادن خاتمه یافتن
ended
خاتمه دادن خاتمه یافتن
ends
خاتمه دادن خاتمه یافتن
to get done with
خاتمه دادن تمام کردن
ends
تمام کردن خاتمه دادن
end
تمام کردن خاتمه دادن
ended
تمام کردن خاتمه دادن
throw a monkey wrench into
<idiom>
آرام آرام متوقف کردن چیزی
cry down
چیزی را غیر قانونی دانستن متوقف ساختن
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
to bring to an end
خاتمه دادن
cessation
خاتمه دادن
to put an end to
خاتمه دادن
to knit up
خاتمه دادن
to break off
خاتمه دادن
call off
خاتمه دادن
terminate
خاتمه دادن منتهی
terminated
خاتمه دادن منتهی
completing
خاتمه دادن به یک کار
completes
خاتمه دادن به یک کار
completed
خاتمه دادن به یک کار
complete
خاتمه دادن به یک کار
termination
خاتمه دادن یا توقف
layoffs
خاتمه دادن به خدمت
layoff
خاتمه دادن به خدمت
lay off
بخدمت خاتمه دادن
muster out
بخدمت خاتمه دادن
to fight out
باجنگ خاتمه دادن
terminates
خاتمه دادن منتهی
pt down
بزوربچیزی خاتمه دادن
disaffiliate
به همکاری یا شراکت خاتمه دادن
to wind up
خاتمه دادن بپایان رساندن
logging
عمل خاتمه دادن عملیات در یک سیستم
hang-up
ماندن به صحبت تلفنی خاتمه دادن زنگ زدن
hang-ups
ماندن به صحبت تلفنی خاتمه دادن زنگ زدن
hang up
ماندن به صحبت تلفنی خاتمه دادن زنگ زدن
interplead
پیش از اقامه دعوا بر کسی باهم دعوای حقوقی را خاتمه دادن
sequential
خاتمه دادن یک کار در سیستم دستهای پیش از اینکه بعدی شروع شود
ended
کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
end
کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
ends
کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
implements
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implemented
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implement
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implementing
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
warm start
شروع مجدد برنامه که متوقف شده بود ولی بدون از دست دادن داده
To submit something to someone.
چیزی را به کسی تسلیم کردن (ارائه دادن )
to pick and choose
درسوا کردن چیزی سلیقه زیادبخرج دادن
continues
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
burn out
تمام شدن سوخت به طور غیرمنتظره خاتمه سوزش زمان خاتمه سوزش سوختن
heralding
از امدن یاوقوع چیزی خبر دادن اعلام کردن
herald
از امدن یاوقوع چیزی خبر دادن اعلام کردن
heralded
از امدن یاوقوع چیزی خبر دادن اعلام کردن
affect
لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
missed
از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
miss
از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
affects
لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
heralds
از امدن یاوقوع چیزی خبر دادن اعلام کردن
misses
از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
enclose
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
pushed
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
to esteem somebody or something
[for something]
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
certify
صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certifying
صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certifies
صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
halted
متوقف کردن
put under the ban
متوقف کردن
halt
متوقف کردن
halts
متوقف کردن
jump instruction
دستور برنامه نویسی برای خاتمه دادن به یک سری دستورات و هدایت پردازنده به بخش دیگر برنامه
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
shut down
خاموش کردن و متوقف کردن کارایی ماشین یا سیستم
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
stopped
متوقف کردن ایستگاه
stopping
متوقف کردن ایستگاه
stops
متوقف کردن ایستگاه
stopping the work
متوقف کردن کار
gravel
شن دار متوقف کردن
to bring traffic to a standstill
ترافیک را متوقف کردن
stop
متوقف کردن ایستگاه
checks
کم یا متوقف کردن سرعت بدن
call it quits
<idiom>
متوقف کردن تمام کار
checked
کم یا متوقف کردن سرعت بدن
check
کم یا متوقف کردن سرعت بدن
terminated
محدود کردن خاتمه یافتن
terminates
محدود کردن خاتمه یافتن
terminate
محدود کردن خاتمه یافتن
to lean something against something
چیزی را به چیزی تکیه دادن
inserts
قرار دادن چیزی در چیزی
insert
قرار دادن چیزی در چیزی
inserting
قرار دادن چیزی در چیزی
to suspend payment
پرداخت راموقوف کردن متوقف شدن
tie up
<idiom>
آرام یا متوقف کردن حرکت یا عملی
pull over
<idiom>
متوقف کردن ماشین گوشه جاده
fielding
متوقف کردن و کنترل گوی هاکی
phaseout
تدریجا متوقف کردن کار یاتولید
aborted
متوقف کردن یک سلسله عملیات در حال اجراء
abort
متوقف کردن یک سلسله عملیات در حال اجراء
stall
متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
cancellation
عمل متوقف کردن فرآیند شروع شده
stalling
متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
aborts
متوقف کردن یک سلسله عملیات در حال اجراء
aborting
متوقف کردن یک سلسله عملیات در حال اجراء
swopping
توقف استفاده از یک برنامه قرار دادن موقت آن در محل ذخیره سازی , اجرای برنامه ریگر و پس از خاتمه بازگشت به برنامه اولی
swops
توقف استفاده از یک برنامه قرار دادن موقت آن در محل ذخیره سازی , اجرای برنامه ریگر و پس از خاتمه بازگشت به برنامه اولی
swapped
توقف استفاده از یک برنامه قرار دادن موقت آن در محل ذخیره سازی , اجرای برنامه ریگر و پس از خاتمه بازگشت به برنامه اولی
swopped
توقف استفاده از یک برنامه قرار دادن موقت آن در محل ذخیره سازی , اجرای برنامه ریگر و پس از خاتمه بازگشت به برنامه اولی
swaps
توقف استفاده از یک برنامه قرار دادن موقت آن در محل ذخیره سازی , اجرای برنامه ریگر و پس از خاتمه بازگشت به برنامه اولی
swap
توقف استفاده از یک برنامه قرار دادن موقت آن در محل ذخیره سازی , اجرای برنامه ریگر و پس از خاتمه بازگشت به برنامه اولی
adjourns
بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
adjourned
بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
adjourn
بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
adjourning
بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
reckoned
حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckons
حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckon
حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
cancel
متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل
cancelling
متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل
cancels
متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل
rezone
محیط چیزی را اصلاح کردن محیط را تغییر دادن
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
locates
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
located
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locate
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locating
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
appel
پاکوب 2 بار پا کوبیدن شمشیرباز به نشانه متوقف کردن مبارزه
group
کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
groups
کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
lay to rest
<idiom>
رها کردن ،متوقف کردن
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to regard something as something
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to see something as something
[ to construe something to be something]
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
To let something slip thru ones fingers .
چیزی را از کف دادن
string out
<idiom>
کش دادن چیزی
integrate
درشکم چیزی جا دادن
integrates
درشکم چیزی جا دادن
boosting
افزایش دادن چیزی
locus in quo
جای رخ دادن چیزی
to cut down
[on]
something
چیزی را کاهش دادن
boosted
افزایش دادن چیزی
to cut back
[on]
something
چیزی را کاهش دادن
to buoy something
[up]
به کسی
[چیزی]
دل دادن
preventing
توقف رخ دادن چیزی
boost
افزایش دادن چیزی
prevented
توقف رخ دادن چیزی
prevent
توقف رخ دادن چیزی
to hand somebody something
به کسی چیزی دادن
to pass somebody something
به کسی چیزی دادن
prevents
توقف رخ دادن چیزی
to book something
چیزی را سفارش دادن
integrating
درشکم چیزی جا دادن
boosts
افزایش دادن چیزی
to smell
[of]
بوی
[چیزی]
دادن
to let something on a lease
اجاره دادن چیزی
to let something
[British E]
[Real Estate]
اجاره دادن چیزی
to hire out something
کرایه دادن چیزی
to rent out something
کرایه دادن چیزی
pushed
چیزی را زور دادن
to let something on a lease
کرایه دادن چیزی
reimburse
خرج چیزی را دادن
to let something
[British E]
[Real Estate]
کرایه دادن چیزی
to rent out something
اجاره دادن چیزی
give away
<idiom>
دادن چیزی به کسی
put in
قرار دادن چیزی در
push
چیزی را زور دادن
to put in
گماشتن در
[در چیزی جا دادن]
to plug in
گماشتن در
[در چیزی جا دادن]
to lean against something
پشت دادن به چیزی
to hire out something
اجاره دادن چیزی
reimbursed
خرج چیزی را دادن
measure
توقف رخ دادن چیزی
hand in
<idiom>
به کسی چیزی دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com