Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (37 milliseconds)
English
Persian
to break aset
خراب یا ناقص کردن یک دستگاه
Other Matches
cipher device
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن
fault
تابعی که بخشی از برنامه است که علت داده خراب یا قطعه خراب را بیان میکند
faulted
تابعی که بخشی از برنامه است که علت داده خراب یا قطعه خراب را بیان میکند
faults
تابعی که بخشی از برنامه است که علت داده خراب یا قطعه خراب را بیان میکند
demonish
ناقص کردن
mutilates
ناقص یا فلج کردن
garble
تحریف یا ناقص کردن
mutilating
ناقص یا فلج کردن
mutilate
ناقص یا فلج کردن
truncate
شاخه زدن ناقص کردن
truncated
شاخه زدن ناقص کردن
truncating
شاخه زدن ناقص کردن
truncates
شاخه زدن ناقص کردن
orthopaedy
فن درست کردن انامهای ناقص
huddled
ناقص انجام دادن ازدحام کردن
huddling
ناقص انجام دادن ازدحام کردن
huddle
ناقص انجام دادن ازدحام کردن
huddles
ناقص انجام دادن ازدحام کردن
dud
ترقه خراب هرچیز خراب
mayhem
چلاق کردن ناقص العضو کردن
orthopaedic
مربوط بفن درست کردن اندامهای ناقص
osteoclasis
استخوان شکنی برای درست کردن اندان ناقص
ratten
بوسیله دزدیدن یا خراب کردن افزارش اذیت کردن
impair
خراب کردن
unbuild
خراب کردن
take down
خراب کردن
to play the deuce with
خراب کردن
to break down
خراب کردن
muddle
خراب کردن
muddled
خراب کردن
disfigured
خراب کردن
impairs
خراب کردن
disfigure
خراب کردن
undoes
خراب کردن
overtumble
خراب کردن
impairing
خراب کردن
to take down
خراب کردن
undo
خراب کردن
impaired
خراب کردن
to bring to nought
خراب کردن
disfigures
خراب کردن
disfiguring
خراب کردن
vitiate
خراب کردن
vitiated
خراب کردن
vitiates
خراب کردن
vitiating
خراب کردن
demolish
خراب کردن
demolished
خراب کردن
demolishes
خراب کردن
demolishing
خراب کردن
botching
خراب کردن
botch
خراب کردن
botches
خراب کردن
to lay in ruin
خراب کردن
to cut up
خراب کردن
cut up
خراب کردن
to do for
خراب کردن
bungle
خراب کردن
bungled
خراب کردن
bungles
خراب کردن
to mull a mull of
خراب کردن
bungling
خراب کردن
make havoc with
خراب کردن
wrack
خراب کردن
to make a hash of
خراب کردن
amortize
خراب کردن
botched
خراب کردن
marring
خراب کردن
destroys
خراب کردن
corrupted
خراب کردن
corrupting
خراب کردن
corrupts
خراب کردن
dilapidate
خراب کردن
go to pot
<idiom>
خراب کردن
demonish
خراب کردن
destroy
خراب کردن
muddling
خراب کردن
demolition
خراب کردن
corrupt
خراب کردن
pull down
خراب کردن
mar
خراب کردن
muddles
خراب کردن
destroying
خراب کردن
demolitions
خراب کردن
marred
خراب کردن
mutilating
ناقص کردن فلج کردن
mutilate
ناقص کردن فلج کردن
mutilates
ناقص کردن فلج کردن
marring
ناقص کردن بی اندام کردن
mar
ناقص کردن بی اندام کردن
marred
ناقص کردن بی اندام کردن
over run
خراب کردن در هم نوردیدن
to crock up
خراب کردن یاشدن
to bring to ruin
خانه خراب کردن
undermine
از زیر خراب کردن
batter
خراب کردن خمیر
batters
خراب کردن خمیر
To spoilt things . To mess thing up .
کارها را خراب کردن
to do up
خانه خراب کردن
side out
خراب کردن سرویس
double foult
خراب کردن پی در پی دوسرویس
to wreck
کاملا خراب کردن
raze or rase
بکلی خراب کردن
to tear down a building
خراب کردن ساختمانی
to pull down a building
خراب کردن ساختمانی
to demolish a building
خراب کردن ساختمانی
undermined
از زیر خراب کردن
undermines
از زیر خراب کردن
unmake
بهم زدن خراب کردن
deteriorating
خراب کردن روبزوال گذاشتن
frustrate
فکر کسی را خراب کردن
hand out
خراب کردن سرویس اسکواش
deteriorates
خراب کردن روبزوال گذاشتن
To get damaged . To become defective .
عیب کردن ( خراب شدن )
muck
خراب کردن زحمت کشیدن
frustrating
فکر کسی را خراب کردن
deteriorate
خراب کردن روبزوال گذاشتن
to torpedo
خراب کردن
[برنامه یا نقشه]
simple leg ride
شگک خراب کردن حریف
deteriorated
خراب کردن روبزوال گذاشتن
frustrates
فکر کسی را خراب کردن
boot
خراب کردن توپ هنگام گرفتن ان
rammed
سنبه زدن باذژکوب خراب کردن
rams
سنبه زدن باذژکوب خراب کردن
ram
سنبه زدن باذژکوب خراب کردن
foul up
<idiom>
با یک اشتباه احمقانه همه چیز را خراب کردن
wrecking
لاشه کشتی و هواپیما و غیره خراب کردن
lay waste
<idiom>
خراب کردن وویران نگه داشتن ،شکستن
wreck
لاشه کشتی و هواپیما و غیره خراب کردن
overwrite
و خراب کردن هر داده دیگر در این محل
wrecks
لاشه کشتی و هواپیما و غیره خراب کردن
destroys
خراب کردن معدوم کردن
ruin
خراب کردن فنا کردن
ruining
خراب کردن فنا کردن
destroy
خراب کردن معدوم کردن
ruins
خراب کردن فنا کردن
ruinate
خراب کردن منهدم کردن
to pull down
خراب کردن بی بنیه کردن
devastate
خراب کردن تاراج کردن
devastates
خراب کردن تاراج کردن
destroying
خراب کردن معدوم کردن
sick
مریضی اعلام خراب بودن وسایل یا بدکار کردن انها
sickest
مریضی اعلام خراب بودن وسایل یا بدکار کردن انها
corrupts
تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار انهامشکوک باشد
corrupting
تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار انهامشکوک باشد
corrupted
تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار انهامشکوک باشد
corrupt
تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار انهامشکوک باشد
langridge
اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
langrel
اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
langrage
اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
synchro
دستگاه تنظیم تیر خودکارپدافند هوایی دستگاه کنترل اتش سنکرونیزه
rawin
دستگاه رادارهواسنجی دستگاه هواسنجی دیدبانی بصری مسیر بادهای طبقات بالای جو
attitude director indicator
دستگاه نشان دهنده عملیات دستگاه هدایت زاویه تقرب هواپیما به باند
meteorograph
دستگاه ضبط پدیدههای جوی از قبیل گردباد وابر وغیره دستگاه هواشناسی
transponder
فرستنده خودکار صوتی دستگاه کمک ناوبری خودکارموشک دستگاه کشف و رمزخودکار مکالمات
directional gyro indicator
دستگاه ژیروسکوپ سمتی دستگاه سمت نمای ژیروسکوپی
semaphore
دستگاه مخابره به وسیله پرچم دستگاه علامت ده
print
دستگاه زیراکس دستگاه کپی مواد چاپی
ac dc set
دستگاه جریان دائم و متناوب دستگاه اونیورسال
all mains set
دستگاه جریان دائم و متناوب دستگاه اونیورسال
printed
دستگاه زیراکس دستگاه کپی مواد چاپی
prints
دستگاه زیراکس دستگاه کپی مواد چاپی
quad density
تکنیکی به اندازه چهار برابرچگالی استاندارد یک دستگاه حافظه خاص بر روی هرواحد فضای ان دستگاه اطلاعات ثبت میکند
pulmotor
دستگاه تنفس مصنوعی دستگاه اکسیژن
facsimile recorder
دستگاه عکاسی رادیویی دستگاه فاسیمیل
compressors
دستگاه فشار دستگاه متراکم کننده
compressor
دستگاه فشار دستگاه متراکم کننده
equilibrator
دستگاه متعادل کننده دستگاه موازنه
faulty
ناقص
skimpy
ناقص
defective
ناقص
manque
ناقص
incomplete flower
گل ناقص
inconsummate
ناقص
rudimentary
ناقص
violator
ناقص
shorter
ناقص
in defect
ناقص
unperfect
ناقص
imcomplete
ناقص
malformed
ناقص
imperfective
ناقص
stickit
ناقص
mutilate
ناقص
meagre
ناقص
mutilating
ناقص
rudimental
ناقص
incorrect
ناقص
mutilated
ناقص
imperfect
ناقص
roughcast
ناقص
half-baked
ناقص
incomplete
ناقص
shortest
ناقص
short
ناقص
violators
ناقص
deficient
ناقص
inadequate
ناقص
mutilates
ناقص
trapdoors
فاصلهای عمدی در یک سیستم پردازش اطلاعات که به منظور جمع اوری تغییر یا خراب کردن اتی اطلاعات بوجود امده است
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com