English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (37 milliseconds)
English Persian
devastate خراب کردن تاراج کردن
devastates خراب کردن تاراج کردن
Other Matches
plunders غارت کردن تاراج کردن یا به تاراج بردن
plundering غارت کردن تاراج کردن یا به تاراج بردن
plunder غارت کردن تاراج کردن یا به تاراج بردن
overrun تاراج کردن
overrunning تاراج کردن
overruns تاراج کردن
ratten بوسیله دزدیدن یا خراب کردن افزارش اذیت کردن
ruinate خراب کردن منهدم کردن
ruins خراب کردن فنا کردن
ruining خراب کردن فنا کردن
ruin خراب کردن فنا کردن
destroy خراب کردن معدوم کردن
destroys خراب کردن معدوم کردن
to pull down خراب کردن بی بنیه کردن
destroying خراب کردن معدوم کردن
vitiating خراب کردن
demolish خراب کردن
demolished خراب کردن
vitiates خراب کردن
demolishes خراب کردن
demolishing خراب کردن
mar خراب کردن
impaired خراب کردن
to break down خراب کردن
marred خراب کردن
marring خراب کردن
demolitions خراب کردن
demolition خراب کردن
cut up خراب کردن
to take down خراب کردن
corrupt خراب کردن
disfiguring خراب کردن
vitiated خراب کردن
to bring to nought خراب کردن
amortize خراب کردن
go to pot <idiom> خراب کردن
bungle خراب کردن
to lay in ruin خراب کردن
botch خراب کردن
botched خراب کردن
to play the deuce with خراب کردن
to make a hash of خراب کردن
botches خراب کردن
botching خراب کردن
bungled خراب کردن
overtumble خراب کردن
impair خراب کردن
to cut up خراب کردن
to do for خراب کردن
pull down خراب کردن
muddles خراب کردن
muddled خراب کردن
bungling خراب کردن
to mull a mull of خراب کردن
bungles خراب کردن
muddle خراب کردن
corrupted خراب کردن
take down خراب کردن
destroying خراب کردن
disfigured خراب کردن
disfigure خراب کردن
make havoc with خراب کردن
muddling خراب کردن
corrupting خراب کردن
vitiate خراب کردن
wrack خراب کردن
destroy خراب کردن
impairs خراب کردن
dilapidate خراب کردن
impairing خراب کردن
undo خراب کردن
corrupts خراب کردن
unbuild خراب کردن
disfigures خراب کردن
destroys خراب کردن
demonish خراب کردن
undoes خراب کردن
undermined از زیر خراب کردن
to tear down a building خراب کردن ساختمانی
to pull down a building خراب کردن ساختمانی
to demolish a building خراب کردن ساختمانی
raze or rase بکلی خراب کردن
batters خراب کردن خمیر
To spoilt things . To mess thing up . کارها را خراب کردن
to bring to ruin خانه خراب کردن
to wreck کاملا خراب کردن
to crock up خراب کردن یاشدن
undermine از زیر خراب کردن
to do up خانه خراب کردن
over run خراب کردن در هم نوردیدن
double foult خراب کردن پی در پی دوسرویس
batter خراب کردن خمیر
side out خراب کردن سرویس
undermines از زیر خراب کردن
frustrate فکر کسی را خراب کردن
to break aset خراب یا ناقص کردن یک دستگاه
frustrates فکر کسی را خراب کردن
frustrating فکر کسی را خراب کردن
unmake بهم زدن خراب کردن
muck خراب کردن زحمت کشیدن
To get damaged . To become defective . عیب کردن ( خراب شدن )
to torpedo خراب کردن [برنامه یا نقشه]
deteriorate خراب کردن روبزوال گذاشتن
deteriorated خراب کردن روبزوال گذاشتن
deteriorates خراب کردن روبزوال گذاشتن
deteriorating خراب کردن روبزوال گذاشتن
hand out خراب کردن سرویس اسکواش
simple leg ride شگک خراب کردن حریف
ram سنبه زدن باذژکوب خراب کردن
rammed سنبه زدن باذژکوب خراب کردن
boot خراب کردن توپ هنگام گرفتن ان
rams سنبه زدن باذژکوب خراب کردن
foul up <idiom> با یک اشتباه احمقانه همه چیز را خراب کردن
overwrite و خراب کردن هر داده دیگر در این محل
wrecking لاشه کشتی و هواپیما و غیره خراب کردن
wreck لاشه کشتی و هواپیما و غیره خراب کردن
wrecks لاشه کشتی و هواپیما و غیره خراب کردن
lay waste <idiom> خراب کردن وویران نگه داشتن ،شکستن
sick مریضی اعلام خراب بودن وسایل یا بدکار کردن انها
sickest مریضی اعلام خراب بودن وسایل یا بدکار کردن انها
corrupt تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار انهامشکوک باشد
corrupting تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار انهامشکوک باشد
corrupted تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار انهامشکوک باشد
corrupts تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار انهامشکوک باشد
langrage اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
langridge اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
langrel اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
faults تابعی که بخشی از برنامه است که علت داده خراب یا قطعه خراب را بیان میکند
fault تابعی که بخشی از برنامه است که علت داده خراب یا قطعه خراب را بیان میکند
faulted تابعی که بخشی از برنامه است که علت داده خراب یا قطعه خراب را بیان میکند
trapdoor فاصلهای عمدی در یک سیستم پردازش اطلاعات که به منظور جمع اوری تغییر یا خراب کردن اتی اطلاعات بوجود امده است
trapdoors فاصلهای عمدی در یک سیستم پردازش اطلاعات که به منظور جمع اوری تغییر یا خراب کردن اتی اطلاعات بوجود امده است
dud ترقه خراب هرچیز خراب
plunder تاراج
loots تاراج
pillaged تاراج
pillage تاراج
loot تاراج
looted تاراج
pillaging تاراج
spoilage تاراج
plunders تاراج
plundering تاراج
pillages تاراج
spoiled تاراج سودباداورده
foray تهاجم تاراج
spoils تاراج سودباداورده
invasions تاراج تهاجم
invasion تاراج تهاجم
incursions تاراج وحمله
inbreak تهاجم تاراج
spoil تاراج سودباداورده
spoiling تاراج سودباداورده
incursion تاراج وحمله
forays تهاجم تاراج
booty تاراج یغما
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com