Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 212 (21 milliseconds)
English
Persian
shame
خجالت دادن
shamed
خجالت دادن
shames
خجالت دادن
shaming
خجالت دادن
to put out of face
خجالت دادن
to put to the blush
خجالت دادن
Search result with all words
embarrass
براشفتن خجالت دادن
embarrasses
براشفتن خجالت دادن
abash
خجالت دادن دست پاچه نمودن
to put somebody to shame
به کسی خجالت دادن
to bring shame upon somebody
به کسی خجالت دادن
to shame somebody
به کسی خجالت دادن
Other Matches
You ought to be ashamed of yourself !
خجالت نمی کشی ؟ خجالت دارد !
Shame on you!It is shameful!
خجالت بکش !خجالت دارد !
embarrassments
خجالت
blushless
بی خجالت
embarrassment
خجالت
high colour
خجالت
shamedfaced
خجالت کش
shamefast
کم رو خجالت کش
shamefaced
خجالت کش
unblushing
بی خجالت
shame on you!
خجالت بکشید!
bashfully
از روی خجالت
to turn red with embarrassment
از خجالت سرخ شدن
feel awkward
خجالت کشیدن
[در مهمانی]
feel embarrassed
خجالت کشیدن
[در مهمانی]
abashment
دست پاچگی خجالت
There is nothing to be ashamed lf .
( اینکار ) خجالت ندارد
have egg on one's face
<idiom>
خجالت ودست پاچه شدن
She has no sense of shame . She doesnt know the meaning of shame.
خجالت سرش نمی شود
He hung his head in shame.
از خجالت سرش راپایین انداخت
iam a to go there
از رفتن به انجا خجالت می کشم
I am too shy (timid) to speak English .
خجالت می کشم انگلیسی حرف بزنم
It is ( most ) disgraceful .
اینکارها عیب است ( خجالت دارد )
lose face
<idiom>
به خاطراشتباه ،با قصور خجالت زده بودن
He feels shame at failing in his exam .
ازاینگه در امتحان مردود شده خجالت می کشد
to show somebody up
[by behaving badly]
باعث خجالت کسی شدن
[با رفتار بد خود]
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
development
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
shifting
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
developments
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
adjudging
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudged
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
organizations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
promulge
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
allowance
جیره دادن فوق العاده دادن
organisations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization of the ground
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
indemnify
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
organization
سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowances
جیره دادن فوق العاده دادن
advances
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
drag
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamically
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
empowers
اختیار دادن وکالت دادن
cures
شفا دادن بهبودی دادن
compensate
پاداش دادن عوض دادن
compensated
پاداش دادن عوض دادن
compensates
پاداش دادن عوض دادن
judges
حکم دادن تشخیص دادن
judging
حکم دادن تشخیص دادن
organizing
سازمان دادن ارایش دادن
empowering
اختیار دادن وکالت دادن
housed
منزل دادن پناه دادن
irritate
خراش دادن سوزش دادن
irritated
خراش دادن سوزش دادن
irritates
خراش دادن سوزش دادن
houses
منزل دادن پناه دادن
decern
تشخیص دادن تمیز دادن
give security for
تامین دادن ضامن دادن
to set forth
شرح دادن بیرون دادن
empower
اختیار دادن وکالت دادن
judged
حکم دادن تشخیص دادن
pottion
بهره دادن از جهاز دادن به
organises
سازمان دادن ارایش دادن
organize
سازمان دادن ارایش دادن
informing
اطلاع دادن گزارش دادن
organizes
سازمان دادن ارایش دادن
to switch on
اتصال دادن جریان دادن
empowered
اختیار دادن وکالت دادن
expand
توسعه دادن بسط دادن
loans
قرض دادن عاریه دادن
embellish
ارایش دادن زینت دادن
effectuate
انجام دادن صورت دادن
instruct
دستور دادن اموزش دادن
assigns
نسبت دادن تخصیص دادن
incises
چاک دادن شکاف دادن
plating
اب دادن روکش فلز دادن
incised
چاک دادن شکاف دادن
incise
چاک دادن شکاف دادن
direct
دستور دادن دستورالعمل دادن
directed
دستور دادن دستورالعمل دادن
assign
نسبت دادن تخصیص دادن
assigned
نسبت دادن تخصیص دادن
directs
دستور دادن دستورالعمل دادن
expanding
توسعه دادن بسط دادن
assigning
نسبت دادن تخصیص دادن
embellished
ارایش دادن زینت دادن
embellishes
ارایش دادن زینت دادن
judge
حکم دادن تشخیص دادن
insult
فحش دادن دشنام دادن
insulted
فحش دادن دشنام دادن
prefers
ترجیح دادن برتری دادن
preferring
ترجیح دادن برتری دادن
loaning
قرض دادن عاریه دادن
prefer
ترجیح دادن برتری دادن
expands
توسعه دادن بسط دادن
loan
قرض دادن عاریه دادن
organising
سازمان دادن ارایش دادن
cured
شفا دادن بهبودی دادن
cure
شفا دادن بهبودی دادن
house
منزل دادن پناه دادن
embellishing
ارایش دادن زینت دادن
lend
عاریه دادن اجاره دادن
informs
اطلاع دادن گزارش دادن
slash
چاک دادن شکاف دادن
slashed
چاک دادن شکاف دادن
slashes
چاک دادن شکاف دادن
develop
بسط دادن پرورش دادن
instructed
دستور دادن اموزش دادن
mitigates
تخفیف دادن تسکین دادن
purging
غرامت دادن جریمه دادن
massaging
ماساژ دادن تغییر دادن
massages
ماساژ دادن تغییر دادن
massaged
ماساژ دادن تغییر دادن
circulate
انتشار دادن رواج دادن
circulated
انتشار دادن رواج دادن
circulates
انتشار دادن رواج دادن
lends
عاریه دادن اجاره دادن
to follow up
ادامه دادن قوت دادن
individualised
تمیز دادن تشخیص دادن
individualising
تمیز دادن تشخیص دادن
individualize
تمیز دادن تشخیص دادن
garnishing
زینت دادن لعاب دادن
individualized
تمیز دادن تشخیص دادن
individualizes
تمیز دادن تشخیص دادن
mitigated
تخفیف دادن تسکین دادن
individualizing
تمیز دادن تشخیص دادن
develops
بسط دادن پرورش دادن
massage
ماساژ دادن تغییر دادن
order
سفارش دادن دستور دادن
illustrating
شرح دادن نشان دادن
promotes
ترفیع دادن ترویج دادن
inform
اطلاع دادن گزارش دادن
mitigate
تخفیف دادن تسکین دادن
promoted
ترفیع دادن درجه دادن
individualises
تمیز دادن تشخیص دادن
promoted
ترفیع دادن ترویج دادن
illustrate
شرح دادن نشان دادن
promotes
ترفیع دادن درجه دادن
illustrates
شرح دادن نشان دادن
pronounces
حکم دادن فتوی دادن
promoting
ترفیع دادن درجه دادن
relate
گزارش دادن شرح دادن
relates
گزارش دادن شرح دادن
promote
ترفیع دادن درجه دادن
instructing
دستور دادن اموزش دادن
pronounce
حکم دادن فتوی دادن
instructs
دستور دادن اموزش دادن
promote
ترفیع دادن ترویج دادن
promoting
ترفیع دادن ترویج دادن
flags
1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
flag
1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
skulls
حرکت دادن پارو یا دست در اب حرکت دادن قایق بجلو یا عقب
skull
حرکت دادن پارو یا دست در اب حرکت دادن قایق بجلو یا عقب
discipline
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com