English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
fair wear and tear خسارت در حد معمولی فرسودگی در حد معمول
Other Matches
certificate of damage تصدیق خسارت وارده بر کالای خسارت دیده یا تخلیه نشده که از طرف مقامات بندرصادر میشود
general average خسارت دریایی عمومی خسارت کلی
indemnities تضمین جبران خسارت احتمالی اینده تضمین هر نوع خسارت
indemnity تضمین جبران خسارت احتمالی اینده تضمین هر نوع خسارت
exhaustion فرسودگی
triteness فرسودگی
erosion-corrosion فرسودگی
abrasion فرسودگی
fatigues فرسودگی
fatigue فرسودگی
fatigued فرسودگی
frazzle فرسودگی
haggardness فرسودگی
erosion فرسودگی
corrosion فرسودگی
hagardness فرسودگی
punitive damages خسارت ناشی از مجازات خسارت حاصله از اجرای مجازات
wear and tear فرسودگی عادی
surface deterioration فرسودگی رویی
fatigues خستگی فرسودگی
wear and tear فرسودگی و سائیدگی
fatigued خستگی فرسودگی
bioerosion فرسودگی زیستی
waer and tear فرسودگی و سائیدگی
erosion corrosion خوردگی- فرسودگی
fatigue خستگی فرسودگی
fatigue of material فرسودگی مواد
abrasions سائیدگی فرسودگی
dezincification فرسودگی بخشی
intrinsic fatigue strength استحکام فرسودگی ذاتی
torsional fatigue strength استحکام فرسودگی پیچشی
claim for indemnification ادعای تضمین خسارت مطالبه پرداخت خسارت مطالبه پرداخت غرامت
in- معمول
in معمول
in vogue معمول
going معمول
usual معمول
usage معمول
usages معمول
by usage یا معمول سابق
slow down <idiom> از حد معمول آرامتر
undersized کوچکتر از معمول
eccentrically بطورغیر معمول
as usual <idiom> طبق معمول
enchorial معمول متعارفی
To overstep the mark. To go too far. از حد معمول گذراندن
After the usual courtesies. پس از تعارفات معمول
usu مخفف معمول
in character <idiom> مثل معمول
vogue رسم معمول
fashionably مطابق معمول
normal هنجار معمول
to be in f. معمول بودن
as usual مطابق معمول
to set in معمول شدن
usual conditions شرایط معمول
it is usual with him معمول اوست
consuetudinary عادی معمول
off season ارزان تر از معمول
practice معمول به عادت
out of the ordinary غیر معمول
out of the common غیر معمول
off the map غیر معمول
such dresses are the vogue اینجورلباسهامتداول معمول است
it is unusually large ازاندازه معمول بزرگتراست
quite the thing مطابق بارسم معمول
intercolonial معمول در میان مستعمرات
oversleep بیش از حد معمول خوابیدن
habitualness معمول بودن معتادیت
gangling بلند تراز حد معمول
price current صورت نرخهای معمول
oversleeping بیش از حد معمول خوابیدن
oversleeps بیش از حد معمول خوابیدن
overslept بیش از حد معمول خوابیدن
introduction معمول سازی ابداع
it is our usual p to معمول ما این است که
introductions معمول سازی ابداع
institution رسم معمول عرف
international practice طریقه معمول به بین المللی
semidouble دارای گلبرگهای بیشتر از معمول
retrograde دوران در خلاف جهت معمول
cupola practice روش معمول کوره کوپل
unorthodox دارای عقیده ناصحیح یا غیر معمول
shortest تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
shorter تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
short تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
executive length course زمین گلف کوتاهتر و اسانتراز معمول
executive course زمین گلف کوتاهتر و اسانتراز معمول
wide-angle دارای زاویه دید بیش از معمول
substandard زیر معیار یا مقیاس معمول یا قانونی
wide angle دارای زاویه دید بیش از معمول
extra- اضافه شده یا آنچه بیشتر از معمول باشد
wet year سالی که میزان بارندگی از حد معمول سالیانه بیشتراست
extras اضافه شده یا آنچه بیشتر از معمول باشد
extra اضافه شده یا آنچه بیشتر از معمول باشد
dry year سالی که میزان بارندگی در ان از حد معمول کمتر است
characteristically مقدار نمای یک عدد اعشاری که از حد معمول بزرگتر است
characteristic مقدار نمای یک عدد اعشاری که از حد معمول بزرگتر است
bow-pew [نوعی نیمکت معمول در قرن هجدهم انگلیس و آمریکا]
fashionableness توافق بارسم وایین معمول مطابقت باسبک روز
cylix ابخوری پایه دار ودسته که درقدیم معمول بوده است
mancipation یکجورایین انتقال یاواگذاری که درازادکردن بردگان وکودکان معمول بود
gondola نوعی قایق که در کانالهای شهر ونیز ایتالیا معمول است
gondolas نوعی قایق که در کانالهای شهر ونیز ایتالیا معمول است
The capacity of a battery is typically expressed in milliamp-hours. ظرفیت باتری به طور معمول در میلی آمپر در ساعت بیان می شود.
production run اجرای یک برنامه اصلاح شده که بطور معمول اهدافش راباتمام می رساند
wonted معمولی
faceless معمولی
copybook معمولی
standard معمولی
longhand خط معمولی
routine معمولی
routines معمولی
normal معمولی
open cheque چک معمولی
run-of-the-mill <idiom> معمولی
standards معمولی
ordinary معمولی
conventional معمولی
usu معمولی
received معمولی
routinely معمولی
ferial معمولی
light water اب معمولی
underdistance روش تمرینی دونده درمسافتی کمتر از معمول مسابقه برای ازدیاد سرعت
Advanced Technology Attachment حالت معمول از واسط SCSI که تحت نام IDE هم شناخته شده است
generals کلی معمولی
rock brake بسفایج معمولی
medium lampholder سرپیچ معمولی
rudas پست معمولی
charge hand کارگر معمولی
mass concrete بتن معمولی
single precision با دقت معمولی
workaday معمولی عادی
standards طبیعی یا معمولی
plain concrete بتن معمولی
piper nigrum فلفل معمولی
standard طبیعی یا معمولی
American bond آجرچینی معمولی
typical <adj.> بافت معمولی
mean پست معمولی
standard bar میله معمولی
general معمولی و نه مخصوص
procedure message پیام معمولی
ranko سرباز معمولی
generals معمولی و نه مخصوص
normal permeability نفوذپذیری معمولی
general کلی معمولی
commonest معمولی متعارفی
normal interval فاصله معمولی صف
normal good کالای معمولی
ethyl alcohol الکل معمولی
ethanol الکل معمولی
commoners معمولی متعارفی
nonstandard غیر معمولی
irregular غیر معمولی
common معمولی متعارفی
wrought iron اهن معمولی
ambient پس زمینه معمولی
onery عادی معمولی
meaner پست معمولی
complement تعارفات معمولی
ap seogi ایستادن معمولی
ornery عادی معمولی
ornary عادی معمولی
undresses جامه معمولی
civil time ساعت معمولی
unselected clay خاک رس معمولی
standard motor موتور معمولی
ordinary clay خاک رس معمولی
undress جامه معمولی
standard trench سنگر معمولی
complemented تعارفات معمولی
complementing تعارفات معمولی
standard brick اجر معمولی
everyday معمولی مبتذل
normal عادی معمولی
the a merchant سوداگر معمولی
street virus ویروس معمولی
complements تعارفات معمولی
ordinary share سهام معمولی
ordinal type نوع معمولی
undressing جامه معمولی
general cargo کالای معمولی
standard gauge اندازه معمولی
hepatica غافث معمولی
commonplace معمولی مبتذل
banal مبتذل معمولی
mulberry توت معمولی
white mulatto توت معمولی
meanest پست معمولی
common link حلقه معمولی
common whipping بست معمولی
man in the street فرد معمولی
mulberries توت معمولی
reprise خسارت
scathe خسارت
recompensed خسارت
recompense خسارت
recompensing خسارت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com