Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 190 (9 milliseconds)
English
Persian
sear
خسته خشکاندن
seared
خسته خشکاندن
sears
خسته خشکاندن
Other Matches
wayworn
خسته و مانده در اثر سفر خسته و کوفته
overweary
زیاده خسته کردن خسته شدن
to mop up
خشکاندن
dessicate
خشکاندن
desiccate
خشکاندن
freeze drying
خشکاندن انجمادی
dry in the sun
خشکاندن در افتاب
sweating iron
برای خشکاندن عرق اسب
tea cloth
دستمال برای خشکاندن فنجان ها
ustulation
عمل بودن یا خشکاندن چیزی پیش ازساییدن
teacloth
رومیزی برای میز چای دستمال برای خشکاندن فنجانها
teacloths
رومیزی برای میز چای دستمال برای خشکاندن فنجانها
weary
خسته
spent
خسته
jadish
خسته
outworn
خسته
washed out
خسته
washed-out
خسته
blown
خسته
wearied
خسته
wearying
خسته
tire
خسته
aweary
خسته
tires
خسته
tiring
خسته
footworn
خسته
ennuied
خسته
tired
خسته
wearies
خسته
played out
خسته
jaded
خسته
exhausted
خسته
tiredly
خسته
whacked
خسته
careworn
<adj.>
دل خسته
wind broken
خسته
wearing
خسته کننده
zonked
کاملا خسته
played out
<idiom>
خسته ،از پا درآمده
run ragged
<idiom>
خسته شدن
uninteresting
خسته کننده
dead alive
خسته کننده
insipid
خسته کننده
wearisome
خسته کننده
tedious
خسته کننده
indefatigable
خسته نشدنی
lagging
خسته کننده
exhausting
خسته کننده
weed out
<idiom>
خسته شدن از
blah
خسته کننده
way worn
خسته راه
to knock up
خسته شدن
to do up
خسته کردن
i am weary of writing
از نوشتن خسته
tired of writing
خسته از نوشتن
neurasthenia
خسته روانی
overstrain
خسته کردن
prosish
خسته کننده
pest house
خسته خانه
he seems to be tired
خسته بنظرمیرسد
way worn
خسته سفر
fatig
خسته کننده
fatigable
خسته شدنی
fatiguable
خسته شدنی
forwearied
خسته فرسوده
forworn
وامانده خسته
it irks me
خسته شدم
weariful
خسته کننده
he seems to be tired
خسته مینماید
pesthouse
خسته خانه
fatigues
خسته کردن
dulls
خسته کننده
fatigue
خسته کردن
fatigue
خسته شدن
tire
خسته کردن
fags
خسته کردن
fag
خسته کردن
tiring
خسته کردن
irk
خسته شدن
irked
خسته شدن
irking
خسته شدن
irks
خسته شدن
dulling
خسته کننده
dullest
خسته کننده
fatigues
خسته شدن
stumping
خسته وکوفته
fatiguing
خسته کننده
dull
خسته کننده
dulled
خسته کننده
duller
خسته کننده
fatigued
خسته کردن
fatigued
خسته شدن
overwork
خود را خسته
bore
خسته کننده
harasses
خسته کردن
bore
خسته کردن
jade
خسته کردن
bores
خسته کردن
worn-out
خسته و کوفته
strain
خسته کردن
worn out
خسته و کوفته
bores
خسته کننده
harass
خسته کردن
tiresome
خسته کننده
tires
خسته کردن
overworked
خود را خسته
stumps
خسته وکوفته
stumped
خسته وکوفته
overworking
خود را خسته
stump
خسته وکوفته
monotonous
خسته کننده
overworks
خود را خسته
strains
خسته کردن
tire out
<idiom>
خیلی خسته شدن
jade
یابو یا اسب خسته
to overstrain oneself
خود را خسته کردن
to overwork oneself
خود را خسته کردن
wearisomely
بطور خسته کننده
unwearied
بانشاط خسته نشده
I was so tired that …
آنقدر خسته بودم که ...
wear out
کاملا خسته کردن
play out
خسته کردن ماهی
he seems to be tired
بنظرمیایدکه خسته است
gruelling
خسته کننده فرساینده
grueling
خسته کننده فرساینده
langorous
خسته سستی اور
longsome
مطول خسته کننده
i am tired of that
از ان کار خسته شدم
longueur
قسمت خسته کننده
prolixly
بطور خسته کننده
nerve wrack
خسته کننده اعصاب
nerve-racking
خسته کننده اعصاب
nerve racking
خسته کننده اعصاب
dead tired
<idiom>
خیلی خسته واز پا افتاده
climb the wall
<idiom>
از محیط خسته وعصبانی شدن
do not waste your breath
خودتان را بیخود خسته نکنید
I'm tired of it.
<idiom>
من و خسته ام کرده.
[ازش بریدم.]
overworking
خسته کردن به هیجان اوردن
overworks
خسته کردن به هیجان اوردن
do in
<idiom>
خسته شدن ،از پای درآمدن
world-weary
بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
exhaust
خسته کردن ازپای در اوردن
I'm sick of it.
<idiom>
من و خسته ام کرده.
[ازش بریدم.]
pooped out
<idiom>
خسته کننده،از پای درآوردن
I'm fed up with it.
<idiom>
من و خسته ام کرده.
[ازش بریدم.]
I'm fed up with it.
<idiom>
ازش بریدم.
[من و خسته ام کرده.]
I'm sick of it.
<idiom>
ازش بریدم.
[من و خسته ام کرده.]
world weary
بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
exhausts
خسته کردن ازپای در اوردن
used up
تمامامصرف شده زیاد خسته
waste one's breath
زبان خود را خسته کردن
waste one's words
زبان خود را خسته کردن
overwork
خسته کردن به هیجان اوردن
prolix
خسته کننده روده دراز
overworked
خسته کردن به هیجان اوردن
I'm tired of it.
<idiom>
ازش بریدم.
[من و خسته ام کرده.]
winds
خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
to overexert
خود را بیش از اندازه خسته کردن
homely
[British E]
<adj.>
عادی و خسته کننده
[واژه تحقیری]
wind
خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
to strain one's eyes
چشم خود رازیاد خسته کردن
flag
خسته شدن دونده دراخر مسابقه
turn on someone
<idiom>
به طور ناگهانی از بکی خسته شدن
fed up with
<idiom>
از دست کسی یا چیزی خسته شدن
tasks
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
to poreone's eyes out
چشم را از بسیاری مطالعه خسته کردن
task
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
to overrun oneself
از دویدن زیاد خود را خسته کردن
flags
خسته شدن دونده دراخر مسابقه
sing-song
تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
iam so tired that i cannot eat
چندان خسته هستم که نمیتوانم چیزی بخورم
to get into a rut
یکنواخت تکراری و خسته کننده شدن
[کاری]
sing-songs
تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
this work is palling on me
اینکاردارد برای من خسته کننده یابیمزه میشود
burn off
خسته کردن رقیب باگرفتن سرعت اولیه دوچرخه
as dull as a ditch-water
مثل فیلم های تکراری
[خسته کننده و ملال آور]
mondayish
بیحال در روز دوشنبه بواسطه بیکاری یکشنبه خسته از کار
kill off
سرعت گرفتن غیرعادی درمسابقه دو استقامت برای خسته کردن حریفان
Enough already!
[American E]
کافیه دیگه!
[خسته شدم از این همه حرف]
[اصطلاح روزمره]
exhaust
تمام شدن انرژی خسته شدن یا کردن
trachle
تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
bores
موی دماغ کسی شدن خسته شدن
exhausts
تمام شدن انرژی خسته شدن یا کردن
bore
موی دماغ کسی شدن خسته شدن
poops
خسته ومانده شدن تمام شدن
poop
خسته ومانده شدن تمام شدن
run out
خسته شدن مردود شدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com